فلانوز پنهان: زنان و ادبیات مدرنیته
1401-11-29

فلانوز پنهان: زنان و ادبیات مدرنیته

نویسنده: ژانت وولف

مترجم: نازیتا شاه‌اسماعیلی

فایل پی دی اف:فلانوز پنهان

فایل کل فصلنامه:در خیابان

ادبیات مدرنیته به توصیف تجارب مردانه می‌پردازد. این ادبیات به طور ذاتی، از تغییر و تحول جهان عمومی  و آگاهی ملازم به آن سخن می‌گوید. تاریخچه‌ی واقعی ظهور’امر مدرن’، در متون مختلف متفاوت است. بنابراین مولفین، ویژگی‌های متفاوتی را در توضیح ‘مدرنیته’ برشمرده‌اند. اما تقریبا درتمام متون، توجه به جهان عمومی کار، سیاست و زندگی شهری به طورمشترک آمده‌است. و این‌ها همان فضاهایی هستند که زنان اغلب از آن‌ها محروم ماندند و یا درآن‌ها عملا، نادیده گرفته شدند  به طورمثال، چنانچه که خصلت اصلی مدرنیته  بر اساس دیدگاه عقلانی سازی فزاینده‌ی[1] وبر[2] تعریف شود، عمده‌ نهادهای متاثر ازمدرنیته، کارخانه‌ها، دفاتر، و بخش‌های دولتی خواهند بود. اگرچه، از دیرباز زنان درکارخانه‌ها کار می‌کردند، اما رشد بوروکراسی نیز به ظهور زنان کارمند و دفتردار وابسته بود. اما به دو دلیل می‌توانیم از این جهان با نام جهانی “نرینه” یاد کنیم. اول آن که نهادها به دست مردان و برای آن‌ها ( درمقام صاحب، صنعت‌گر، مدیر و سرمایه‌گذار) اداره می شدند و در مراحل اجرایی و ساختاری نیز ساختار سلسله مراتبی‌شان تحت کنترل مردان بوده است. دوم این‌که، همان‌گونه که امروزه می‌دانیم، گسترش کارخانه‌ها ومتعاقب آن بوروکراسی، با فرآیند “جداسازی عرصه‌ها” و محدود کردن زنان به عرصه‌ی “خصوصی” و حاشیه نشینی، مقارن بوده‌ است. (هال۱۹۸۱؛ دیویدوف و هال ۱۹۸۳) علیرغم آن‌که در قرن نوزدهم میلادی، زنان طبقه‌ی متوسط کم درآمد و طبقه‌ی کارگر خارج از محیط خانه به کار اشتغال داشته‌اند، ایدئولوژی رایج، دست‌کم در سراسر انگلستان جایگاه زنان را قلمروی خانگی دانسته و شاهد آن این بود که طبقه‌ی کارگر”دستمزد خانوار” را حق مردان می‌دانست. (لند۱۹۸۰؛ برت ومک اینتاش[3]۱۹۸۰). بنابراین عرصه‌ی عمومی، با وجود حضور اندکی از زنان  در معدود فضاهای مشخص شده‌ی آن، قلمرویی نرینه محسوب می‌شد و از آن‌جا که تجربه‌ی ‘امرمدرن’ عمدتا در عرصه‌ی عمومی رخ می‌داد، تجربه‌ای اساسا متعلق به مردان به حساب می‌آمد.

 بدون شک در این مقاله‌ قصد ندارم که مدرنیته را به شیوه‌ی مرسوم جامعه شناختی که طی آن این پدیده به شکل فرآیندی عقلانی درک می‌شود، تحلیل کنم(و حتی فرایند ‘متمدن سازی’ که تاریخ آن به پیشتر برمی‌گرداند). در متن حاضر تلاشم برآن‌است تا به مقالات کلی‌تر و غیر شخصی نویسندگانی بپردازم که ‘مدرن’ را به ویژه درچهارچوب زندگی شهری تعریف کرده اند که برخوردی گذرا، ناپایا وغیرشخصی درمحیطی شهری و همگام با جهان‌بینی خاص ساکنین شهرها است. مطالعات جامعه شناختی با این شیوه بیگانه نیست همان‌گونه که جورج زیمل[4] (۱۹۵۰) نیز در مقاله‌ی خود درباره‌ی زندگی شهری با دیدگاهی روانشناسانه به آن پرداخته ودرمطالعات اخیر ریچارد سنت[5] نیز در تشخیص شخصیت‌های شهری مدرن، قابل شناسایی است(۱۹۷۴). در نقد ادبی نیز، به تجربه‌ی مدرنیته توجه ویژه ای شده و نخستین پیامبر آن‌را می‌توان شاعر پاریسی اواسط قرن نوزدهم، چارلز بودلر[6]دانست. (۱۹۶۴) مقاله‌ي والتر بنیامین[7]، نوشته شده دردهه‌ي ۳۰ که به بودلر اختصاص دارد، نکات قابل تاملی را درباره‌ی دیدگاه‌های بودلر نسبت به ‘ امرمدرن’ ارائه می‌دهد (هرچند مقاله مذکور، در واقع مجموعه‌ای از جستارهای تکه تکه و تا حدودی مبهم است). من به عنوان نقطه‌ي آغازین بحث خود، دربررسی این نوع ویژه از ادبیات مدرنیته، به سراغ  نقل قول بودلر در مقاله‌‌ی نقاش زندگی مدرن می‌روم که بین سال‌ها ۱۸۵۹تا ۱۸۶۰ نوشته است : مقصود من از مدرنیته، امری گذرا، فانی و تصادفی است که یک نیمه از هنری را تشکیل می‌دهد که قسمت دیگرش جاودانه و تغییر ناپذیر است.

مارشال برمن[8] نیز در آخرین کتاب خود (۱۹۸۳،ص۱۵) درباره‌ی تجربه ی مدرنیته که از آن تحت عنوان ‘وحدت متناقض’[9] یاد می‌کند می‌گوید:

وحدت نایکدستی‌ها: ما را در گرداب  فروپاشی  و احیا شدن، جدال و تضاد، و ابهام و اضطراب همیشگی می‌اندازد. مدرن بودن، تبدیل شدن به قسمتی از جهانی‌است که درآن، بنابرگفته‌‌ی مارکس، ‘ هرآن‌چه که سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود’.

زیمل نیز در پرداختن به شخصیت کلانشهری)[10]۱۹۵۰، ص۴۰۹-۴۱۰) متذکر می‌شود:

زمینه‌ی روانشناختی تیپ شخصیتی کلانشهری از شدت یافتن تحریکات عصبی ناشی از تغییرات بدون وقفه‌ی محرک‌های درونی و بیرونی نشات می‌گیرد( جمله‌ی حاضر، عینا در متن اصلی به شکل ایتالیک آورده شده‌است)

 از نظر زیمل، این موضوع رابطه‌ی تنگاتنگی با اقتصاد پولی دارد، یعنی همان اقتصاد مسلط اواخر قرن نوزدهم. لازم به ذکر است  با این‌که شهر، در قرن نوزدهم  مفهومی جدید نبود اما منتقدان (و مدافعان ) مدرنیته بر این باورند که در اواسط قرن نوزدهم، ماهیت شهر، خط مشی بسیار متفاوتی پیدا کرده است. با این‌‌که هرگونه تعیین تاریخ در این زمینه، امری است اختیاری(ناگزیر از پاریس تا لندن و برلین متغیر است)[11]من فکر می‌کنم در نظر گرفتن این دوره‌ از شهرنشینی شتاب‌یافته مفید باشد، دوره‌ای که ملازم با تغییر ماهیت‌هایی است در شغل، مسکن و رابطه‌های اجتماعی که به سبب ظهور سرمایه‌داری صنعتی، در مقام سال‌های حیاتی تولد «مدرنیته»، به وقوع پیوستند.  برمن  به مدرنیته پیش تاریخ می‌دهد و حتی آن‌را در قالب عنصری از امر مدرن در نظر می‌گیرد که پیش از انقلاب فرانسه آغاز و بازنمایی سیمایش را در فاوست[12] گوته می‌توان یافت (۱۹۸۳،صفحه‌ی۱۶-۱۷، فصل۱). بردبری[13] و مک فارلین[14] که بر دوره‌ای بعدتر یعنی سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۹۳۰ تمرکزمی‌کنند، بودلر را “آغازگر” مدرنیسم می‌دانند. (۱۹۶۷،ص۳۶) هرچند به نظر می‌آید این دو درباره‌ی پدیده‌ی کاملا متفاوت ‘مدرنیسم’ درگونه‌های هنری سخن می‌گویند. علیر‌غم آن‌که دو واژه‌ی ‘مدرنیته’ و ‘مدرنیسم’  در بسیاری از مواقع به جای یکدیگر استفاده می‌شوند، اما تصور نمی‌کنم که بتوان بودلررا شاعری مدرنیست به حساب آورد که در شکل و زبان شعرگونه دست به بازآفرینی زده‌است[15]. تناقضی درمکان‌یابی تجربه‌ی اولیه‌ی مدرنیته اوایل قرن نوزدهم میلادی و مورد استفاده‌ی آن در هنر اواخر قرن نوزدهم وجود ندارد.

بنابراین، مدرنیته دارای ویژگی‌های منحصر به فردی نظیر داشتن ماهیت گذرا، ناپایداری در مواجهه و تاثیرپذیری از زندگی شهری ‌است. یک جامعه شناس مدرنیته باید بتواند در نهایت، الگوهای جدید رفتاری و تجربه‌ی “مدرنیته” را در ابعاد مختلف مادی و اجتماعی جامعه‌ی معاصر تشخیص دهد. همان‌طور که گفتم، زیمل شخصیت کلانشهری و آنچه که واقعیت تلخ شهرنشینی (نگرش بلازه)[16] می نامد را با اقتصاد مبتنی بر پول درهم می‌آمیزد. مارشال برمن همزمان با در نظر گرفتن چشم انداز مارکس درباره‌ی دود شدن معانی[17]، به تحلیل مارکس از یافتن ریشه‌های این دود‌‌شدگی در تغییرات رادیکالی که توسط بورژوازی و نظام سرمایه‌داری در جامعه اعمال می‌شود توجه می‌کند. از سوی دیگر کلیت این پدیده بدون درنظر گرفتن دلایل آن مورد توجه بودلر قرار گرفته است. در این مقاله قصد آن را ندارم که مدرنیته را از منظری جامعه شناسانه واگویه کنم. بدین ترتیب به ارزیابی موارد چالش برانگیز اقتصادی و اجتماعی که منجر به پدید آمدن تجربه‌ی مدرن شده‌اند نیز نخواهم پرداخت. حتی از بررسی دقیق بسندگی مفهوم “مدرنیته” اجتناب خواهم کرد. قصد دارم تا مطالب عنوان شده را که کم و بیش از دیدگاه جامعه شناختی، تجربه‌ي مدرن شهری را توصیف کرده‌اند مورد بررسی قرار داده و آن‌ها را با توجه به شکاف جنسیتی موجود در قرن نوزدهم مطرح کنم. بنابراین خوانش کاملا تاریخی-اجتماعی دوره و پیوستگی درونی مباحث اهمیت چندانی ندارد. برمن نیزنشان می‌دهد که بودلر در شرح “مدرنیته” برداشت‌های متفاوت و ارزیابی های متغیری داشته است. (۱۹۸۳، ص۱۳۳-۴۲)

آرای بودلر درباره‌ی مدرنیته در نقدهای هنری او و همچنین دراشعار و نیز شعرهای منثورش‌ آمده‌است. نخستین اشارات  او به این مفهوم در پاراگراف آخر کتاب سالن ۱۸۴۵در قسمت بازنگری آمده‌است. در این‌جا با آن‌که بودلر نقاشی معاصر را ستوده‌است از نگرانی خود نسبت به عدم توجه آن به زمان حال می‌گوید:

هیچکس به ندای فرداها گوش نمی‌سپارد. واکنون، این دلاور بی‌باک زندگی مدرن، ما را محاصره و بر ما سایه افکنده است. آن‌قدر دستخوش احساسات حقیقیمان شده‌ایم که بتوانیم آن‌هارا تشخیص دهیم. برای خلق یک شاهکار، نه کمبود موضوع است و نه کمبود رنگ. نقاش، آن هنرمند حقیقی که به دنبالش می‌گردیم، کسی است که بتواند شاهکارش را با چنگ زدن به موضوعات و مسائل جاری در عصر حاضر خلق کند.کسی که بتواند با قلم و یا قلم مویش، ما را وادار به دیدن و درک این کند که  ما در کراوات‌ها و چکمه‌های چرمی رسمی خود، فوق العاده  و شاعرانه به نظرمی‌رسیم. امیدوارم درسال آینده، جویندگان حقیقی به ما شور و شعفی وصف نشدنی حاصل از زایش امری نوین هدیه دهند.(۱۹۶۵،ص ۳۱-۳۲ این بخش توسط نویسنده‌ي اصلی ایتالیک شده‌است).

سال بعد تغییری حاصل نشد و بودلر مجددا از عدم وجود هنر معاصر حقیقی که موضوعی مدرن و ویژگی‌هایی شبیه به رمان‌های بالزاک داشته باشد ابراز تاسف کرد. این بار او صفحات بیشتری را بخش آخر بازنگری سالن ۱۸۴۶به مبحث ‘ قهرمانی در عصر مدرن’ تخصیص داد. در اینجا عصر مدرن به تدریج ویژگی‌هایی قابل تشخیص می‌یابد: رنگ‌های خسته‌کننده‌ی یک‌شکل در لباس مردم، پدیده‌ ای با نام “دندی[18]” که به شیوه‌ای متفاوت لباس می‌پوشد و ظهور”سوژه‌ی خصوصی” که بودلرستایش کرده و بیش ازسوژه‌های رسمی وعمومی نقاشی، قهرمانانه می‌داند(۱۹۶۵، ص ۱۱۸-۱۹):

نمایش زندگی مطابق با مد روز و هزاران موجودیت متغیر نظیر تبهکاران و زنان نشانده شده‌ای که درشهرهای بزرگ به دنیای اراذل رانده شده‌‌‌اند و نیزژورنال‌هایی نظیرGazette de Tribunaux  و Moniteur ، همگی نشان می ‌دهند تنها باید چشم‌هایمان را باز کرده تا روح قهرمانی را درک کنیم. زندگی شهری ما لبریز از ظرافت و موضوعات حیرت‌آور است.

مقاله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي نقاش زندگی مدرن نسخه‌ي ۱۸۵۹-۶۰ با  تفصیل بیشتری به این موضوعات پرداخته است. بودلر این بار نقاشی با نام کنستانتین گایز[19]، سوژه‌ی بعدی مقاله را می یابد که به زعم او هنرش با به تصویر کشیدن زندگی مدرن برابری می‌کند. نقاشی که طراحی‌ها و آثار آبرنگش، نشان از استعداد او دارند، اما در عین حال در تاریخ هنر، سطحی و کم اهمیت ارزیابی شده‌اند. هرچند چنین ادعایی، نیاز به بررسی دقیق‌تر شیوه‌ی ارزیابی هنری این آثار دارد. برمن با رد خوانش سطحی گایز از زندگی ‘مردمان زیبا و دنیایشان’ ازآن‌که بودلر هنری را ستایش می‌کند که به آگهی‌های Bonwit ویا Bloomingdale’s شباهت دارد، شگفت‌زده‌ است.(۱۹۶۵،۱۱۸-۱۹) با این وجود مقاله‌ به دلیل پروراندن معنای “مدرنیته” بسیار خواندنی است. گایز “نقاش زندگی مدرن“، به میان جمعیت می رود و خوانش‌های متعددی را از شب و روز ارائه می دهد:

او رفت و به تماشای رودخانه‌‌ی باشکوه از زندگی در حال گذر نشست. به منظره‌ی شهر بزرگ خیره شد؛ منظره‌ی سنگ که مه آن ‌را در آغوش کشیده و شاید هم خورشید با ضرباتی آن را نواخته بود. درکالسکه‌‌‌های مجلل خود که بر پشت اسبان با‌‌‌ ابهت بسته شده بودند، حظ وافر می‌برد. برایش دیدن جلال خیره کننده‌ی مهتران، چابکی پادوها، حرکت خرامان زنان و زیبایی کودکان لذت‌بخش بود. اگر مد و برش لباس‌ها دچاراندک تغییراتی شده‌است، اگر کوکادها [20]جایگزین جعدها و ربان‌ها شده‌اند، اگرباوله‌ها[21] بزرگتر شده‌اند و  بخشی از شنیون‌ موها به پشت گردن آمده‌است و کمر لباس‌ها بالاتر در نظر گرفته شده و دامن‌ها پرحجم‌ترشده‌اند، مطمئن باشید چشمان چون عقاب او، تمام این چیزها را از دورترین نقاط ممکن، رصد می‌کند.(بودلر ۱۹۶۴، ص۱۱)

این همان متنی است که برمن آن‌را به یک “نسخه‌ی تبلیغاتی” تقلیل داده‌است. نکته اصلی این است که حتی اگر با گزارشی اجمالی و مطابق با مد روز روبرو باشیم، آگاهی و خرد مدرن در استنباط کلی از دیگران یا به عبارتی دیگر زیبایی مناسب با عصر مدرن، موجودیت می‌‌یابد. مهم‌تر آن‌که در همین متن، بودلر تعدادی از اجزای یک ذهن مدرن را برمی شمارد که قادر به دریافت امر فانی، زود گذر و محتمل الوقوع است. دندی دوباره ظاهر می‌شود تا با گای مقایسه شود. به لحاظ ظاهری و اصالت فردی هر دوشباهت‌هایی به یکدیگر دارند. اما دل‌زدگی و کرختی حاصل از واقعیت شهری، امری است که گای از آن پرهیز می‌‌‌کند. ( براساس بودلر-۱۹۶۴صفحات۹و ۲۶-۲۹-گای همان فلانور است، جزئی از جمعیت در مرکز جهان و درعین حال پنهان از دید جهان).

 فلانور یا پرسه‌زن، شخصیت محوری در رساله‌‌ی بنیامین با موضوع بودلر و پاریس قرن نوزدهم است. خیابان‌ها و مراکز خرید شهری، جایگاه فلانورها هستند. کسانی‌که به گفته‌ی بنیامین “بر آسفالت خیابان‌ها می‌رویند”(۱۹۷۳،ص۳۶).  بیگانگی با جمعیت برای افراد در حاشیه ی جوامع، پناهی را پدید می‌آورد. در این نقطه؛ بنیامین هم بودلر را یک فلانور می‌داند و هم تمامی شخصیت‌های داستان‌های آلن پو در نقش قاتل و یا قربانی که بودلرآن‌ها را به فرانسه ترجمه کرده‌است[22]. به لحاظ تاریخی، شهر فلانورهای بنیامین نسبت به بودلر محدود‌تر بوده‌است. نه لندن و نه برلین آن میزان از مشارکتی را که فلانور پاریسی در آن پرورانده شده است را تجربه نکرده‌اند. حتی می‌توان پاریس سال‌های بعد را در نظر آورد که به واسطه‌ی وجود “سیستم پیوسته‌ای از مراقبت‌ها” گمنام بودن را ناممکن ساخت(بنیامین ۱۹۷۳، ص ۴۹، ۱۲۸، ۴۷). (بالعکس، بودلر و برمن (۱۹۸۸۳، صفحات ۱۵۰-۱۵۵) اعتقاد داشتند که پاریس به واسطه‌ی بلوار اوسمان[23] به طور چشمگیری رشد یافته است که منجر به از بین رفتن شکاف اجتماعی و جغرافیایی بین طبقات اجتماعی و پدید آمدن شیوه‌اي مدرن در نگریستن کنجکاوانه‌ شده‌است؛ قلمروی فلانور).

فلانور قهرمان دنیای مدرن، تجربه‌‌ای مشابه با گای دارد. او آزاد است تا جای به جای شهر سرک بکشد و بدون آن‌که با کسی تعامل داشته باشد، مشاهده کند و مشاهده شود. در ادبیات مدرنیته، چهره‌ی مرتبط با فلانور، بیگانه است. یکی از اشعار منثور بودلر در مجموعه‌ی ملال پاریس، بیگانه[24] نام دارد. شعر در واقع دیالوگ کوتاهی‌است که در آن از مردی مرموز پرسیده می شود که چه کسی را دوست دارد؛ پدر، مادر، خواهر و یا برادرش را؟ شاید هم دوستان و کشورش را یا زیبایی و طلا را. جواب او به تمام این سوالات منفی است و می‌گوید تنها ابر در حال گذر را دوست دارد[25]. از دیدگاه زیمل بیگانه مردی بدون دغدغه و دلبستگی نیست. او یک تعلق “غیرسازمانی” به گروه دارد. از ابتدا عضو گروه نبوده اما به تدریج در مکان جدیدش مستقر شده‌است. او همان کسی است که “امروز می‌آید و فردا می‌ماند”(زیمل ۱۹۵۰،ص۴۰۲)  بدین شکل بین فلانور و بیگانه‌ی بودلر تفاوت قائل می‌شود. هیچکدام از این دو شخصیت در یک مکان ثابت نمی‌مانند و با اشخاص اطراف خود ارتباط برقرار نمی‌کنند. اما بیگانه‌ی زیمل “بالذاته  سرگردان” است (۱۹۵۰، ص۴۰۲). با وجود آن‌که هنوز عبور نکرده‌است، اما همچنان نمی‌تواند کاملا آزادانه بیاید و برود. این قهرمانان مدرنیته که همگی مرد هستند از امتیازاتی نظیر سفر انفرادی، بی خانمانی خودخواسته و ورود ناشناس به مکانی جدید بهره می‌برند.

زنان و زندگی عمومی

استفاده‌‌ از زبان گفتمان پدرسالار نمی‌تواند در انتخاب عنوان کتاب ریچارد سنت اتفاقی و نابخردانه باشد. کتاب او غروب مرد عرصه ی عمومی[26] نام دارد و تجربه‌ی مدرنیته‌ی انسان در قرن هجدهم و حتی پیشتر از‌ آن را در عرصه‌ی عمومی به تصویر می‌کشد. انسانی که خیابان‌ها را قرق کرده است و زندگی اش با رفتن به قهوه‌خانه‌ها، خیابان‌ها و آمفی تئاترها جریان دارد. کسی که غریبه‌ها را به طور آزادانه درخیابان‌ها صدا می‌زند و مشخصا یک مرد[27] است. (هرچند بنا به گفته‌ی سنت (۱۹۷۴۷ص۸۶) تا وقتی که پاسخ زنان موردخطاب قرار گرفته در خیابان‌ها و پارک‌ها بدین معنا تلقی نمی شد که آنان در حریم خصوصی مورد خطاب قرار گرفته‌اند، مشکلی در این باره وجود نداشت. همچنین شواهدی دال برآن‌که  نشان دهد زنان نیز غریبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را مورد خطاب قرار می‌دادند، وجود ندارد.)  در شهر قرن نوزدهم که دیگر عرصه‌ي آن شکل از زندگی عمومی نبود، فلانور ظهور کرد البته نه برای مورد خطاب قرار گرفتن بلکه برای تماشا شدن.(سنت۱۹۷۴، ص۱۲۵ و ۲۱۳) در زیست عمومی زنان و مردان؛ تا حدودی خود خصوصی شده، غریبه بودن و عقب نشستن از عرصه‌ی اجتماعی را تجربه کرده‌اند اما شکاف بزرگی که بین عرصه‌ي عمومی و خصوصی وجود داشت زنان را به ساکنان انحصاری فضای خصوصی تبدیل کرد و مردان، آزادی خود را همچنان برای حرکت درمیان جمعیت و رفتن به کافه‌ها و میخانه‌ها حفظ کردند. تنها تفاوت شاید تبدیل شدن قهوه خانه‌ها به کلاب‌های مردانه بوده‌است.

  هیچ یک از نویسندگانی که تا بدین‌جا مورد بررسی من قرارگرفته‌اند، نسبت به تجربه‌ي متفاوت زنان در شهر مدرن ناآگاه نبوده‌اند. به طور مثال، سنت متوجه شد که “حق پناه آوردن به حریم شخصی در فضای عمومی به طور برابر توسط جنسیت‌های مختلف درک نمی شود”. (۱۹۷۴،ص۲۱۷) حتی تا اواخر قرن نوزدهم زنان به تنهایی نمی‌توانستند به کافه‌های پاریس و یا رستوران‌های لندن بروند.[28]به گفته‌ی او:”جمع تنها” مقر آزادی‌هایی انحصاری است و مردان چه برای سلطه براین فضا و چه بنا بر دلایل دیگر، امکان بیشتری برای نقب زدن به آن داشته‌اند. او باور دارد که درسال‌های اولیه‌ی پیدایش زیست عمومی، زنان به ناچار توجه بیشتری به اشارات لباس های خود می‌کردند. اشاراتی که می‌توانست مبنای سنجش رتبه‌ي اجتماعی آنان قرار گیرد و در قرن نوزدهم مرزی بین زنان نجیب مورد احترام و زنان بی‌حیا محسوب شود (سنت ۱۹۷۴،ص۶۸ و ۱۶۶) زیمل نیز که پیش‌تر از جامعه شناسی مقاله‌وار او به صورت گلچین شده، استفاده کرده‌ام، در جایی دیگر، نگاهش را به شرایط زنان دوخته است. مقالات او عمدتا درباره‌ی موقعیت، روانشناسی، فرهنگ و نیز جنبش‌های زنان و سوسیال دموکراسی است (فریزبی۱۹۸۱،صفحات ۱۵، ۱۷، ۲۷، ۱۳۹). او جزو اولین کسانی است که تا پیش از راه یافتن زنان به دانشگاه برلین، پذیرای آنان در سمینارهای خصوصی خود بوده است. اندکی بعد از او، برمن در صفحه‌ي ۳۲۲ کتاب خود، تجربه‌ي زنان از محیط شهری را کاملا متفاوت با مردان دانسته ومی‌گوید که جین جیکوب در کتاب زندگی و مرگ شهرهای بزرگ آمریکا“به خوبی دیدگاه زنان درباره‌‌‌‌ي فضای شهری را نشان داده‌است” (برمن ۱۹۸۳،ص۳۲۲). زندگی و مرگ شهرهای بزرگ آمریکا در سال ۱۹۶۱ چاپ شده و در آن جین جیکوب[29] از تجربیات روزمره‌اش در مواجهه با شهر، زیست همسایگان، مغازه‌داران و کودکان و نیز محیط اشتغال می‌گوید. از دیدگاه برمن اهمیت کتاب بدین لحاظ است که به ما نشان می‌دهد” زنان نیز روایت‌هایی درباره‌ي شهرها و زیست مشترک با ما، دارند که با بی توجهی  به آن‌ها زیست خود و آنان را، بی قدر و ارزش کرده‌ایم” (۱۹۸۳، ص۳۲۳)

مسئله این است که با نادیده گرفتن زیست زنان، ادبیات مدرنیته نیز کم ارزش شده‌است. شخصیت‌هایی نظیر دندی، فلانور، قهرمان و بیگانه، که تجسمی از تجربه‌ی زیست مدرن هستند، همگی شمایلی مردانه دارند. در سال ۱۸۳۱ هنگامی که ژرژ ساند[30] قصد داشت تا ‌پاریس را لمس کند و از هنر و اندیشه‌ی غالب بر زمانه‌ی خود آگاه شود، لباسی مردانه بر تن کرد تا از آزادی‌ بهره برد که پیش از این توسط زنان تجربه نشده بود:

من برای خودم ازپارچه‌ای ضخیم و خاکستری کت ردینگوت-گوئریته‌ای[31] دوختم که شلوار و جلیقه‌‌ای همرنگ داشت. با یک کلاه خاکستری و کراوات بلند پشمی شبیه دانشجویان سال اولی شده بودم. نمی‌توانم لذت پوشیدن چکمه را توصیف کنم. می‌توانستم حتی با آن بخوابم. مثل حس برادرم پس از دریافت اولین چکمه‌ی خود در کودکی بود. من با آن کفش‌های پاشنه آهنین، ایستاده در پیاده‌رو، احساس می‌کردم می‌توانم از گوشه‌ای در پاریس به گوشه‌ای دیگر پرواز کنم. حتی شاید می‌توانستم بدون ‌آن‌که لباس‌های من موجب اضطراب من شوند، به سرتاسر جهان بروم. من در هر نوع آب وهوایی می‌توانستم بدوم یا هر ساعت که ‌می‌خواستم به خانه بازگردم. حتی در آمفی تئاتر می‌توانستم به روی زمین بنشینم. هیچکس به من چشم نمی‌دوخت. من اتمی پنهان شده، در میان خیل عظیم جمعیت بودم(به نقل از موئرز[32] ۱۹۷۷، ص۱۲). پوشیدن لباس مبدل مردانه، زیست به سبک فلانور را برای او قابل دسترسی کرد. هرچند که ساند به خوبی می‌دانست چیزی به اسم فلانوز [33]وجود خارجی ندارد. زنان نمی‌توانستند به تنهایی در شهر پرسه زنند.

در اشعار و مقالات بودلر، غالبا زنان حضور دارند. مدرنیته موجب پدیدار شدن گروه‌های مختلف زنان پرسه‌زن شهری شده است. زنانی چون؛ کارگران جنسی، بیوه زنان، زنان سالمند، زنان همجنس‌گرا، قربانیان قتل‌ها، و زنان عابر ناشناس در میان متون اولیه‌ی آن، ظاهر شدند. بنا برعقیده‌ی بنیامین، زنان همجنس گرا برای بودلر به مثابه‌ي قهرمانان مدرنیسم بوده‌اند. همان‌طور که می‌دانیم عنوان شعر گل‌های شر بودلر، درابتدا لزبین‌ها بوده‌است(بنیامین۱۹۷۳، ص۹۰: ریچاردسون، ۱۹۷۵، ص۱۲). بنیامین به اشعاری چون دلفینه و هیپولیتهـ که بودلر آنان را قربانیانی ترحم برانگیز با فرجامی دوزخی می داند-(۱۹۷۵وص۲۲۴) و نیز کارگر جنسی سوژه‌ی شعر گرگ و میش عصرگاهان و قسمتی از نقاش روزگار مدرن اشاره کرده(بودلر ۱۹۶۷، ص۱۸۵؛ ۱۹۶۴، ص۳۴-۴۰ ) و استنباط می‌کند که دیدگاه شاعر نشان‌دهنده‌ی دو احساس همزمان است؛ حس انزجار و درعین حال تحسین. (در شعر گرگ و میش عصرگاهان، تن فروشی یک‌بار با لانه‌ي مورچگان قیاس شده و بار دیگر با کرمی که غذای مردی را می‌دزدد). درباره‌ي حس بودلر نسبت به دیگر زنان در حاشیه، نظیر؛ زنان سالمند و بیوه زنان نیز ابهاماتی وجود دارد. چنانچه زن سالمند را همچون  پدری “از دور دست به آرامی می‌نگرد” و بیوه زن را با درک غرور، رنج و فقر او. اما هیچ یک از این زنان با شاعر برابری نمی‌کنند. آن‌ها سوژه‌ی نگاه خیره‌ وابژه‌ي ” مطالعاتی”  او هستند. نزدیک‌ترین مواجهه‌ی بودلر با زنی که در حاشیه به سر نمی‌برد و جزو تحقیر شدگان محسوب نمی‌گردد، درشعرخطاب به یک زن رهگذر اتفاق می‌افتد (بودلر ۱۹۷۵،ص۱۷۰). ( در اینجا زن مورد خطاب قرار گرفته عزادار است –با دردی باشکوه.) زن بلند قامت در خیابانی شلوغ از جلوی او گذر می‌کند. در لحظه‌ای کوتاه، چشمان آن دو با یکدیگر تلاقی می‌کند و سپس زن به راه خود ادامه می دهد و شاعر از خود می پرسد که آیا در ابدیت یکدیگر را دوباره ملاقات خواهند کرد؟ برگرداندن نگاه خیره زن به شاعر، در مصراع آخر تایید می شود: “آه، تویی که دوستت می‌داشتم، آه تویی که می‌دانستی”[34]. بنیامین عقیده دارد که در این شعر، آن چیز که برای بودلر حائز اهمیت است، دست نیافتنی بودن در یک مواجهه‌ي گذراست(۱۹۷۳،ص۴۵): “برای یک پرسه زن شهری، عشق در نگاه آخر زیباتر از عشق در نگاه اول است”.  ملاقات حامل ویژگی منحصر به فرد مدرنی به نام “شوک” است.(بنیامین ۱۹۷۳، ص۱۲۵؛ نیز ص۱۱۸و۱۳۴). (حتی اگر تجربه‌ی نادر زنانه‌ای از تجربه‌ی شهری در کار باشد، پرسش این است که اصولا زن به اصطلاح محترم دهه‌ی ۱۸۵۰ می‌توانسته نگاه خیره‌ی مردی ناشناس را به او باز گرداند یا خیر؟)

بنا بر باورعموم، زنانی که همانند مردان در” محیط‌های عمومی” حضور دارند، احتمالا ویژگی‌هایی نرینه از خود بروز می‌دهند. یکی از بیوه‌زنانی که توسط بودلر به تصویر کشیده می‌شود نیز دارای رفتارهایی نرینه است(۱۹۶۷،ص۶۴). چنانچه که بنیامین معتقد است این حس تحسین مبهم زنان همجنس‌گرا توسط بودلرنیز(گویا) به دلیل وجود ویژگی‌های مردانه‌ی آنان است(۱۹۷۳،ص۹۰). براساس گفته‌ی بنیامین  ازآن‌جا که زنان درقرن نوزدهم به ناچار در کارخانه‌ها مشغول به کار شدند، به تدریج ویژگی‌های نرینه در آن‌ها نمودار شد. حتی ریچارد سنت (بدون وجود مدارک لازم برای صحبت های خود و با وجود مزایای دیدگاه‌های معاصردرباره‌ي ساختار جنسیت) اذعان کرده است، زنانی که در اواخر قرن نوزدهم، “به لحاظ ایدئولوژیکی به دنبال رستگاری بودند”، مانند مردان لباس می‌پوشیدند و حتی ژست‌هایی”مردانه” می‌گرفتند (۱۹۷۴، ص ۱۹۰). اما شاید چنین برداشت “مردانه”‌ای از زنانی که در دنیای مردانه قابل رویت بوده‌اند، در واقع  جایگزین بازشناسی حذف همه‌جانبه‌ی زنان از آن دنیا است. دیدگاه بودلر درباره‌ی زنان چه در اشعار و چه در نثر، در قالب شیفتگی به ” زنان شهری”  نمود پیدا می‌کند. او در نامه‌اش به یکی از زنانی که همواره مورد تحسین اوست، می‌نویسد: ” من تعصب نفرت انگیزی نسبت به زنان دارم. در واقع هیچ ایمانی به آنها ندارم .شما صاحب روح بزرگی هستید اما باید گفت که این روح، روح یک زن است”. (نامه‌ای به آپولونیه ساباتیه ، نقل قول درریچاردسون ۱۹۷۵،۱۴.) از زنان در نقاش زندگی مدرن به شکل غیر شخص[35] یاد میشود:

برای هنرمندان به طور کلی و آقای جی[36] به طور اخص، زنان بیش ازهمسر یک مرد محسوب می‌شوند. زن یک الهه است یک ستاره که بر ادراک مرد به تمامی تسلط دارد. آمیزه‌ای درخشان از تمامی زیبایی‌های طبیعت که در یک موجود تجمع کرده‌است. دریافت‌گر والاترین تمجیدات و ظریف‌ترین موشکافی‌هایی که دنیا به اندیشمندان پیشکش می کند. زن نادان است و شاید هم تا حدودی احمق. اما درعین حال افسون‌گر و مسحورکننده. او کسی است که در یک چشم برهم زدن، امیال و تقدیر را واژگون می‌کند. هرآن‌چیزکه زن را بیاراید، هر‌آن‌چیز که موجب جلوه‌گری او شود قسمتی از وجود اوست. هنرمندانی که به مطالعه‌ی این موجود مبهم می‌پردازند، به جزئیات زیورآلات[37] او به اندازه‌ی خود او توجه دارند. کدام شاعر درحالی‌که به ترسیم لذت دیدن زنی زیبا نشسته است، توان جدا دیدن او از  زرو زیور‌هایش را دارد؟( بودلر ۱۹۶۴، ص‌ ۳۰-۳۱)

تناظر زن‌گریزانه‌ی کلاسیکی که در آثار بودلر دیده می‌شود و زنان را آرمانی اما ملال آور، حقیقی  و شهوانی اما منفور نشان می‌دهد (وزندگی‌نامه نویسان او نیز به ‌ان اذعان داشته‌اند) با نحوه‌ی به تصویر کشیده شدن زنان در ادبیات مدرنیته مرتبط است.

دیگر نویسندگانی که نامشان را ذکر کرده‌ام زن گریز نبوده‌اند. بالعکس نسبت به شرایط زنان و راه‌های ممکن جهت آزادی زنان و برابری با مردان واکنش نشان داده‌اند. لازم است به جای تعصب نسبت به رویت نشدن زنان در ادبیات مدرن، با نگاهی عمیق‌تر به این مقوله بپردازیم. در این راستا ما با سه اصل روبروییم. (۱)  ماهیت جامعه شناختی مطالعات در این زمینه. (۲) برداشت سوگرایانه از مدرنیته. (۳) حقیقت جایگاه زنان در جامعه. بسیاری از این موارد در آثار جامعه شناسان و تایخ‌نگاران فمنیست اخیر، مورد بررسی قرار گرفته‌اند. شاید خالی از لطف نباشد که در این متن  نیز به آن‌ها اشاره‌ای داشته باشیم.

رویت نشدن زنان در ادبیات مدرنیته

ظهور و رشد جامعه شناسی در قرن نوزدهم با رشد و افزایش شکاف بین عرصه ی ‘خصوصی’ و ‘عمومی ‘ در جامعه‌ي صنعتی اروپا ارتباط تنگاتنگی دارد. با رشد کارخانه‌ها و ادارات، محیط‌ زندگی و کار از یکدیگر جدا شدند. در اواسط قرن نوزدهم این امر موجب پدید آمدن حاشیه‌نشینی در برخی از شهرهای اصلی مانند منچستر و بیرمنگام شد(اسپایرز۱۹۷۶؛ دیویدوف و هال ۱۹۸۳). با وجود آن‌که تا پیش از این نیز زنان برابر با مردان (در فعالیت‌های اقتصادی، قضایی وغیره) محسوب نمی شدند، با جداسازی فیزیکی محیط کار از خانه، اهمیت نقش زنان در فعالیت‌های خانوادگی نظیر تجارت، تولید و یا حتی مشاغل تخصصی، به تدریج کم‌رنگ شد. محدود شدن تدریجی زنان به خانه و نیز حومه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي شهر‌ها با ایدئولوژی جداسازی عرصه‌ها تقویت شد(هال۱۹۷۹). همزمان دنیای عمومی جدیدی درحال شکل‌گیری بود که شامل ارگان‌های تجاری، ساز‌مان‌های مالی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌شد. تمامی این سازمان‌ها مردانه بودند. هراز چند گاهی برخی از زنان عضویت افتخاری و یا اجازه‌ی فعالیت حداقلی، تحت عنوان مهمان را در این ساز‌مان‌ها به دست می‌آوردند. در نیمه‌ی دوم قرن با افزوده شدن به عناوین مشاغل، زنان از دیگر عرصه‌های در حال رشد حذف شدند. عرصه‌هایی که زنان یا به طورسنتی در آن به فعالیت می‌پرداختند(مانند پزشکی) عرصه‌هایی که به تازگی از ورود به آن منع شده بودند(نظیر حقوق و یا تحصیلات و مشاغل آکادمیک) و یا عرصه‌هایی که به تازگی پدید آمده بودند(نظیر تربیت هنرمندان). جامعه‌شناسی در بدو ظهور به عنوان علمی پژوهشی، بر دو امر دلالت داشت. اول آن‌که دانشی در انحصار مردان بوده‌ ودوم آن‌که توجه آن معطوف بر ‘عرصه‌‌ی عمومی’ چون محیط کار، سیاست و بازاربوده‌است. (استیسی۱۹۸۱؛دلامونت۱۹۸۰، فصل۱). درحقیقیت زنان تا آنجا‌ که به واسطه‌ی یک مرد یا در محیط خانواده مورد بررسی قرار گرفته‌ و یا نقشی ناچیز در محیط عمومی داشتند، در متون کلاسیک جامعه شناسی ظاهر شده‌اند. دیوید مورگان درباره‌ی کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری ماکس وبر می‌گوید:

 دیگر مستور بودن زنان از منظر این تاریخ بخصوص، بالاخص در سال‌های اخیر پرواضح است. نقش‌های اصلی چون فرانکلین، لوتر، کالوین، باکستر و یا وسلی بودن، همگی توسط مردان اجرا شده‌اند وزنان تنها حضوری گذرا و در لباس فرم‌ کارگران آلمانی کارخانه‌ها و به مبحث اشتغال، گرایشی سنتی دارند.

با نقصان فرآیند جداسازی عرصه‌ها، همچنان بسیاری از زنان برای کسب درآمد، می‌بایست کار کنند.(هرچند بخش بزرگی از این اشتغال، درحوزه‌ی خدمات خانگی بوده‌است) و حتی جای همین زنان که در کارخانه‌ها، صنایع، مدارس و ادارات شاغلند، در کتاب‌های کلاسیک جامعه شناسی خالی‌ است. متاسفانه نهادهای عمومی که زنان در آن‌ها فعالیت می‌کردند از نظر تحلیل‌گران جامعه‌ی معاصر حائز اهمیت نیست.

این موضوع نیز بدین معناست که تجربه‌ی ‘مدرنیته’ تا حد زیادی با تجربه‌ي حیات درعرصه‌ی عمومی درهم تنیده‌است. رشد سریع شهرها، شوک حاصل از فاصله‌ی طبقاتی بین افراد بی‌نهایت ثروتمند و فقرای بینوا (که توسط انگلس بررسی و در برخی از شهرها با پدید آمدن حاشیه‌ی شهرها کاهش یافته و یا به طور کلی از آن اجتناب شده است)، و نیزنوظهوری پدیده‌ی برخوردهای غیر شخصی و ناپایا در زیست عمومی، موجب توجه نویسندگان ‘امر مدرن’ ، جامعه شناسان و صاحب نظرانی شده‌ که ماحصل مشاهدات خود را در قالب مقالات دانشگاهی، نشریات ادبی و یا شعر می‌آوردند. تا حدودی، این تغییرات که درعرصه‌ی زندگی اجتماعی روی داده‌، برگروه‌های مختلف سنی، جنسیتی و طبقاتی تاثیر گذاشته‌است، هرچند توسط هرگروه، به شکلی متفاوت درک می‌شوند. اما مسئله این است که ادبیات مدرنیته عرصه‌ی خصوصی را نادیده گرفته وبنابراین، در قبال بحث قلمروی اصلی زنان سکوت کرده‌است. چنین سکوتی نه تنها برای درک شیوه‌ی زندگی زنان مضر بوده‌، بلکه تحریف بخش مهمی از حیات مردان را نیز رقم زده است. امری که  با جدا ساختن بخشی از تجربه‌ی آنان که حاوی ارتباط بین عرصه‌ی خصوصی وعمومی است، روی داده‌ است. زیرا مردان ساکنین هر دوی این عرصه‌ها هستند. بعلاوه، عرصه‌ی عمومی تنها تحت عنوان مجموعه‌ی مشخصی از نهادها و فعالیت‌هایی پدید می‌آید که بر اساس حذف دیگرعرصه‌های اجتماعی وتبدیل آن به عرصه‌ی خصوصی پنهان، شکل گرفته اند.[38] ادبیات مدرنیته همانند جامعه شناسی زمان خود، دچار معضلی شده است که امروزه آن‌را ‘بیش ازحد اجتماعی شدن عرصه‌ی عمومی[39]‘ می‌نامیم (گامارنیکف و پرپیس ۱۹۸۳، ص۲). دیدگاه متعصبانه‌ی نویسندگان مدرنیته به خوبی نشان می‌دهد که چرا زنان در این نوع از ادبیات تنها به واسطه‌ی رابطه‌ خود با مردان در عرصه‌ی عمومی و یا راه‌یابی غیرعادی و حتی غیر قانونی به این قلمروی نرینه (به شکل تن‌فروش، بیوه زن یا قربانی یک قتل) حضور دارند[40].

در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم وضعیت واقعی زنان، پیچیده‌ترازمسئله‌ي آشکاری چون محدود شدنشان به خانه بود که از طبقه‌‌ای به طبقه‌ي دیگر و حتی جغرافیای منطقه‌ای تا منطقه‌‌‌‌‌ي دیگرمتفاوت و با فاکتورهایی نظیر صنایع محلی، میزان صنعتی بودن منطقه وغیره، متغیر بوده است. با وجود عدم دسترسی زنان به خلوت و استقلال یک فلانور، آنان به اشکال دیگری در جامعه رویت شدن را تجربه کردند. همان‌طور که قبلا اشاره شد، سنت توجه ما را به نحوه‌ی لباس پوشیدن زنان جلب می‌کند. تورشتاین وبلن پیشتر گفته است:

در راستای رشد اقتصادی، زن به نیابت از رئیس خانوار مصرف کننده ی سیر‌ی ناپذیر، و البسه‌اش با چنین کاربردی طراحی شد. به وضوح کارمولد برای زنان متشخص اهانت آمیز تلقی شد. تلاش مضاعفی برای ساختن لباس زنانه صورت گرفت تا به ناظران این حقیقت را یادآور شود(هرچند که داستانی بیش نیست)که دوزندگان درکار مفیدی شرکت نکرده و اصولا نمی‌توانند شرکت کنند.(۱۹۷۰، ص ۱۲۶)

در اینجا نیز رویت پذیری زنان نشانه‌ای ازموقعیت همسرانشان است. نقش آنان در مصرف گرایی این‌چنین عنوان شده است:

در راستای رشد اقتصادی که زنان همچنان جزئی از دارایی مردان محسوب می‌شدند، خودنمایی و مصرف گرایی قسمتی از وظیفه‌ی مورد انتظار از آنان شد. زنان صاحب خود نبودند. هرگونه هزینه‌ی آشکار و تن آسایی از جانب آنان، به حساب صاحبان  و نه خود آنان گذاشته می‌شد. هر میزان که در یک خانوار زنان پرهزینه‌ و غیرمولد بودند، به خانواده و یا روسای خانواده، اعتبار بیشتری می‌بخشیدند و به همان نسبت‌، تاثیرگذار‌تر و محترم بودند.(وبلن ص۱۲۶-۱۲۷).

ظهور مراکز خرید بین دهه‌ي۱۸۵۰-۱۸۶۰ امکان جدیدی را برای حضور مشروع زنان طبقه‌ی متوسط فراهم آورد. (تورن۱۹۸۰، ص۲۳۶) علی‌رغم آن‌که مصرف‌گرایی هسته‌ی اصلی مدرنیته به حساب می‌آید و در تقسیم عرصه‌ها به خصوصی و عمومی نقش دارد، خصوصیات ‘ امر مدرن’ که  شامل برخورد گذرا، برخورد ناشناس و پرسه زنی بی هدف می باشد، و پیش‌ترنیزبه‌آنها اشاره کرده‌ام، در مورد فعالیت‌های زنان نظیر خرید کردن به مثابه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي اعلان عمومی ثروت شوهرانشان و یا  مصرف‌گرایی آنان، صدق نمی‌کند.

ما اکنون تلاش می‌کنیم تا اطلاعات بیشتری درباره‌ی شیوه‌ی زندگی زنانی به دست آوریم که حیاتشان به ماهیت خانگی حاشیه‌ي شهرها محدود می‌شود(دیویدوف و هال ۱۹۸۳؛ هال۱۹۸۲۹)، زنان بیشماری که در بخش مربوط به خدمات خانگی فعالیت دارند(دیویدوف ۱۹۷۴)؛ و یا جزو گروه زنان کارگر طبقه بندی می‌شوند.(پینچ بک ۱۹۷۷؛ الکساندر ۱۹۷۶). پیشرفت عصر مدرن تمام این زنان را تحت تاثیر قرارداد  و موجب تغییراتی در تجربه‌ي خانه و محل کارآنان شد. بهبود تجربه‌ي زنان، قسمتی از پروژه‌ي بازیابی امری پنهان و تلاشی است برای پر کردن شکاف‌هایی که در روایات کلاسیک رخ داده است. بازخوانی فمنیستی جامعه شناسی و نیز تاریخ اجتماعی به معنای گشودن تدریجی عرصه‌های حیات و تجربه‌ي اجتماعی است که تاکنون به واسطه ی چشم انداز جانبدارانه‌ جریان متعصبانه‌ی جامعه شناسی، ناشناخته مانده‌است.

هنوز به طور قطع مشخص نیست که جامعه شناسی فمینیستی مدرنیته به چه شکل می‌تواند باشد اما بدون شک نیاز به خلق فلانوزی زنانه است. مسئله‌ي اصلی این است که به تصویر کشیدن چنین شخصیتی با وجود تقسیم جنسیتی رایج در قرن نوزدهم، امری ناممکن به نظر می‌رسید. همچنین انکار ادبیات مدرنیته نیز، ناشایست است زیرا تجربه‌ی زندگی بسیاری از مردان و نیز بخشی از زنان (هرچند انگشت شمار) توسط این ادبیات به تصویر کشیده شده است. زندگانی خارج از قلمروی عمومی، هرگونه تجربه‌ی ‘ امرمدرن’  در حوزه خصوصی  و تجربه‌ی متفاوت زنان اندکی که به فضای عمومی دست یافته‌اند، روایات گم شده‌ی این ادبیات است. شاید نیاز به’ زنی رهگذر’ باشد  تا برخوردش با بودلر را تبدیل به  شعر کند.

منابع

Alexander Sally (1976), Women’s Work in Nineteenth-century London. A Study of the Years 1820-1850, in Juliet Mitchell and Ann Oakley (eds) The Rights and Wrongs of Women, Penguin; also in Elizabeth Whitelegg et al (eds 1982), The Changing Experience of Women, Oxford: Martin Robertson.

Barrett Michele and McIntosh Mary (1980), The ‘Family Wage’: Some Problems for Socialists and Feminists, Capital & Class,11

Baudelaire Charles (1964), The Painter of Modern Life, in The Painter of Modern Life and Other Essays translated and edited by Jonathan Mayne, Oxford: Phaidon Press, (First published in 1863)

Baudelaire Charles (1965a), The Salon of 1845, in Art in Paris 1845-1862, Oxford: Phaidon Press

Baudelaire Charles (1965b), The Salon of 1846, in Art in Paris 1845-1862, Oxford: Phaidon Press

Baudelaire Charles (1967), Petite Poemes en Prose (Le Spleen de Paris, Paris: Garnier-Flammarion

Baudelaire Charles (1975), Selected Poems, Harmondsworth: Penguin

Benjamin Walter (1973), Charles Baudelaire: A lyric Poet in the Era of High Capitalism, London:” New Left Books

Berman Marshall (1983), All That is Solid Melts into Air, London: Verso

Bradbury Malcolm and McFarlane James (1976), The name and nature of modernism, in Malcolm Bradbury and James McFarlane (eds), Modernism 1890-1930, Harmondsworth: Penguin

Davidoff Leonore (1974), Mastered for Life: Servant and Wife in Victorian and Edwardian England, Journal of Social History,7,4

Davidoff Leonore and Hall Catherine (1983), The Architecture of Public and Private Life: English Middle class Society in a Provincial Town 1780-1850, in D Fraser and A Sutcliffe (eds), The Pursuit of Urban History, London: Edward Arnold

Delamont Sara (1980), The Sociology of Women, London: Allen & Unwin

Frisby David (1981), Sociological impressionism. A Reassessment of George Simmel’s Social Theory, London: Heinemann

Gamarnikow Eva and Purvis June (1983), introduction to Eva Gamarnikow et al (eds), The Public and the Private, London: Heinemann

Hall Catherine (1979), The Early Formation of Victorian Domestic Ideology, in Sandra Burman (ed), Fit Work for Women, London: Croom Helm

Hall Catherine (1981), Gender Divisions and Class Formation in the Birmingham Middle Class, 1780-1850, in Raphael Samuel (ed), People’s History and Socialist Theory, London: Routledge & Kegan Paul

Hall Catherine (1982), The Butcher, the Baker, the Candlestick-Maker: The Shop and the Family in the Industrial Revolution, in Elizabeth Whitelegg et al (eds), The Changing Experience of Women, Oxford: Martin Robertson

Land Hailary (1980), the Family Wage, Feminist Review, 6

Moers Ellen (1977), Literary Women, New York: Anchor Press

Morgan David (1981), Men, Masculinity and the Process of Socialization of the child, in Talcott Parsons and Robert F Bales, Family, Socialization and Interaction Process, London: Routledge & Kegan Paul Pinchbeck Ivy (1977), Women Workers and the Industrial Revolution 1750-1850, London: Frank Cass, (First published in 1930)

Richardson Joanna (1975), Introduction to Baudelaire: Selected Poems, Harmondsworth: Penguin

Sennett Richard (1974), The Fall of Public Man, Cambridge University Press

Simmel George (1950a), The Stranger, In Kurt H Wokff (ed), The Sociology of George Simmel, New York: The Free Press

Spiers Maurice (1976), Victoria Park Manchester, Manchester: Manchester University Press

Stacey Margaret (1981). The Division of Labour Revisited or Overcoming the Two Adams, in Philip Unwin

Thorne Robert (1980), Places of Refreshment in the Nineteenth-Century City, in Anthony D King (ed), Buildings and Society, London: Routledge & Kegan Paul

Veblen Thorstein (1970), The Theory of the Leisure Class, London; Unwin Books, (First published in 1899)

Wolin Sheldon (1977), The Rise of Private Man, New York Review of Books. April 14

مقاله‌ی حاضر ترجمه‌ی ‌است از:

Janet Wolff, The Invisible Flâneuse. Women and the Literature of Modernity,

Theory Culture Society 1985 2: 37

 

[1]:  Increasing Rationalism

[2] : Weber

[3]:  ایدئوِلژی جداسازی فضاها که مردان را صاحب منطق و فضای عمومی معرفی می‌کرد، امروزه نیز درتئوری‌های جامعه شناسی خانواده‌ی پارسون، مرجعیت دارد

[4] : George Simmel

[5] : Richard Sennett

[6] : Charles Baudelaire

[7] : Walter Benyamin

[8] : Marshall Berman

[9]:  Paradoxical Unity

[10] : Metropolitan Personality

[11] :

بنبامین شرایط این سه شهر را به صورت معناداری،متفاوت دانسته‌است.(۱۹۷۳،ص‌ص ۱۲۸-۱۳۱)

[12]:  Faust

[13] : Bradbury

[14] : McFarlane

[15] :

جوآنا ریچاردسون،مترجم آثار بودلر در مقدمه‌‌ی خود بر روی منتخب اشعار بودلر، می نویسد: گل‌های ملال به لحاظ تکنیکی فاقد نوآوری است. تنها در شعر دعوت به سفر وزن بودلری پدید می آید.ابداع انقلابی او در قافیه پردازی است.‌اآنجا که او تمامی مکث‌های شعری قابل شنیدن را در سطرهای مشخصی،حذف می‌کند(۱۹۷۵، ص۲۰)

[16]: Blasé Attitude ‘

[17]:

عنوان ‘ هرآن‌چه که سخت و استوار ‌است  دود می‌شود و به هوا می‌رود’  نقل قولی است که در مانیفست کمونیسم آمده است .

[18] : Dandy

درسطحی‌ترین تعریف ممکن، دندی بودلر شخصی است خوش لباس و مقبول در ظاهر و رفتار. داریوش شایگان در نوشته های خود درباره‌ی آرا و اندیشه‌ی بودلر، دندی را به همان صورت آورده‌است. مترجم مقاله‌ی حاضر نیز به دلیل آنکه باور دارد دندی تنها مفهومی یک بعدی چون خوش تیپ و ژیگول(چنانچه که در برخی از ترجمه ها به چشم می‌خورد )نمی باشد، به شایگان تاسی نموده و کلمه‌ی مذکور را  ترجمه نشده باقی می‌گذارد

[19] : Constantin Guys

[20]: Cockade

 کوکادها گره ای از روبان‌ها  و یا نمادهایی مدور هستند که با رنگ‌های مختلف به روی کلاه می‌پوشند.کوکادها عمدتا به طور سمبلیک نمایانگر گرایشات مختلف سیاسی نیز بوده‌اند.

[21] : Bavolet

نوعی کلاه زنانه که بیشتر در فرانسه رایج بوده‌است.

[22] :

اگرچه بنیامین در جای دیگر، بودلر را مدل آرکی تایپ فلانور نمی‌داند (۱۹۷۲،۶۹)

[23] Haussmann’s Boulevard

[24]: L’etranger

[25]:

 چه کسی را بیشتر دوست داری، بگو ای مرد معمایی؟

پدرت، مادرت، خواهرت یا برادرت را؟

نه پدری دارم، نه مادری، نه خواهری و نه برادری.

دوستانت را؟

واژه‌ای را به کار می‌بری که تا به امروز برایم گنگ مانده.

وطنت را؟

نمی‌دانم کجای زمین است.

زیبایی را؟

دوستش می‌داشتم اگر که الهه و جاودان بود.

طلا را؟

آن‌گونه از آن بیزارم که شما از خدایان بیزارید.

پس دلبستۀ چه چیزی هستی ای غریبۀ عجیب؟

دلبستۀ ابرهایم

ابرهایی که در گذرند، آنجا، آن بالا…

ابرهای شگفت‌انگیز

مترجم: داریوش شایگان

[26] : The Fall of Public Man

[27] : Man

این کلمه در زبان انگلیسی مشترکا برای مرد و انسان استفاده می‌شود

[28] :

در این مورد استثنا نیز وجود داشته است.ر.ک:

Throne (1980, P243).

[29]:  Jane Jacob

[30]: George Sand

آمانتین ارر لوسین دوپن با نام مستعار ژرژ ساند، نویسنده‌ی فمینیست و سوسیالیست فرانسوی است.او با پوشیدن لباس مردانه  توانست به جای جای پاریس آن روزگاران سرک بکشد و از نزدیک شاهد زندگی فلاکت بار کارگران و مردمان به حاشیه رانده شده و زنان باشد.سپس با اتخاذ نامی مستعار و مردانه، موفق به نشر بیش از هفتاد عنوان رمان، بیست و شش داستان کوتاه ، تعداد زیادی مقاله و بیست و پنج  نمایشنامه شد. با ابداع رمان روستایی و ابداعات دیگر در زمینه‌ی ادبیات داستانی، او را رقیب بلامنازع ویکتور هوگو، دانسته‌ اند. کسی که با وجود جامعه‌ي به شدت پدرسالارانه‌‌ي فرانسه‌ي قرن نوزدهم، نامش فراتر از شهرت شریک زندگی‌اش، فردریک شوپن، رفته است.

[31] : Redingote-guerite

[32] : Moers

[33]: Flaneuse

[34] :

خیابان پرهمهمه اطرافم زوزه می کشید

بلند و باریک،  سخت عزادار و با دردی پرشکوه

زنی از کنارم گذشت ، با دستانی دل‌ا‌‌نگیز

ریسه‌ی گلهای دامنش را بلند می‌‌کرد و موزون تکان می‌داد

 چالاک و شریف با ساق‌‌های تندیس‌وارش

و من در هم کوفته و لایعقل می‌نوشیدم

از چشم‌هایش، آسمانِ کبودی را که توفان به‌پا می‌‌کرد

لطفی که سِحر می‌کرد و لذتی که از پای درمی‌آورد

 یک آذرخش و دیگر شب! زیباییِ درگریز

که نگاهش ناگاه دوباره متولدم کرد

آیا دیگر نخواهمت دید در فراسوی زمان؟

جایی دیگر، بسیار دور، بسیار دیر، هرگز شاید

چرا که نمی‌دانم به‌کجا می‌گریزی و تو نیز نمی‌دانی من کجا می‌روم

آه! تویی که دوستت می‌داشتم، آه! تویی که می‌دانستی

ترجمه‌ي سارا سمیعی

[35] : nonperson

[36] : G

[37] : Mundus muliebris

[38] :

سنت به برخی از تغییرات که در خانه‌ها روی داده‌است، پرداخته است.به طور مثال او به دگرگونی و رشد لباس خانگی پرداخته است اما تاکید اصلی او بر فضای عمومی است و از بسط دادن مقوله ي خصوصی و یا ایجاد ارتباط بین فضای عمومی و خصوصی   اجتناب می کند

[39] : Oversocialisation of the Public Sphere

[40] :

قربانیان زن قتل‌ها از داستان‌های ادگار آلن پو می آید.داستان‌هایی که به شدت بودلر را تحت تاثیر خود قرار داده‌است.( ر.ک. بنجامین ۱۹۷۳، ص ۴۲-۴۴).

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

4 + 2 =

فلانوز پنهان: زنان و ادبیات مدرنیته – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش