ژرژ سورل و برآمدن اسطورۀ سیاسی
نویسنده: دیوید اوهانا
مترجم: بهزاد کورشیان
فایل پی دی اف:ژرژ سورل
1
ژرژ سورل (1922-1848)، امروز نیز برای بسیاری از پژوهشگران و ایدئولوگهای راست و چپ پرسشانگیز و محل مناقشه است. او مانند کاغذ تورنسلیست که اندیشمندان، پژوهشگران، و فعالان سیاسی بهواسطۀ آن باورهایشان را شکل میدهند و میکوشند ایدههایشان را صورتبندی کنند. در همایشی بینالمللی دربارۀ سورل که به سال 1982 در اکول نرمال سوپریور[1] برگزار شد، ژرژ سورل و زمانهاش[2] (1985) [1] انتشار یافت؛ و برپایی انجمن مطالعات سورل[3] در 1983 منجر به انتشار دفترهای ژرژ سورل [2] شد که برنامهای هم برای بازنشر مجموعۀ آثار سورل در پانزده جلد در دست دارد. جای شگفتی نیست که این «گفتمان نو»[4] [3]، این علاقۀ دوباره در میان چپ فرانسه، هنگامی پدید آمد که سوسیالیستها در این دهه در فرانسه به قدرت رسیدند. این «تجدیدنظر در سورل» سه هدف عمده را دنبال میکند: فرانسهمآبکردن[5] سوسیالیسم اروپایی از طریق سورل؛ بازپسگیری سورل بهدست چپ؛ و پاککردن چهرۀ سورل از انگ یاریرساندن به برآمدن فاشیسم، یا به بیان دیگر، کوشش در جهت کنارگذاشتن خاطرۀ آنچه سارتر «موعظههای فاشیستی» [4] سورل مینامید.
سورل اندیشمندی بود که خود را یک مارکسیست واقعی مینامید، با این حال بر این باور بود که موسولینی جوان و لنین دو سیاستمداری بزرگی هستند که تاکنون در سنت سوسیالیسم پرورش یافتهاند. او در یک دهه، هم دریفوسی و هم ضددریفوسی بود.[6] نوسازی اروپای منحط را انتظار میکشید، اما در جنگ جهانی اول سکوت اختیار کرد. یهودستیز بود اما تمدن عبری باستان را ستایش میکرد. فردی انقلابی که ابزارهای مدرن قدرت در قرن بیستم را کشف کرد، و همزمان به فرهنگهای قهرمانانۀ باستان همچون منبعی الهامبخش برای فرانسه در پایان قرن[7] مینگریست. او حامی «کنفدراسیون عمومی کار» (C.G.T) [8]، «اکسیون فرانسز»[9]، سندیکالیسم انقلابی و مارکسیسم، شوراها[10] و سرمایهداران بزرگ آمریکایی، پرودون و برنشتاین بود. درست در همان سالی که سرجیو پانونزیو[11] سورل را در مقام پدر سندیکالیسمِ فاشیستی ستایش میکرد، او به شوراها همچون سندیکاهای انقلابی واقعی مینگریست. [5] دو عضو «حلقۀ پرودون»[12] -که سلطنتطلبان و سندیکالیستها، ملیگرایان و سوسالیستها را دور هم جمع کرده بود- بهدنبال انحصار سورل بهمثابۀ پدر اندیشههای متناقضشان بودند: ژرژ ولوا[13] بنیانگذار «فسو»[14] و ادوارد برتِ[15] کمونیست. [6]
سورل به طرق گوناگون بر مبارزان کمونیست فرانسوی همچون ام. میشل، ام. فوریه، باربوس، دلسال، لوزون، لاگاردل، و ژ. برنیه، و همچنین فاشیستهای فرانسوی مانند بورژه، وریو، و ژوهانه تأثیر گذاشت. او در نشریات سیاسی فرانسوی گوناگون از جمله Effort، Cahiers du Cercle Proudhon ، Cité française ، Avant-garde ، Action directe ، Indépendence، و Mouvement Socialiste قلم زد. روایت افسانهای و پرآوازۀ دنیل هالوی[16] دربارۀ سفرای بلشویک روسی و فاشیست ایتالیایی در فرانسه که برپایی بنای یادبودی را بر مقبرۀ سورل پیشنهاد کرده بودند، بار دیگر بر ابهامی که خاطرۀ سورل را فراگرفته است تأکید میکند. دو روز پس از مرگ سورل، دلسال در اومانیته[17] نوشت: «کارگرانی که استثمار شدهاید، باور کنید یکی از آگاهترین و بزرگترین پشتیبانان شما درگذشته است.» [7] سه روز بعد، ولوا در اکسیون فرانسز نوشت: «من در پیشگاه مزار مردی که از او دین بسیاری بر گردن دارم سر فرود میآورم و دعا میکنم.» [8]
بیتردید، همانطور که هنری استوارت هیوز خاطرنشان میکند، خود سورل مسئول آن «انبوه سردرگمکنندۀ پارادوکسها و تناقضات» [9] است. پیمودن گذرگاههای تاریخنگاری در باب سورل به ما بیشتر دربارۀ بحثهای ایدئولوژیک و جدلهای سیاسی که در حدفاصل قرن بیستم بهوقوع پیوسته میآموزد تا دربارۀ خود سورل. از زمانی که سورل نخستین کتاباش در باب سقراط را در 1889 منتشر کرد، بیش از هزار مقاله، نقد و کتاب دربارۀ او نوشته شده است. [10] این اطلاعات ثابت میکند که مبدع اسطورۀ اعتصاب عمومی و جامعهشناس اسطوره، خود تبدیل به اسطورهای شد که از سوی فعالان سیاسی متفاوت و باورها و ایدئولوژیهای گوناگون مورد استفاده قرار گرفت. همانطور که هر اردوگاه سیاسی سورل خودش را دارد، هر نسلی نیز سورل خود را دارد. به نظر میرسد هیچ نظریهپرداز سیاسی دیگری در قرن بیستم وجود ندارد که با تحقیق و پژوهش دربارۀ اسطورههای نو و نوسازی فرهنگی (ریکورسو)[18] به شهرت رسیده باشد. جای شگفتی نیست که بندتو کروچه سورل را «ویکوی قرن بیستم» نامید. [11] سورل حدومرزهای ایدئولوژیک را درهمشکست و خود را در میان اردوگاههای سیاسی گوناگون خودی و غیرخودی حس میکرد. چهبسا به همین دلیل باشد که هرکسی میتواند سورل خودش را پیدا کند.
آیا سورل یک شاخص بود؟ نوعی لرزهنگار زمانهاش؛ یا اینکه در پدیدآمدن گروههای متعصب خشونتگرای قرن بیستم نقش داشت؟ بیتردید، او هردو بود. مانند مارکسِ اقتصاددان، پارتوِ جامعهشناس، و لوبونِ روانشناس، تحلیلهای او بر دورانی که در آن میزیست اثر گذاشت. سورل را باید متفکری به شمار آورد که در ساحت تمدنی و نه صرفاً در قلمرو سیاست میاندیشید. درست به همین دلیل است که او اسطوره را درونمایۀ نوسازی میدانست، بهجای اینکه عقل را درونمایۀ پیشرفت بداند. سورل از مارکس آموخت که پرولتاریا باید قلب تپندۀ تمدن و کارگزار نوسازی مدرن آن باشد. اما برخلاف مارکس، سورل بهجای دانشواژههای اقتصادی با مفاهیم اخلاقی میاندیشید، برحسبِ پدیدههای روانشناختی همچون اسطوره و نه به زبان ماتریالیستی. سورل مارکسیسم را از انگارهای دربارۀ علم الاجتماع به اسطورهای دربارۀ چکامۀ اجتماعی تبدیل کرد. ایدئولوژی مارکسیستی به تحلیل واقعیت میپردازد؛ اسطورۀ سورل توده را بسیج میکند. نزد سورل، جامعهشناسی واقعیت را تبیین میکند، در حالی که اسطوره در پی تغییر آن است. اینکه سورل جامعهشناس بود حقیقت دارد، اما او یک اسطورهشناسی سیاسی مدرن را نیز بنا نهاد.
2
نخستین صورتبندی از نگرش سورل را میتوان در نوشتههای اولیهاش یافت، صورتبندیای که بر مبنای آن اسطوره در مرکز فلسفۀ تاریخ او جای دارد. [12] سورل در مطالعهای سکولار در کتاب مقدس[19] (1889)، بهجای بُعد منطقی و عقلیِ فرهنگ عبری، جنبۀ نمادین و اسطورهای آن را برجسته میکند. در محاکمۀ سقراط[20] (1889)، سورل گذار از جامعهای کشاورزی و اسطورهای به جامعهای شهری و عقلمدارانه[21] را تحلیل کرد. او به نکوهش اخلاق سقراطی پرداخت که جایگزین زیباشناسی هومری شده بود. سورل در ویرانی جهان باستان[22] (1901)، تشریح میکند که چگونه اسطورۀ امپراتوری روم بهمثابۀ قدرتی بزرگ به یک دیوانسالاری تبدیل شد و چگونه فاتحان دیروز به هیئت پلیسهای امروز درآمدند. او در نظام تاریخ رنان[23] (1902)، سیاسیشدن عرفان مذهبی از سوی کلیسا و برکشیدن آن به الهیات و فلسفه را فراتر از اسطوره توصیف کرد.
این کتابها بهویژه از این لحاظ که دربردارندۀ بنمایههای دیدگاه اساسی سورلی هستند حائز اهمیتاند: اسطوره در مرکز فلسفۀ تاریخ او قرار دارد. [13] سورل در دوران پختگی سیاسی متأخر و رفتوآمدهایش بین چپ و راست، به اندیشههای مطرحشده در نوشتههای اولیهاش وفادار ماند. سورل در رویکردش به تمدنهای باستان، کمتر به پژوهش عینی دربارۀ فرهنگهای عبری، یونانی، رومی و مسیحی اولیه علاقهمند بود تا یافتن نمونهای از قهرمانی زیباشناختی. سورل در جستجوی فضیلت بود. فضیلت سورلی بهجای «چیست» بر «چگونه» متمرکز است: اتوس[24] (منش) نزد سورل بر ارزشهایی همچون مبارزه، رنج، انزوا، عزم و اراده و آفرینشگری تأکید میکند، ارزشهایی که در درون جهانی همستیز پدید میآیند. از سوی دیگر، جهانی هماهنگ ارزشهایی نادرست همچون عدالت، سعادتطلبی و نظم عقلانی را روا میدارد.
بهعقیدۀ سورل سرزندگی[25] قهرمانانه وجه مشترک تمدنها پیش از دگردیسیشان به «نظامهای سیاسی»[26] است. او تنها شیفتۀ مؤلفۀ عملگرایانۀ گذشته بود؛ «گذشتۀ اسطورهای» که همچنان در کار است و نه «گذشتۀ تاریخی» بهسان علاقهای زودگذر. این تأملات اولیه در باب سرزندگیِ وضعیت همستیزِ تمدنهای باستان، سورل را به تاختن بر توهم هماهنگی در فرهنگ منحط مدرن سوق داد، که به باور او، از فلسفۀ روشنگری نشئت گرفته بود.
3
بهعقیدۀ سورل، فیلسوفان «آرمانشهری»[27] قرن هجدهم، در مفهوم «طبیعت» که برای آنها نماد کمال و اعتدال مطلق بود روح تازهای دمیدند. [14] او بر این باور بود که این چشمانداز از هماهنگی بهسان آرمانی موعود، وجه مشترک مسیحاباوری[28] مذهبی و عرفی است. وی مدعی بود که فلسفۀ روشنگری، مفهوم مذهبی «خدا» را با مفاهیم مدرن «طبیعت» و «عقل» مبادله کرده است. سورل تمام اشکال مسیحاباوری را نکوهش میکرد. اینکه فرجام نوعِ بشر مانند آغاز آن خواهد بود، یکی از بینشهای بنیادینی است که ایدۀ مسیحایی را پیش میبرد: انسان در آغاز در هماهنگی زندگی میکرد که، به هر دلیلی، با گذشت زمان از بین رفته است، با وجود این در آینده، تقدیر تاریخی انسان، آشتی و بازگشت به بهشت است، آنجا که تمام تعارضها منحل و اختلافها یکبار برای همیشه و بیچونوچرا حل میشوند. در دروازههای باغِ عَدَن آرامش ابدی نهفته است. از این جهت، سورل یک ضدمسیح (دجال) است: او بر این باور بود که، (آرمان) هماهنگی نادرست است. بهشت، چه مذهبی و چه عرفی، پناهگاه بزدلانی است که برای نجات جانشان میگریزند. [15]
سورل کوششهای فیلسوفان عقلگرا در عاریهگرفتن ایدههای کلیسا دربارۀ قدرت آموزش بهمنظور برپایی جوامع مسیحاییِ آرمانشهری را بهسخره میگرفت: تورگو[29] نمونهای دیوانی[30] از آموزش عمومی را بهعنوان پروژهای دولتی به پادشاه عرضه کرد؛ [16] Condursa با توجه به زوالیافتن مذاهب شرقی، بر این باور بود که ملتهای غیراروپایی بهسرعت و با تغییر مذهب عرفی میشوند. میسیونریسم عرفی روستاهای پاراگوئه را به دیرنشینان تشبیه میکرد. سورل هماهنگی را با ایدۀ همستیزی و جبرگرایی[31] فلجکننده را با ارادهگرایی[32] پرشور جایگزین کرد؛ او تکامل ادواری را جای تکامل خطی نشاند و بهجای خوشبینی، بدبینی بهدور از توهمات را برگزید.
هماهنگی بهمثابۀ چشمانداز درونی و غایی جهان برای سورل عمارتی ساختگی بود که جایی در واقعیت ندارد. [17] کوششهای متفکران قرن هجدهم بهمنظور برپایی جامعهای رها از همستیزیهای روزمرۀ جهان، بهمعنای دقیق کلمه آرمانشهری بود: امری که هرگز نمیتوانست تحقق یابد. آرمانشهرهای مسیحایی روشنگری، انسان آرمانی را متناسب با جهان آرمانیشان تخیل میکردند. این انسان انتزاعیِ فاقد تاریخ، افسانهای بیش نبود؛ نمونهای ساختگی، که جایی در واقعیت نداشت. او تجلیِ میل به آرامش ابدی بود، زندگیای آرام غرق در توهمات شیرین و دلانگیز. توهمات هماهنگی انسان و حلوفصل تمام تضادها و تعارضهایاش، صرفاً تسکیندهنده بود و همزمان سلاحی در دست بورژوازی که میکوشید وضع موجود را حفظ کند. بورژوازی طبقۀ فاتح و فلسفۀ پیشرفتِ روشنگری ایدئولوژیاش بود. پیشرفت، همانطور که نیزبت و استنلی در مقدمهشان بر ویراست انگلیسی توهمات پیشرفت[33] (1908) شرح دادند، قدرت سیاسی بورژوازی را مشروعیت بخشید. [18] اما پیشرفت تنها نوک کوهِ یخ روشنگری بود. بهعقیدۀ سورل، روشنگری نهتنها ایدئولوژی یک طبقه، بلکه همچنین تجلی شکلی از آگاهی بود: هماهنگی در برابر همستیزی.
هدف تحلیلِ ریشهای سورل، پردهبرداشتناز مخاطرات ذهنیت بورژوایی بود: جستجوی هماهنگی، توهمات پیشرفت، دموکراسی، عقلگرایی و خوشبینی، پوششی برای منافع طبقاتی، کوششی برای تلطیف همستیزی، فرونشاندن نزاع و درگیری، خفهکردن سرزندگی، و هماهنگکردن واقعیتِ همستیزی. سلطۀ سیاسی بورژوازی، ذهنیت بورژواییِ تقدیس نظم حاکم را دیکته کرد. بنابراین، افشاکردن نه یک روش، بلکه همچنین قاعدۀ کلی نگرش سیاسی سورل بود: به عبارت دیگر، مضمحلکردن پیوستۀ وضعِ موجود و ویرانکردن هر نظم «استقراریافته»ای. در حالی که مارکس بر این باور بود که «افشاکردن ایدئولوژی» ابزاری برای شناخت واقعیتِ اجتماعی-اقتصادی است، همانطور که او بدان مینگریست، آگاهی ویرانگر و قاعدۀ کلی سورل در باب نفی، بخش مهم فلسفۀ سیاسی اوست.
نزد سورل، هیچ دیالکتیک و هیچ پیشرفتی وجود نداشت. سورل بهجای پیشرفت، در جستجوی ریکورسو (نوسازی) اسطورهها در تاریخ بود. سورل مفهوم «ریکورسو» را از ویکو گرفت، [19] که عقیده داشت بهمنظور شناخت تاریخ بشر، ضروری است به پژوهش در لایههای پنهان فرهنگ بشری، بهویژه اسطورهها مبادرت ورزید. در حالی که، سیر تکاملی عقل سرشت و ماهیت پیشرفت بود، سورل به اسطوره بهمثابۀ سرشت و ماهیت نوسازی فرهنگی، بهمثابۀ ریکورسو مینگریست. هر تمدنی برای بالیدن به اسطوره نیاز دارد. سورل نقش دوچندانی برای خود قائل بود: ابداع چنین اسطورۀ مدرنی برای تمدن منحط اروپایی و تمایزگذاشتن بین اسطوره و ضداسطوره، یا به بیان دیگر، بین اسطوره و آرمانشهر یا ایدئولوژی.
انقلاب فرانسه برای سورل منشوری تاریخی بود که از طریق آن نتایج و پیامدهای فلسفۀ روشنگری را میسنجید: افزایش قدرت دولتی، بوروکراتیزهشدن و متمرکزسازی، پدیدآوردن نخبگان جدید، خطر ترجمۀ نظریههای انتزاعی به زبان سیاست رادیکال، و استیلای فیزیوکراتها، ژاکوبنها، و بلانکیستها. سورل هشدار میداد که اگر سوسیالدموکراتها قدرت را بهدست گیرند، بدتر از دادگاه تفتیش عقایدِ «رژیم پیشین» و روبسپیر خواهند بود. ژاکوبنها تحتتأثیر نظریههای روشنگری و پراکسیس انقلاب بودند؛ ژاکوبنیسم خود را بهمثابۀ نظریهای در باب زور و قدرت نشان داده بود. [20]
سورل، ترور ژاکوبنی و سوسیال دموکراسی را بهواسطۀ ترجیعبندی واحد در پیوند با یکدیگر مشاهده میکرد: توانمندکردن نیروی سرکوب دولت. سورل نظریهپرداز سندیکالیسم انقلابی میگوید: هنگامیکه زمانش فرا رسد، «سندیکالیستها همچون مردمان قرن هجدهم، بهدنبال اصلاح دولت نیستند، بلکه میخواهند آن را نابود کنند». [21] سورل، انقلاب فرانسه را تحقق سیاسی مدرنِ ایدههای روشنگری میدید. ترور ژاکوبنی گواهی بر ابطال نظریۀ «نظم طبیعی» بود، و سورل نتیجه گرفت که ضرورت ترور برای سرکوب انحراف در عصری انقلابی ثابت کرد که تصور هماهنگی فیلسوفان عصر روشنگری کاملاً نادرست بود.
4
در فلسفۀ سیاسی سورل، میتوان تمام فضای فکری «پایان قرن» را مشاهده کرد: سرزندگی برگسون، مقولات کنش کروچه، روانشناسی تودههای لوبون، پراگماتیسم جیمز، ناخودآگاه هارتمان، و کشف ریکورسی ویکو. اهمیت سورل در این است که او منزلگاهی سیاسی برای طیف گستردهای از آراء و عقاید معاصر فراهم کرد.
علاوه بر این، رشد و توسعۀ علوم اجتماعی نوین در اندیشۀ سورل بازتاب پیدا کرد: گرایشهای روانشناختی نو (ریبو، پوانکاره و «اکول دو پاریس»[34]) نوعی مشروعیت آکادمیک به دلمشغولی دربارۀ شورمندیهای افراد و تودهها بخشید. به همین ترتیب، آنها به برآشوبیدن علیه پوزیتیویسم، پیشرفت و جامعهشناسی دورکیم مشروعیت دادند. سورل، لوبون، موسکا، پارتو و میخلز نمونههایی از پیوندی هستند که بین علاقه به روانشناسی توده و پیامدهای سیاسی نخبهگرایی شکل گرفت.
از سال 1901، سورل و شارل پگی[35] در درسگفتارهای برگسون در کُلژ دو فرانس[36] شرکت کردند. [22] برای شناخت سورل، شناخت سورلِ «برگسونی»[37] ضروری است. در نقطهنظر همهخداانگار[38] برگسون، علت غایی، تکامل خلاق است: جریان زندگی به این معنی است که ساختن و تخریب پیوستاری واحد هستند. [23] برگسون گفتگو پیرامون «از هیچ، جز هیچ نمیآید»[39] را از سر گرفت: نفی چیزی که در لحظۀ کنونی موجود است، بهوضوح دربردارندۀ آفرینش چیزی نوست. مفاهیم برگسونی، که هر کدام از آنها نشتگرفته از مفاهیم پیشین است (برای مثال، دیرند[40]، شهود، آزادی، جنبندگی، جریان زندگی و جهش حیاتی[41])، از سوی سورل از زمینه و متن فلسفی جامعشان جدا و اندکی قلب شدهاند، در نتیجه در نظریههای سورل گمراهکننده بودند. خود برگسون بر این باور بود که شخصیت بسیار خلاق و مستقل سورل مانع از آن است که او دنبالهرو دیگران باشد و اینکه «هیچ پیوندی میان نواندیشیهای متهورانۀ او (سورل) و ایدههای من وجود ندارد». [24]
فراسوی خیر و شر[42] نیچه، سورل را شیفتۀ خود کرد. سورل نوشت: «به نظر من، بهترین شیوه برای شناخت هر ایدهای در تاریخ اندیشه، تشدید تناقضها تا جای ممکن است. من این روش را به کار میبندم و نقطۀ عزیمتام را تمایز نیچه بین دو گرایش متضاد از ارزشهای اخلاقی قرار میدهم. در مورد این تمایز خیلی نوشته شده، اما هیچگاه بهطور جدی مورد تحقیق و پژوهش قرار نگرفته است». [25] قهرمان سورلی نه با اخلاقمندی[43]، بلکه با اتوس (منشِ) قهرمانانهاش مشخص میشود. سورل تمایزی میان ارزشهای پیکارگران پرولتری و سرمایهدار قائل نبود. هردو ساختار شخصیتی و نحوۀ کنش مشابهی داشتند. او به سرزندگی ذاتیشان، و نه درونمایۀ اخلاقیشان علاقهمند بود. دوگانهانگاری سورل میان اخلاقیات[44] و اتوس (منشِ) قهرمانانه، راه دولت را در برآمدن زیباشناسیای غیراخلاقی هموار کرد.
مقولات نو سورل، یعنی اخلاقمندی تولیدکنندگان و مصرفکنندگان، فراسوی معیارهای کهنۀ خیر و شر بودند. این مقولات نو، نشئتگرفته از آموزههای پرودون و نه ترمینولوژی مارکسیستی بودند. [26] معیارها از بُعد اخلاقی به بُعد مبارزه و تولید احاله شده بودند. اخلاقمندی تولیدکنندگان، نشانۀ اصالت و نمود فرهنگ قهرمانی نو بود، در حالی که اخلاقمندی مصرفکنندگان سرشتنمای انحطاط و نمودی از فرهنگ روشنگری بود. اصالت و انحطاط، کاغذ تورنسل این اخلاقمندی نو بودند که نقطۀ عزیمت بازآرایی فرهنگ سیاسی اروپایی در ابتدای قرن بیستم شد.
نزد سورل، دیدگاههای اخلاقیِ والا بههیچوجه وابسته به اندیشهها، آموزهها یا آرزومندیهای فرد نیستند؛ آنها به وضعیت جنگ وابستهاند که مردم با مشارکت در آن موافقت میکنند و این وضعیت به اسطورههایی بیکموکاست ترجمه میشود. دستکشیدن از اخلاقیات سنتی، سورل را بهسوی زبان زیباشناختی کارگاهها سوق داد. [27] به نظر او، عرصۀ تولید صنعتی مشابه عرصۀ (تولید) هنر بود. شباهتی میان هنر، صنعت و جنگ وجود دارد. ابزارهای کارگران مانند قلمموی نقاش و اسکنۀ مجسمهساز بودند، بهمعنایی که بخشی از وجودش میشدند. سورل نغمۀ ستایشی برای اتوس (سرشتِ) ماشین سرداد. «اگر چیزی خاصه اجتماعی در کنش آدمی باشد، آن ماشین است. ماشین بیشتر اجتماعی است تا زبان.» [28] زیباشناختیکردن[45] ماشین فتیشی برای کارگر یا شخصیکردن[46] ماشین نیست، بلکه مفهوم مارکسیستیِ بیگانگی[47] را به چالش میکشد؛ ماشین انسان را بیگانه نکرد: ماشین او را آزاد کرد.
سورل گذار نیچهای از اخلاق یهودیمسیحی به زیباشناسیِ ارادۀ معطوف به قدرت را به اصطلاحات سیاسی ترجمه کرد. سیاسیشدنِ زیباشناختیِ نیچه در همین نقطه تحقق پیدا کرد: اعتصاب عمومی بهمثابۀ اسطورهای شاعرانه و سندیکالیسم انقلابی همچون «چکامۀ اجتماعی» در نظر گرفته شد. سورل قلمرو گفتمان سیاسی را از علم به اسطوره و از اخلاقیات به زیباشناسی تغییر داد.
5
اگر بهدقت به تکامل فکری سورل بنگریم، مشاهده میکنیم که او بر مبنای مفاهیم نیچهای، پرودونیستی و برگسونیای که پیشتر فرایندهای فکریاش را سامان داده بودند، دست به بازاندیشی در مارکسیسم زد. حق با برنشتاین بود هنگامیکه سورل را بهمثابۀ مارکسیسمی نو در فرم نیچهای تعریف میکرد. سورل علیه سنت عقلانی از سقراط تا روشنگری شورید و عقل را با نگرشی زیباشناختی به جهان استحاله کرد. تاریخگرایی، رمانتیسیسم، جبرگرایی تاریخی و نظریۀ پیشرفت همگی انسان را بهمثابۀ مفهومی تاریخی توصیف میکنند. برعکس، در مرکز رویکرد اگزیستانسیالیستیِ نیروی نیچهای، انسان به جهاناش از طریق اسطوره شکل میداد. جنبۀ هدایتگری از تجربۀ گذشته به نفعِ آیندهای گشوده که بهواسطۀ فرم اسطوره اکنون را فراچنگ میآورد کنار گذاشته شد. این قدرت اسطوره بود که به وحدت انسان و جهاناش بهواسطۀ تجربهای زیباشناختی-اگزیستانسیالیستی-سیاسی مانند اسطورۀ اعتصاب عمومی دست یابد.
تجدیدنظر سورل در مارکسیسم در دهۀ 1890 باید همراه با تجدیدنظرهای برنشتاین و لنین مورد توجه قرار گیرد. در حالی که این دو آرمانهای غایی مارکس را در مورد جامعهای بیطبقه و برابری پذیرفته بودند، یکی از روش سوسیالدموکراسی و دیگری از نخبگان انقلابی حمایت میکرد؛ تجدیدنظر سورل بر مفهوم مبارزه طبقاتی متمرکز بود. حدفاصل سالهای 1898-1895، مارکسیسم به دو اردوگاه رقیب تقسیم شد، که هر کدام دعوی مشروعیت داشتند. آنهایی که تمایل به تحقق مارکسیسم «از طریق صندوق رأی» را داشتند معطوف به امر عقلانی بودند؛ و آنهایی که مارکسیسمی ستیزهجو را ترجیح میدادند، مفهوم مبارزه طبقاتی را ستایش میکردند و در مبارزه راهی برای حراست از نیروی پرولتاریا میدیدند، معطوف به عناصر غیرعقلانی، سرزنده، روانشناختی و ستیزهجوی مارکسیسم بودند. در حالی که تجدیدنظرهای برنشتاین و لنین دعوی میراثبری روشنگری را داشتند، تجدیدنظر سورل علیه آن شورید و بر آن بود تا مارکس را از مارکسیسم وارهاند. [29]
مارکس برداشتی منسجم از فلسفۀ تاریخ به سورل عرضه کرد: تاریخ، مبارزۀ طبقاتی است. روش تاریخی و توانایی وحدتبخشیدن به عناصر گوناگون در چارچوبی واحد: این نگرش نشاندهندۀ اهمیت و برجستگی مارکس بود، و همان چیزی بود که سورل در دورهای که نظریهها و متفکران مختلفی مانند نیچه، برگسون و پرودون را از آن خود کرده بود نیاز داشت. هنگامیکه سورل مارکسیسم را بر مبنای مبارزۀ طبقاتی پذیرفت، تنها به ضرورت تاریخی و پیشرفت تکنولوژیکی رجوع نکرد، بلکه به موضوع مسئولیت طبقاتی نسبت به خودش اولویت داد. پرولتاریا نهتنها برخلاف جریان شنا میکرد، بلکه جریان را خلق میکرد؛ مفاهیم «جنگ» و «مبارزه» نهتنها نیروهای تاریخی را بازنمایی میکنند، بلکه بیانگر خودآگاهی و خودتعینبخشی نیز هستند. پرسش کلیدی نزد سورل انگیزه[48] بود، و او به این نتیجه رسید که استثمار و بهرهکشی نه مقولهای اقتصادی یا اجتماعی، بلکه مقولهای روانشناختی است: انسان یک هومو اکونومیکوس[49] نیست، بلکه بهواسطۀ عواطف، نمادها و اسطورهها برانگیخته میشود.
سورل هیچگاه یک مارکسیست بهمعنای واقعی این کلمه نبود. [30] از همان ابتدا، او تنها پارهای از اصول بنیادین مارکسیسم را پذیرفت: او هرگز از نتیجهگیریهای مارکس در باب ملیشدنِ وسایل تولید، جبرگرایی تاریخی نیروهای اجتماعی-اقتصادی، دیکتاتوری پرولتاریا، یا مفاهیم بیگانگی، مالکیت، بتوارگی کالاها یا تقسیم کار دفاع نکرد. سورل دیدگاهی پیشینی داشت نسبت به آنچه مارکسیسم باید باشد: مارکسیسم باید پیامی اخلاقی و آزمونی برای اصالت باشد. تجدیدنظر سورل در مارکسیسم صرفاً افزودن لایهای دیگر یا بازاندیشی محض نبود: از همان بدو امر، مقبولیت مارکسیسم نزد او مبتنی بر تجدیدنظری بود که انجام داده بود. او بهجای سازوکارهای اقتصادی بهدنبال نوسازی اخلاقی بود، بهجای دیالکتیک هگلی به پرودون بازگشت، پیشرفت جای خود را به مبارزهای ابدی داد، ارادهگرایی جایگزین جبرگرایی نیروهای اقتصادی شد، و خشونت دیرپای جای انقلاب را گرفت.
پیشگامان سیاست فرانسه نیز بر مبنای قاعدۀ کلی مورد نظر سورل ارزیابی شدند تا مشخص شود پرچم این ارزشهای ستیزهجو، سرزنده، و اخلاقیِ مارکسیسم بهدست کیست. سورل «حزب سوسیالیست انقلابی»[50] را به دلیل گرایشهای بلانکیستیاش رد میکرد. او ابتدا حامی «فدراسیون کارگران سوسیالیست»[51] (امکانگرایان)[52] بود، که در 1882 تأسیس و از سوی پل بروس[53] رهبری میشد. با وجود این، با «حزب کارگران سوسیالیست انقلابی»[54] که در 1890 بهدست ژان آلمان[55] تأسیس شد همدلی بیشتری داشت، فردی که با اتحادیۀصنفیگراییِ[56] «امکانگرایان» مخالف بود و از دیدگاه پرودون دربارۀ کنش بیواسطۀ پرولتری حمایت میکرد. پایهریزی کنفدراسیون ملیِ «تشکیلاتِ کارگری»[57] از سوی فرنان پلوتیه[58] در 1892 و کنفدراسیون عمومی کار (C.G.T) در 1895، که طرفدار اعتصاب عمومی، کنش بیواسطه، تمرکززدایی از سندیکاها و اتحادیههای کارگری بود، در نهایت سورل را به دستکشیدناز احزاب سیاسی سوق داد. [31] سرخوردگی نهایی سورل از احزاب سیاسیِ سوسیالیست بهمثابۀ حاملان پرچم کنشگری با تشکیل ائتلاف متحد سوسیالیستی در اکتبر 1898 اتفاق افتاد. سورل با قطعِامیدکردن از سیاستهای حزبی، به طرفداری از فرقههای سیاسی بیواسطه روی آورد.
تجزیۀ مارکسیسم[59] (1908)، که در همان سالی منتشر شد که تأملاتی در باب خشونت[60] و توهمات پیشرفت[61]، ظاهراً چکیدهای از تجدیدنظر سورلی در مارکسیسم است. هدف این کتابچه، بر مبنای درسگفتاری که در کنفرانس بینالمللی سندیکاهای سوسیالیستی در پاریس به تاریخ 3 آوریل 1907 ایراد شد، «پژوهش دربارۀ اهمیت اندیشۀ مارکس» است. [32] مدتها پیش از تجزیه، سورل دست به مطالعۀ معنای ایدههای مارکس در یک سهگانه زد: آینده سوسیالیستی سندیکاها[62] که در 1989 در اومانیته نوول[63] منتشر شد (و در 1919 با عنوان موادی برای نظریۀ پرولتاریا[64] تجدیدچاپ شد)، مقالات انتقادی مارکسیسم[65] (1902) و درآمدی بر اقتصاد مدرن[66] (1903). این سهگانۀ سورلی در باب مارکسیسم ثابت کرد که سورل همواره منتقد پیشفرضهای مارکسیستی راستآیین که برای مثال از سوی انگلس، کائوتسکی و Gil Ged صورتبندی شده، و پیشفرضهای سوسیال دموکراسی بوده است که از سوی برنشتاین و ژورس صورتبندی شدهاند.
سرمایه مشخصاً در 1875 به فرانسوی ترجمه شد، و همانطور که دنیل هالوی در 1880 متذکر شد: «پاریس چیزی در مورد مارکسیسم نمیدانست.» [33] پرودون بر آگاهی سیاسی کارگران در فرانسه طی قرن نوزدهم تفوق داشت. سورل امید داشت بهوسیلۀ پرودون، مارکس را از زمینۀ عقلگرایانه-هارمونیک-فلسفیِ نوشتههای اولیهاش، همان میراث روشنگری جدا، و او را به مارکس رزمندۀ مبارزۀ طبقاتی تبدیل کند. بهعقیدۀ سورل، مارکسی که به پرودون حمله میکرد، مارکسی تماماً هگلی بود: در اندیشۀ مارکس بین دو گرایش متناقض، هگل و پرودون تضادی وجود داشت. [34] هرچه نزد هگل تاریخی بود-یعنی، هرچه برنهاد یا برابرنهادی گذرا بود، که در فرایندی دیالکتیکی فروبرده میشد- نزد پرودون و سورل درونماندگار بود. برای آنها، تناقضها در کنار یکدیگر وجود داشتند و یکدیگر را متعادل میکردند: جنبندگی همهچیز و همنهاد داستانی فلسفی بود. سورل به ریسمان پرودونیسم چنگ زد، چونکه مبارزۀ طبقاتی مارکس (تناقضها) را به جامعۀ بیطبقۀ مارکسی (همنهاد) ترجیح میداد.
در 1895، تعامل بین سورل و حلقۀ مارکسیست ایتالیایی سرنوشتساز شد. سورل، در همکاری با لفارگل و دویل، Devenir Social را ویرایش کرد که همراه با Critica Sociale ایتالیایی، که بهدست توراتی در 1891 تأسیس شد، ارگان ترویج و حمایت از تجدیدنظر در مارکسیسم بود. برجستهترین نمایندگان ایتالیایی فیلیپو توراتی، رهبر حزب سوسیالیست، سوریو مرلینو، ویراستار Rivista critical del socialismo، بندتو کروچه جوان و آنتونیو لابریولا، استاد فلسفۀ اخلاق در دانشگاه رم و رهبر گروه بودند. [35] سورل از نقد مارکسیسم آنها اصولی را پذیرفت که با عقایدش سازگار بودند. او بهویژه تحتتأثیر تحلیل انتقادی و حرفهایشان قرار گرفت. از این پس، مارکسیسم بهمثابۀ ایدهای ملاحظه میشد که مبارزۀ سیاسی –هم طبقاتی و هم اخلاقی- را ستایش میکرد، و بدینترتیب، سیمای رزمنده-پرولتری را ترسیم میکرد که کارش را آفرینشگر میدید تا بیگانهکننده: در واقع، آنچه اهمیت داشت نه محتوای اقتصادی، بلکه فرم مبارزهجویی و آشتیناپذیری بود.
تجدیدنظر سورل در مارکسیسم زایش سندیکالیسم انقلابی را به ارمغان آورد: سندیکالیسم نزد سورل نمایانگر ارزش خودآگاهی و نشاندهندۀ مبارزۀ داوطلبانۀ هرروزۀ پرولتاریا برای آزادی و همزمان برای نجات تمدن بود. او سندیکا را بهمثابۀ گروهی رزمنده از تودههای پرولتری و خُردجهانِ[67] جامعۀ تولیدکنندگان آرمانی آزاد میدید. بهعقیدۀ سورل، سندیکاها پیشگام بودند و باید از نظم بورژوایی جدا میشدند تا در درون آن حل نشوند. بهزعم سورل، این «مکتب نو» علیه اولویت نظریه بر عمل شورید که نمایانگر ایدئولوژیستها، سیاستمداران و سوسیالدموکراتها بود، و بر تقدم کارگران تأکید کرد. این سندیکاها بودند که سوسیالیسم را نمایندگی میکردند و نه احزاب. [36] این تقدم «کارگرگرایی»[68] سورل را به دوراهی لاینحلی کشاند و او را از مارکسیسم دور کرد. نقش خشونت «بدینترتیب، بازیافتن نیرو…» بود، و سورل را به این نتیجه رساند که «خشونت به مؤلفهای اجتنابناپذیر در مارکسیسم تبدیل شده است». [37] سورل منظور خود را در پیشگفتار تأملات روشن کرد: «ما آمادهایم بهجای تفسیر سادۀ متون مارکس، آموزههای او را تکمیل کنیم». [38] مبارزهجویی و آشتیناپذیری طبقات همستیز بود که قلب او را تسخیر کرد. خشونت، آزمونگاه جنگ طبقاتی بود: تنها جنگ طبقاتی خشونتآمیز، یک جنگ طبقاتی اصیل است. اگر خشونت متوقف شود، آنگاه جنگ طبقاتی به کشمکشی تحریفشده بین دو اردوگاه تبدیل میشود که برای هماهنگی طبقاتی تقلا میکنند.
هر ایدئولوژیای فلسفۀ تاریخ خودش را دارد: خشونت که خود را در اعتصاب عمومی، سندیکالیسم انقلابی و آیین ستایشِ خشونت نشان میداد، فلسفۀ تاریخ سورلی بود. سورل که خود را مارکسیستی واقعی میدانست و بر آن بود تا کار استادش را از طریق مفهوم خشونت تکمیل کند، مارکسیسم را وارونه کرد. نتیجۀ این امر کاملاً متفاوت از خاستگاه اصلیاش بود: بهمنظور برانگیختن و تهییج طبقۀ کارگر، سورل نظریهای در باب تاریخ را بسط داد که خشونت در مرکز آن بود. این خشونتِ آفرینشگر بهمثابۀ مؤلفۀ نیرومند تاریخ به درونمایۀ سیاسی نوینی دگردیسه شد، و هنگامیکه در این بزنگاه، نظریۀ اسطوره و کنش بیواسطه به آن افزوده شد، چیزی از نمونۀ مارکسیستی اصیل باقی نماند.
6
خشونت، فلسفۀ تاریخ سورلی است که پیش از همه در تجدیدنظرش در آراء و عقاید مارکس تثبیت شد؛ برای او مبارزۀ طبقاتی مبنا و شالودۀ اندیشۀ مارکسیستی بود. [39] از نظر سورل، بورژوازیِ منحط و پرولتاریا بهمثابۀ سرسپردگان صلح اجتماعی نشانههایی از فرایند دوسویۀ زوال و تباهی بودند. او نتیجه گرفت که خشونت «بر آن است تا ساختار طبقاتی را بازسازی کند»، و «مشتاق است تا به سرمایهداری، ستیزهجویی نخستیناش را بازگرداند» [40] بهعقیدۀ سورل، تاریخ، تاریخ خشونت است؛ او بر این باور بود که شناخت تاریخ بدون شناختِ نقشِ خشونت غیرممکن است: ارزش ایجابی خشونت که با واژگانی مانند «ناب»، «ایدهآلیستی»، «بهحق» و «منزه» ترسیم شده بود، [41] در حیاتبخشیاش به تاریخ است. خشونت نهتنها حلالمسائل فلسفۀ تاریخ، بلکه آزمونگاهی اخلاقی است. سورل نهتنها خشونت را بهمثابۀ یک ابزار تاریخی درونماندگار تحلیل، بلکه بر آن بهمثابۀ یک ارزش زیباشناختی پایدار صحه گذاشت.
اسطوره، مفهومی محوری در فلسفۀ تاریخ سورل است: او محرکی که به سرزندگی در تاریخ توان میدهد را نه در ایدئولوژیها، بلکه در اسطورهها یافت. بهعقیدۀ سورل، نقش ایدئولوژی، استمراربخشیدن به نظام منافع موجود یا جایگزینکردن آن نظام با دیگری است. از سوی دیگر، نقش اسطوره به روی صحنه بردن کنشهای انقلابی و متزلزلساختن نظم موجود است. سورل از مطالعۀ تاریخ بهمثابۀ ابزاری برای بازآرایی فلسفۀ سیاسی بهره گرفت: او بر این باور بود که شناختِ منطق درونی برآمدن و فروافتادن تمدنهای باستان میتواند نیروی برانگیزندۀ تاریخ امروز باشد. سورل، اسطورهها را بهمثابۀ افسانههای تاریخی در نظر نمیگرفت که طی سالیان دور روایت و سرانجام با عطف به گذشته بهمنزلۀ اساطیر تفسیر شدهاند. او معتقد بود که دقیقاً خلاف آن صادق است: یعنی تبلور اسطوره، از آغاز، به کسانی که به آن باور داشتند جرئت میداد تا تغییر و تحول در واقعیت تاریخی مشخصی را عملی کنند. [42] در واقع، نه عقلانیت[69] اسطوره بلکه کارآمدی[70] سیاسی آن بود که ستایش سورل را در پی داشت. سورل اسطوره را کنشِ در خدمت سیاست میدانست.
سورل بین آرمانشهر و اسطوره تمایز میگذاشت. آرمانشهر تصویری از واقعیت است، نسخهای بدلی، یک بازتاب. آرمانشهر در برابر نظم موجود انقلابی نیست، بلکه هدفش این است «که قدرتها را بهسوی رفرم سوق دهد». [43] اثباتی بر این مدعا را میتوان در حملۀ سورل به رنان یافت: «برای او (رنان) سوسیالیسم یک آرمانشهر است، چیزی که بتوان با واقعیت مقایسه کرد». [44] اسطورۀ سورلی، برخلاف آرمانشهر، نسبت به یک واقعیت تاریخی معین نیستانگار[71] است: «اسطورههای ما مردم را مهیای مبارزه برای شکست نظم موجود میکنند». [45] اسطوره بخشی از نظم هماهنگ اشیاء نیست. اسطوره نظمی بدیل، جایگزینی واقعی برای نظم موجود، هرچند ساختگی است: بدینترتیب، اسطوره هستی تاریخیِ انضمامی را نفی و بر آن است تا هرآنچه را موجود است نابود کند. اسطورههای تاریخی بهدنبال آن بودهاند تا واقعیت تاریخی موجود را نفی کنند: نمونههایی از این دست، اسطورۀ مسیحیت اولیه، اسطورۀ عظمت امپراتوری روم، اسطورۀ بربرهای فاتح، اسطورۀ رفرماسیون، اسطورۀ «ریسورجیمنتوی»[72] ایتالیایی، اسطورۀ انقلاب فرانسه و اسطورۀ ناپلئون است.
سورل بهتبعیت از روانشناسی اجتماعی لوبون، فلسفهای سیاسی پدید آورد که بر مبنای آن جامعۀ تولیدکنندگان آینده، سوسیالیسم را از طریق درام شهودی و خودانگیختۀ اعتصاب عمومی درک میکنند. سورل که متفکران دیگر را به ابداع آرمانشهرها متهم میکرد خود نیز کاری مشابه آنان انجام داد؛ یا به زبان فرانک ای. مانوئل، «سورل… متعهد به آرمانشهری از اصول و قواعد مطلق بود که بهواسطۀ پرولتاریایی قهرمان درونی شده بود… البته، هیچ پیروزی واپسینی وجود نداشت، زیرا آرمانشهر فینفسه همستیزی و مبارزه بود». [46] در واقع، اسطورۀ اعتصاب عمومی سورل یعنی مفهوم محوری فلسفۀ سیاسی او، یک آرمانشهر بود.
تمایز سورلی بین قدرت و خشونت همراستای تمایزی است که او بین آرمانشهر و اسطوره قائل بود: قدرت بورژوایی مبتنی بر آرمانشهر است، در حالی که خشونت پرولتری مبتنی بر اسطوره است. دیدیم که چگونه سورل قدرت بورژوایی را تحلیل کرد و خاستگاهاش را در فلسفۀ هماهنگی روشنگری و انقلاب فرانسه یافت. این فلسفه نشاندهندۀ ساختاری انتزاعی و ذهنیتی افلاطونی است که برای تحقق آن قدرت ضرورت داشت. تنها اسطورۀ خشونت میتواند این زور و اجبار خودسرانه و قدرت بیتحرک را منکوب کند، و «اعتصاب عمومی» تبلور این اسطوره است. سورل مفهوم اعتصاب را که در مورد پرولتاریا به کار میرود بهمنظور بازآفرینی مفهوم رزمنده، تولیدکننده و بهمثابۀ پایه و اساسی بشری برای تمدن نوینی از انسانهای آفرینشگر انتخاب کرد. نابودی بورژوازی همزمان بنانهادن پرولتاریای آفرینشگر از طریق خشونت است. در این خصوص، خشونت دقیقاً در همان لحظهای که قدرت را نابود میکند آفرینشگر و سازنده میشود. قدرت حافظ نظم است، در حالی که خشونت آن را از میان میبرد؛ قدرت زور و اجبار است، در حالی که خشونت رهایی است؛ قدرت منحط است، در حالی که خشونت اصیل است. هیچ متفکری به اندازۀ سورل در ستایش از ارزش تاریخی خشونت پیش نرفت: نزد او، جنبندگی همهچیز بود و خشونت نیروی ضروری آن را تدارک میدید. [47]
در فلسفۀ سیاسی سورل میتوان معیار اخلاقی نوینی را بهشیوۀ اندیشۀ نیچه یافت: اصالت، آفرینشگری و سرزندگی بهمثابۀ خیر، و سازش، ضعف و انحطاط بهمثابۀ شر تلقی میشدند. سورل، سوسیالیسم را مطابق با این معیارهای نو میسنجید و هنگامیکه در جستجوی فرهنکلغات جدیدی برای جهان مدرن بود، او این فرهنگلغات را در ترمینولوژی مذهبی پیدا کرد، مانند زمانی که گفت: «من تمام ارزشهای اخلاقی والا را مدیون سوسیالیسم هستم، زیرا رستگاری را برای جهان مدرن به ارمغان میآورد». [48] خشونت بهمثابۀ نیروی شورآفرین تاریخ، فراسوی تحلیل توصیفی گذر میکند و به اهمیتی متافیزیکی نائل میشود. در ابتدای قرن بیستم، اسطورۀ سیاسی مشخصۀ یک روند سیاسی اروپایی شد و بر همین مبنا خشونت آفرینشگر صورتبندی شد.
7
سورل تجدیدنظرش در مارکسیسم را در 1895 انجام داد، زیرا انقلاب آنگونه که نظریۀ مارکسیستی پیشبینی کرده بود بهوقوع نپیوست. در نتیجه، او از مارکسیسم راستآیین به سندیکالیسم انقلابی در اشکال فرانسوی و ایتالیاییاش روی آورد. با این حال، «مکتب نو» نیز او را سرخورده و مأیوس کرد و سورل در 1910 از سندیکالیسم فاصله گرفت. برای سورل روشن شد که پرولتاریا در فرانسه و ایتالیا بهدنبال آن است تا خود را از طریق احزاب سیاسی، اتحادیههای صنفی، آموزش و ارتش در دولت لیبرال ادغام کند. بهعقیدۀ سورل، سندیکا به رسالت خود در قبال رهایی پرولتاریا و نتیجتاً تمدن عمل نکرد، و سورل از آن روی برگرداند و نوسازی را در اسطورۀ ملت جستجو کرد. [49] سورل در 1908 «Mouvement Socialiste» را ترک کرد و اظهار داشت «اکسیون فرانسز» تنها جنبش ملی راستین است. او هنگامیکه در 1909 انقلاب دریفوسی[73] را منتشر کرد، به نکوهش جنبش طرفدار دریفوس پرداخت. او در 1910 یأس و سرخوردگیاش از جنبش سندیکالیستی را بیان کرد، و در نامهای به آگوستینو لانزیلو مدعی شد که نوشتههای سوسیالیستیاش هیچگاه مهمترین بخش کار او نبوده است. [50] او در همان سال 1910 در برنامهریزی la Cité française مشارکت کرد، یک بازنگری ناسیونالسوسیالیستی که قصد تأسیس آن را داشت. او در 1911 به گروه ملی « l’indépendance » پیوست و همراه با وریو سردبیر مشترک نشریهای به همین نام شد. بعدتر، او پدر معنوی «حلقۀ پرودون» مشهور شد، هرچند هرگز رسماً به آن نپیوست.
ماهیت دلمشغولیهای پیشین سورل دربارۀ تمدنهای قهرمانانۀ باستان و تجدیدنظر سندیکالیستی در مارکسیسم هیچگاه دستخوش تغییر نشد: سورل در جستجوی یافتن اسطورهای بود که نوسازی را به ارمغان آورد. ورود سورل به حلقههای ناسیونالیستی در فرانسه و ایتالیا با اصول نظریۀ سیاسیاش در تضاد نبود، بلکه تنها بهدنبال برجستهترکردن اهمیت بیشتری بود که او برای یک اسطوره (انقلاب) قائل بود تا کارگزاران آن (پرولتاریا یا ملت). بهجای درونمایه (چپ یا راست)، که مردهریگ سنت گذشته بود، اینهمانشدن[74] واقعیت کنونی با انسان بهمثابۀ بنمایۀ ایدۀ اگزیستانسیالیستی وجود داشت. چون واقعیت مدرن پویا است، انسان مدرن ناگزیر از اینهمانی[75] با ضربآهنگ واقعیت است. بدینجهت، سورل مفهومی را عرضه کرد که نگرش زیباشناختیِ (غیرعقلانی) انسان از واقعیت (غیرعقلانی) را تصدیق میکرد. این نگرش از معیارهای عقلانی و اخلاقی پذیرفتهشدۀ خیر و شر فاصله میگرفت، و آنها را با تعریفهای نوینی از اصالت و انحطاط، تولیدکنندگان و مصرفکنندگان جایگزین کرد. سورل دیدگاهی زیباشناختی از جهان را به مفاهیم کنش سیاسی دگردیسه کرد.
ترکیب برآشوبیدن علیه عقل، نفی پیشرفت، آریگفتن به مدرنیته، و نظریۀ اسطورهها اثبات مرحلۀ فروپاشی اینهمانشدن ایدۀ عقل و توسعۀ مدرن بود که تا آن لحظه ضروری به نظر میرسید. از نظر سورل، انسان، جهان مدرناش را نه با پیشرفت عقلانی، بلکه از طریق اسطوره آفریده بود. «انسان نو» جهاناش را بهواسطۀ فرهنگ گذشته یا تاریخ بهدست نیاورده بود، بلکه با جهان مدرنی که خود آفریده بود اینهمان شد و بدینسان اصالت پیدا کرد. اسطورۀ مدرن با بهرهگرفتن از مفاهیم سیاسی مدرن و رادیکالی همچون نیرو، کنشگری، و خشونت بهجای تاریخ، جبرگرایی، و پیشرفت، خرقۀ پیشگامی سیاسی ایدئولوژیکاش را از تن به در کرد. برای اصیلبودن، انسان باید خود را با جهان مدرن اینهمان کند، و اگر واقعیت پویا و غیرعقلانی است، پس باید روند سیاسی پویا و زبان زیباشناختی متناسب با آن را ابداع کرد. این روند سیاسی به قلب تپندۀ فرهنگ سیاسی پویا و نوینی تبدیل شد که در ابتدای قرن بیستم پدیدار شد.
در پدیدۀ مدرن مذکور، زیباشناسی دیگر در معنای کلاسیک قرن هجدهمی آن به کار نمیرود، بلکه بهمثابۀ نیروی فعالی که «چکامۀ اجتماعی» را بهعنوان یک شیوۀ زندگی اگزیستانسیال که کنش قهرمانانه را بر میانگیزد، تجسم پیدا میکند. معیارهای نو از مقولات چپ و راست فراتر رفتند. زیباشناسی پویایی، که بیان خود را در آریگویی به خشونت (حتی خشونت «نمادین» یا «استعاری») یافت، به اعتراضی رمانتیک علیه نظم بورژواییِ منجمد و ایستا مبدل شد. این شورش دورۀ پایان قرن و پس از آن به روندی سیاسی تبدیل شد که «نسل 1914» را به وجود آورد.
یادداشتها
- Jacques Juliard and Shlomo Sand, ed., Georges Sorel en son temps (Seuil, 1985).
- Cahiers Georges Sorel, l-5, Société d’Etudes Soréliennes (Paris, 1983-88).
- Michel Charzat, G. Sorel et la RévoIution au XXe siécle (Paris: Hachette, 1977).
Shlomo Sand, L’Illusion du Politique, Sorel et le débat intellectuel 1990 (Paris:
La Découverte, 1985).
- Jean-Paul Sartre, ‘Preface’, in Frantz Fanon, Le damnés de la terre (Paris, 1961).
- The best monographs on Sorel are: James H. Meisel, The Genesis of Georges Sorel
(Ann Harbor, 1951). Richard Humphrey, Georges Sorel: Prophet without Honour
(Cambridge, Mass, 1951). Irving L. Horowitz, Radicalism and the Revolt against
reason (Carbondale, 1968). Jeremy R. Jennings, Georges SoreI, The Character and
DeveIopment of his Thought, Forward by T. Zeldin (London: Macmillan, 1985).
- Jules Levey, The Sorelian Syndicalists: Edouard Berth, Georges Valois, and Hubert
LagandeIIe (Columbia University, 1967).
- Paul Delesalle, ‘Georges Sore]‘, Humunite’ (1 September 1922).
- Georges Valois, ‘Georges Sorel’, Action Francaise (4 September 1922).
- H. Stuart Hughes, ‘Georges Sorel’s Search for reality’, Consciousness and Society:
The Reorientation of European Social Thought 1890-1930 (New York, 1958), p. 162.
- Paul Delesalle, ‘Bibliographie Sorélienne’, International Review for Social History,
IV (1939), pp. 463-487. ‘Bibliographie des études sur Sorel’, Cahiers G. Sorel I-V
(Société d’Etudes Soréliennes, 1983-88).
- Benedeto Croce, La philosophie de Jean-Baptiste Vico, trans, H. Buriot-Darsiles and
- Bourgian (Paris, 1913), pp. 263-64, 266, 312.
- Georges Sorel, Contribution á I’étude profane de Ia BibIe (Paris, 1889). Sorel, Le Procés
de Socrate (Paris, 1889). Sorel, La Ruine du monde antique (Paris, 1901). Sorel,
Le Systéme historique de Renan (Paris, 1905).
- David Ohana, ‘The Role of Myth in History: Nietzsche and Sorel’, Religion, Ideology
and Nationalism in Europe and America, Essays presented in honor of Y. Arieli
(Jerusalem, 1986), pp. 119-140.
- Sorel, Réflexions sur Ia violence (Paris, 1908), p. 24.
- David Ohana, ‘Anti-Messiah: Sorel and the Critique of Enlightenment and the
French Revolution and its Impact’, The French Revolution, ed. Richard Cohen
(Jerusalem, 1991), pp. 401-408.
- Réflexion, p. 194.
- Sorel, Les Illusions du progrés (Paris, 1908).
- Robert Nisbet, ‘Preface, The Illusions of Progress, trans. by John and Charlotte
Stanley (University of California Press, 1969), p. V-VIII.
- Sorel, ‘Etude sur Vico’, Le Devenir Social (1986).
- Les Illusions, p. 108.
- Réflexions, p. 163.
- Pierre Andrew, Notre Maitre, M. SoreI (Paris, 1953), p. 239-68.
- Henri Bergson, L’EvoIution Créatrice (Paris: P.U.F., 1962). Another point of view,
see: Shlomo Sand, ‘Quelques remarques sur Sorel critique de L’Evolution Créatrice’,
Cahiers G. SoreI, I (1983), pp. 109-24.
- In a letter to G. Maire from 1912, see: Bergson, Ecrites et Paroles, II (1959), p. 370.
- Maire, Bergson mon maitre (Paris: Grasset, 1935), p. 216.
- Réflexions, p. 355.
- Sorel, ‘Essai sur la philosophie de Proudhon’, Revue Philosophique (1892).
- Réflexion, pp. 54, 360, 371.
- Sorel, ‘L’Ancienne et la nouvelle métaphysique’, Ere Nouvelle (1894), p. 72.
- Zeev Sternhell, Mario Sznajder, Maia Asheri, Naissance de I’idéologie fasciste
(Paris: Fayard, 1989).
- Among other interpretations, see: M. Rubel, ‘Georges Sorel et l’achévement le
l’oeuvre de Karl Marx’, Cahiers G. Sorel, I (1983), pp. 9-37.
- In 1902 Sorel wrote the introduction to: Fernand Pelloutier, Histoire des bourses du
travail (Paris, Schleicher), pp. 27-67. See also: Jack Julliard, Fernand PeIIoutier et Ies
origines du Syndicalisme d’action directe (Paris, 1971).
- Sorel, La Décomposition du Marxisme (Paris: Riviér, 1908), p. 5.
- See for example: C. Willard, Le Mouvement socialiste en France (1893-1905).
Les guesdistes (Paris, Editions sociales, 1965).
- John L. Stanley, The Sociology of Virtue, The Social and Political Theories of
Georges SoreI (University of California Press, 1981), pp. 105-6.
- Serge Hughes, ‘Labriola and the Deviationist Marxism of Croce and Sorel’, The Fall
and Rise of Modern Italy (N.Y., Macmillan, 1967), pp. 37-59.
- See also: D.D. Roberts, The Syndicalist Tradition and Italian Fascism (University of
North Carolina Press, 1979); E.E. Jacobitti, ‘Labriola, Croce and Italian Marxism’,
Journal of the History of Ideas, 36, No. 2 (1975).
- Réflexions, p. 120.
- Ibid., p. 48.
- Ibid., p. 118.
- Ibid., p. 120.
- Ibid., p. 161.
- Ibid., pp. 45-50, 176-182.
- Ibid., p. 47.
- Ibid., p. 50.
- Ibid., p. 46.
- Frank E. Manuel and Fritzie P. Manuel, Utopian Thought in the Western WorId
(Harvard University Press, 1973), p. 755.
- Jack J. Roth, The Cult of Violence, Sorel and the Sorelians (California University
Press, 1980), p. 266.
- Réflexions, p. 388.
- A. Pezzotti, ‘Un parti syndicaliste en Italie’, Mouvement socialiste (13 March 1911),
- 185.
- Agostino Lanzillo, Giornale d’ltalia (20 November 1910).
[1] Ecole Normale Supérieure
[2] Georges Sorel en son temps
[3] Société d’Études Sorélinnes
[4] nouveau discours
[5] Gallicisation
[6] آلفرد دریفوس :(Alfred Dreyfus) افسر ستاد توپخانه در ارتش فرانسه بود که به خیانت به کشورش محکوم شده بود. وی که یهودیتبار بود، به جرم «خیانت به جمهوری فرانسه» از طریق «جاسوسی برای آلمان» به محاکمه کشانده شده بود. وی در دادگاه نظامی جنجالی در سال ۱۸۹۴ میلادی، محکوم به خلع درجه و تبعید ابدی به جزیره شیطان در ناحیه گویان در شمال شرقی آمریکای جنوبی شد. پس از حدود پنج سال و کشف اسناد و مدارک جدیدی که دریفوس را بیگناه نشان میداد، بحثهای سیاسی در مورد محاکمه او بالا گرفت.
[7] fin de siécle
[8] C.G.T: کنفدراسیون عمومی کار (به فرانسوی: Confédération générale du travail، بهاختصار CGT سژت) یک مرکز ملی سندیکایی است که سال ۱۸۹۵ در شهر لیموژ پایهگذاری شد. این کنفدراسیون از اصلیترین کنفدراسیونهای سندیکایی کشور فرانسه بهشمار میرود.
[9] Action Française: جنبش سیاسی و ملیگرای افراطی در فرانسه، تأسیس در ۱۸۹، به رهبری شارل مورا (۱۸۶۸ـ۱۹۵۲). این جنبش، در مقابل آموزههای سوسیالیستی مبارزۀ طبقاتی بر ضرورت وحدتِ مردم فرانسه تأکید میکرد و نفوذ آن در دهۀ ۱۹۲۰ به اوج رسید. این جنبش در ابتدا ماهیتی ملیگرا و جمهوریخواه داشت و با سرمایهداری و حکومت پارلمانی مخالف بود؛ اما از ۱۹۱۴ گرایشهای ملیگرایانه در آن غالب شد. در دهۀ ۱۹۲۰ از طریق اتحاد با ژرژ کلمانسو، که بیش از آن نخستوزیر فرانسه بود، به اعتباری نسبی دست یافت و کرسیهایی در مجلس نمایندگان کسب کرد. در دهۀ ۱۹۳۰، جنبش فرانسوی جای خود را به جنبشهای افراطیتر راستگرا چون جوانان میهنپرست و صلیب آتش داد.
[10] the Soviets
[11] Sergio Panunzio
[12] Cercle Proudhon
[13] Georges Valois
[14] Faisceau : یک حزب سیاسی فاشیستی موقتِ فرانسوی بود، که در 11 نوامبر 1925 بهعنوان اتحادی از راست افراطی بهدست ژرژ ولوا پایهریزی شد.
[15] Edouard Berth
[16] Daniel Halévy
[17] Humanité
[18] ricorso
[19] Contribution à l’étude profane de la bible
[20] Le procès de Socrate
[21] rationalistic
[22] La Ruine du monde antique
[23] Le système historique de Renan
[24] ethos
[25] vitality
[26] establishments
[27] utopian
[28] messianism
[29] Turgot: آن روبر ژاک تورگو، اقتصاددان و سیاستمدار لیبرال فرانسوی که وزیر دارایی و خدمات عمومی فرانسه در دورۀ لوئی شانزدهم بود. تأملاتی در باب تولید و توزیع ثروت (1766) از مهمترین آثار اوست.
[30] clerical
[31] determinism
[32] voluntarism
[33] Les illusions du progrès
[34] Ecole de Paris
[35] Charles Péguy: نویسندۀ سوسیالیست کاتولیک فرانسوی.
[36] Collège de France
[37] Bergsonian
[38] pantheist
[39] ex nihilo nihil fit
[40] durée
[41] élan vital
[42] Beyond Good and Evil
[43] morality
[44] ethics
[45] aesthetisation
[46] personalise
[47] alienation
[48] motivation
[49] Homo Economicus
[50] Parti socialiste révolutionnaire
[51] Fédération des Travailleurs Socialistes
[52] Possibilists
[53] Paul Brousse
[54] Parti Ouvrier Socialiste Révolutionnaire
[55] Jean Allemane
[56] trade-unionism
[57] Bourses du Travail
[58] Fernand Pelloutier
[59] La décomposition du marxisme
[60] Réflexions sur la violence
[61] Les illusions du progrès
[62] L’avenir socialiste des syndicats
[63] Humanité Nouvelle
[64] Matériaux d’une théorie du prolétariat
[65] Saggi Di Critica Del Marxismo
[66] Introduction à l’économie moderne
[67] microcosm
[68] ouvrierism
[69] rationalisation
[70] effectiveness
[71] nihilistic
[72]Risorgimento : در زبان ایتالیایی بهمعنای رستاخیز یا قیام. جنبش ملیگرایانه و لیبرالی برای تحقق یکپارچگی سرزمینی ایتالیا، از 1796 تا 1870. این جنبش در واکنش ملیگرایانه در برابر تهاجم ناپلئون بناپارت به ایتالیا و اشغال خاک آن کشور ریشه داشت و نقطۀ اوج آن انضمام رم به ایتالیا در 1807 بود.
[73] Révolution Dreyfusienne
[74] identification
[75] identify