جردن پیترسون دربارهی مارکس[1]
سه سال بعد از مناظرهی پیترسون با ژیژک، حالا او حتی کمتر از آندفعه دربارهی مارکس میداند.
بن برجس
ترجمه: فرزاد عظیمبیک
فایل پی دی اف:جردن پیترسون دربارهی مارکس
بن برجس یکی از نویسندگان ژاکوبن، استادیار فلسفه در کالج مورهاوس و مجری برنامه یوتیوب و تهیهکننده برنامه «برایشان استدال بیاور» است. او چندین کتاب تألیف کرده که تازهترین آنها با این عنوان منتشر شده کریستفر هیچز: چرا برحق بود، چطور به خطا رفت و چرا هنوز مهم است.
جردن پیترسون مدام دهانش را دربارهی مارکس و مارکسیسم میجنباند، اما گفتگوی تازهی او با کایل کولینسکی[2] نشان داد که این شخصیت نوارتجاعی، حتی همان دانستههای اندکش را هم پیرامون موضوع بحث از یاد برده است.
جردن پیترسون عاشق حرافی راجع به مارکس است. حتی کتاب نکات خودانگیزشیاش هم، یعنی ۱۲ قانون برای زندگی[3]، بهشکلی غافلگیرکننده مملو است از لفاظی راجع به مارکس، مارکسیسم، کمونیسم و یک چیزی به نام «نومارکسیسمِ پستمدرن». او مارکس و نظراتش را مقصر هرنوع تأثیر فسادآوری میداند که پستمدرنیسم داشته؛ از جامعهی غربی بگیرید تا خِمِرهای سرخ. این بحثها یکی از موضوعات موردعلاقهاش هستند.
سپس و بهطرزی غریب، انگار اصلاً به خودش زحمت مطالعهی مارکس را هم نمیدهد. سه سال پیش، او مناظرهای با متفکر اسلونیایی، اسلاوی ژیژک در تورنتو داشت. پیترسون در گفتههای آغازیناش، حتی پیش از آن که ژیژک حرفی بر زبان بیاورد، اعترافی حیرتانگیز کرد. گفت که تازه برای آمادهشدن جهت این مناظره، مانیفست کمونیست را برای اولینبار از زمان هیجدهسالگیاش خوانده. حالا از خیر این بگذریم. مانیفست کمونیست بیانیهایست بسیار موجز. میتوانید در یک بعدازظهر که وقت اضافه دارید بخوانیدش. ولی پیترسون حتی همین کار را هم، بههیچ طریقی، طی چهل سال گذشته انجام نداده بود. میشود بهراحتی شرط بست که او اصلاً و ابداً طی چهار دههی گذشته به همان ترتیب در بحثهای مارکس دربارهی نرخ تنزیلی سود[4] در جلد سوم سرمایه نیز دقیق نشده است.
بهسرعت به چند هفته پیش برسیم. زمانی که پیترسون دیگربار تصمیم گرفت با یک چپگرا، کایل کولینسکی، گفتگویی داشته باشد. ایندفعه حتی انگار آنچه که مارکس در مانیفست گفته نیز از یادش رفته بود.
پیترسون دربرابر کولینسکی
گفتگوشان، لااقلی بخشهایی از آن، گپی دوستانه بود. بهنظر میآمد که کولینسکی بسیار بیش از من نسبت به ایدههای پیترسون درباب روانکاوی، معنویت و موضوعات مرتبط با این حوزهها همدل باشد. اساساً کمی هم درباره سیاست بحث کردند. بهنظر میرسد که مواضع پیترسون دربارهی برخی موضوعات در این سه سال اخیر سرسختانهتر و حتی بیشازپیش ارتجاعی شده باشد.
او ابتدا، حتی پیشتر از انتشار ۱۲ قانون برای زندگی، با صحبت علیه قانون سی-۱۶ (C-16) به شهرت رسید؛ قانونی که هویت جنسی را به فهرست موارد ممنوعه ]خطوط قرمز[ ذیل تبعیض در مجموعه قوانینِ از پیش موجودِ حقوق بشر در کانادا اضافه کرده بود. پیترسون نگران بود از این به بعد کاناداییها بهخاطر امتناع از بیان ضمیر خطابهای انتخابی افراد ترنس، مشمول مجازاتهای قانونی خواهند شد. البته این هم ادعایی شکبرانگیز است. انجمن وکلای کانادا (CBA) این مورد را رد کردند که قانون سی-۱۶ قصد داشته باشد تا بهنحوی «افراد را مجبور به پذیرش مفاهیم، حتی استفاده از ضمایر خطابی که بهنظرشان قابل ایراد هستند» بکند.حتی اگر ضمایر در این قانون، مسئلهای چنین نگرانکننده باشند -ضمایری که اساساً بناست تا از تبعیض علیه افراد ترنس در موضوعاتی مانند معاملات ملک و استخدام جلوگیری کند-، پیترسون میتوانست ادعا کند که حتی همین قانون فعلی نیز بهندرت به وظیفهاش عمل میکند. درعوض، در آن زمان، میتوانست ادعا کند که موضعاش از سرِ پایبندی و تعهد به آزادی بیان است، بهجای آن که بخواهد با جامعهی ترنس دشمنی ایجاد کند. پیترسون در گفتگوی سال ۲۰۲۲ خود با کولینسکی ابراز داشت مطمئن نیست که حتی بزرگسالان هم میبایست بهطور قانونی اجازهی تغییر/تطبیق پزشکی داشته باشند یا نه.
وی همچنین قویاً احتمال وجود هرگونه «حق[5]» برای برخورداری از سلامت و خدمات درمانی را رد میکند و شک و تردیداش را نسبت به کسب نتایج بهتر از طریق برنامهی حمایتی همگانی درمانی کانادا ابراز داشته است. از دونالد ترامپ هم دفاع کرده، همین کسی که ادعا میکند هیچوقت «به طبقهی کارگر خیانت نکرده است.»
همهی اینها باعث میشود خط مسیر پیترسون مشخصتر شود. در سال ۲۰۱۹ دربارهی مواضع سیاسی پیترسون چند ابهام وجود داشت. او یکی از مدافعان سرسخت ارزشهای سنتیست، اما بااینحال بهنظر میآید که یکجورهایی از امر سیاسی هرروزهی پارتیزانی به دور باشد. او از ۲۰۲۲ هم با ارگان رسانهای بن شاپیرو، دیلی وایر[6] مشغول به کار شد.
پیترسون دربرابر مارکس
وجه مشترک تمامیِ مراحل تحول پیترسون، بیزاری عقدهمانند او از مارکس و مارکسیسم است. در ابتدای همین گفتگو او از مارکسیسم بهعنوان مثالی از ایدهای خطرناک نام میبرد. کولینسکی از او میپرسد که بهنظرش کدامیک از ایدههای مارکس ارزشمند هستند. جواب پیترسون قاطعانه روشن میکند که او اصلاً نمیداند که مارکس به چه میاندیشیده:
خب، این ایده که سرمایهداری باعث تولید نابرابری میشود کاملاً درست است. اما مارکس به این فکر نکرده بود. منظورم این است که این موضوع خیلی مشخص است. منظورم این است که همین حرفها در انجیل هم زده شده که فقر همیشه کنار ما خواهد ماند. یعنی نابرابری بهطرزی باورنکردنی یک مشکل اقتصادی فراگیر است… سرمایه -ثروت- در دستان شمار کم و کمتری از افراد قرار میگیرد. اینجا مارکس در تشخیص این معضل محق بود، هرچند سکهی این ایده در هیچ خیال و اندیشهای به نام او ضرب نشده است. اما پا در کفش سرمایهداری کردن مضحک است… چون تمام نظامهای اقتصادی که توسط انسانها بنا شدهاند، همیشه نابرابری را گسترش دادهاند، اما تنها سرمایهداریست که این نابرابری را در ]نمود[ رفاه مادی افزایش داده.
اگر سطرهای مانیفست کمونیست در زمان این گفتگو، هنوز در ذهن پیترسون حاضر بودند، ممکن بود به یاد بیاورد که مارکس بهخوبی از وجود نابرابری اقتصادی در جوامع پیشاسرمایهداری آگاه بود. اولین جملهی نخستین بخش مانیفست به ما میگوید «تاریخ همهی جوامع تا این زمان تاریخ مبارزهی طبقاتی بوده است.» و جملهی دوم هم به ما یادآور میشود که گروههای طبقاتی مختلف تحت فرمهای پیشین نظم اجتماعی چهشکل بودهاند. مارکس مینویسد: «آزاد و برده، پاتریسین و پلبین، ملاک و سرف، استاد کارگاه و شاگرد… همواره علیه یکدیگر به پیکار برخاستهاند.»
انتقاد اساسی مارکس به سرمایهداری این نیست که سرمایهداری منابع را بهشکلی نابرابر تقسیم میکند. درواقع، اگر پیترسون لحظهای خطی از جزوهی کوتاه مشابهی –نقد برنامهی گوتا[7] به قلم مارکس و انگلس- را میخواند، میدید مارکس ادعا میکند که هرنوع دستکاری در «وسایل مصرف» فقطوفقط مدلول کسانی است که سهم بیشتری از قدرت اساسی اقتصاد را در اختیار دارد. -مالکیت «ابزارهای تولید». پرسیدن سؤالاتی مثل این که هر آدم چقدر نان به خانه میبرد، تقلیل دادن خامدستانهی این پرسش است که کی صاحب نانواییست. آن برابریای که سوسیالیستها همیشه بیش از هرچیزی به آن اهمیت دادهاند، برابری قدرت است.
مارکس اما یقیناً آگاه بود که روابط مالکیت سرمایهدارانه منجر به این خواهد شد که وسایل مصرف بهشکلی عمیقاً نابرابر توزیع شوند. او همچنین میدانست که روابط مالکیت (بسیار متفاوتی) که در زمان نگارش اناجیل ]صدر مسیحیت[ وجود داشته نیز چنین تأثیراتی داشتهاند. و طبعاً مطلع بود که سرمایهداری ظرفیت تولید جامعه را بهحدی گسترش داد که در خواب هم نمیشد دید. مارکس پس از آن قطعه دربارهی جوامع پیشاسرمایهداری، صفحات ابتدایی مانیفست کمونیست را به شرح دقیق همان نکات اختصاص میدهد. مارکس مینویسد: «سرمایهداری… عجایبی ]هنری[ آفریده که اهرام مصر، آبراهههای روم باستان و کلیساهای گوتیک را پشتسر مینهد.»
همهی منظور همین است. دلیل مخالفت مارکس با گزارهی «فقر تا همیشه با ماست» این است که او دقیقاً میفهمد که سرمایهداری در توزیع نابرابری طبقاتی بیمثال نیست، بلکه در خلق شکلی از فراوانی چیزها بیمانند است که اساسش از نظر کیفی، بیشتر بر ساختار اقتصادیِ دمکراتیک و مساواتخواه تکیه دارد (سوسیالیسم). برای نخستینبار در تاریخ بشر، قادریم جامعهای بسازیم که در آن نیاز هرکس برآورده شود و نیاز نباشد تا کسی برای دیگری کار کند – یا بهواسطهی شکلی از اجبار مستقیم که ویژگی جوامع طبقاتی پیشاسرمایهداری بود، یا از طریق اجبار غیرمستقیم نیازهای اقتصادی که کارگران را وامیدارد تا به قوانین سرمایهسالارانهی هشت تا شانزده ساعت کار تن بدهند.
همین مهم، به هر تقدیر، تحلیل مارکس است. ایرادی ندارد اگر پیترسون بخواهد با این نظر مخالف باشد یا آن را نقد کند. اما با در نظر گرفتن علاقه و منفعتی که در انجام این کار دارد، خیلی خوب میشد اگر بداند که بحثش راجع به چیست.
منبع: ژاکوبن
[1] https://jacobin.com/2022/08/jordan-peterson-kyle-kulinski-debate-marxism-inequality/
[2] Kyle Kulinski
[3] 12 Rules for Life
[4] the falling rate of profit
[5] right
[6] Daily Wire
[7] Critique of the Gotha Program