دست ها را برای انتخاب باز بگذاریم
1402-07-15

دست ها را برای انتخاب باز بگذاریم[1]

توماس هیلاند اریکسون(۱)

ترجمه‌ی زهرا حامدی

فایل پی دی اف:دست ها را برای انتخاب باز بگذاریم

فعالیت‌های افراطی و به دور از تعقل انسان، تنوع

فرهنگی و زیستی را کاهش داده است. در این برهه

وظیفه‌ی ما حفاظت از جایگزین‌های رو به کاهش است.

وجه شباهت میان هشدارهای زیست شناسان و انسان شناسان در زمینه‌ی کاهش تنوع زیستی و نیز کاهش تنوع فرهنگی شایان توجه است. در هر دو مورد، مدرنیته – به عبارتی گلوبالیسم – عامل اصلی استیصال است. این مسیر دوگانه، ارزش پیگیری دارد چرا که دلایل اصلی فقر تنوع، در هر دو مورد یکسان به نظر می‏رسد. علاوه بر این، کاهش تنوع، چه فرهنگی و چه زیستی، می تواند به عنوان یک نمود واحد در نظر گرفته شود: جهان در حال یکسان شدن است؛ مسیری به سوی تقلیل پیچیدگی و کاهش گزینه‌های موجود.

این مسائل به تازگی مطرح نشده‌اند. در کتاب درسی در دهه‌ی ۱۹۸۰، نوشته‌ی راجر ام کیزینگ[2]، به نام انسان‌شناسی فرهنگی: دیدگاه معاصر[3] (۱۹۷۶)، ؛ نام یکی از فصل‌های پایانی «پاسخ به فاجعه» است. در آنجا به اثرات مداخله‏ای دولت و گسترش سرمایه‏داری بر جوامع کوچک می پردازد. کیزینگ از اولین کسانی بود که زنگ خطر را به صدا درآورد؛ در اوایل سال ۱۸۳۹، جیمز کاولز پریچارد[4] به منظور ایراد سخرانی برای انجمن بریتانیایی در حیطه‏ی پیشرفت علم، از گستردگی‌های اخیر«پیشرفت استعمار» و تأثیرات مضر آن بر فرهنگ‌های محلی صحبت کرد.

 وی نتیجه گرفت: تعداد زیادی از مشکلات عجیب در فیزیولوژی که نشان دهنده‌ی تاریخ گونه‌ها و قوانین تکثیر آنها هستند، تا به امروز ناقص باقی ‏مانده‏ و حل نشده‌اند. روانشناسی این نژادهای[بومی] به شیوه‏ای روشنگرانه مطالعه نشده است؛ با این حال وجود میلی برای تکمیل تاریخ طبیعت و فلسفه‌ی ذهن انسان، علت این پیگیری است. چگونه می توان به این امر دست یافت، در حالی که بسیاری از قبیله‌ها منقرض شده‌اند و همراه آن افکارشان نیز نابود شده‌است؟

در حیطه‌ی تنوع زیستی، نگرانی‌های مشابه مشوقی برای روشنفکران و کاشفان در جهت ایجاد پارک‌های ملی در قرن نوزدهم بود. با نگاه کردن به طبیعت نه به عنوان رقیبی که باید بر آن غلبه کرد، بلکه به عنوان گنجینه‌ای که باید گرامی داشت، طیف وسیعی از شهروندان درگیر – در ایالات متحده شامل جورج کاتلین[5]، هنری دیوید ثورو[6]، جان مویر[7] و آبراهام لینکلن[8] – طبیعت بکر را میراثی ارزشمند می‌دیدند که نیازمند حفاظت فعال است.

از زمان آغاز جنبش محیط‌زیستی و به موازات آن ترسی که در میان انسان‌شناسان اولیه برای مستندسازی «فرهنگ‌های محو شده»حضور دارد، ردپای انسان و همگن‌سازی فرهنگی جهانی به‌طور چشمگیری سرعت گرفته است. هم از نظر تنوع زیستی و هم تنوع فرهنگی، تهدیدها در حال حاضر عظیم و شوم هستند. علل اصلی، گسترش نیروهای دولتی و بازار است و نتیجه را می توان در هر دو مورد به عنوان از دست دادن انعطاف‏پذیری توصیف کرد. هرگاه یک گونه حشره ناپدید شود یا زبانی آخرین فرد بومی خود را از دست بدهد، گزینه ‏های زیست زمین یک قدم به نابودی نزدیک‌تر می‌شود .

یک چارچوب مفید برای درک این فرآیندهای مرتبط که به سمت ساده‌سازی و همگن‌سازی هستند- یعنی در جهت از دست دادن گزینه‌ها – در حوزه نوظهور بوم‌شناسی زیستی[9] ارائه شده است که زیست‌کره – انسانی و همچنین غیرانسانی – را به‌عنوان نیم‌کره می‌بیند. تعریف یک سیستم ارتباطی بدین صورت است: تبادل مداوم و مستمر علائم. همان طور که از نامش پیداست، بوم‌شناسی زیستی راهی برای تفسیر و مطالعه طبیعت، فرهنگ و درهم تنیدگی‌های متقابل آن‌ها با خواندن روشی است که ارگانیسم‌ها چگونه بر یکدیگر از طریق یک فرآیندِ ارتباطیِ مداوم تأثیر می‌گذارند، ارائه می‌کند.

اجازه دهید با در نظر گرفتن کاهش انعطاف‌پذیری شروع کنیم،که به تبعیت از متفکر و بوم‌شناس گرگوری بیتسون[10]، به عنوان عامل باالقوه‌ی مستقل برای تغییر بیان می‌شود. بیش از 4000 گونه سیب زمینی در رشته کوه های آند وجود دارد، اما تنها بخش کوچکی از تعداد کل گونه‌ها در مقیاس بزرگ کشت می شود. همانطور که انسان شناسی پایدار (2017) بیان می‌کند، از 350000 گونه گیاهی شناسایی شده در سطح جهان، تنها 7000 گونه توسط انسان به عنوان غذا استفاده شده است. در عصر آنتروپوسن[11] امروزه، 75 درصد غذای مصرفی انسان فقط از 12 محصول و پنج گونه حیوانی تشکیل شده است. اگر یک یا دو تا از آنها شکست بخورند، نتیجه ممکن است بحران یا قحطی باشد. اگر در عوض سرمایه‌گذاری را به طور گسترده و یکنواخت توزیع می‌کردیم، با ریسک کمتری مواجه بودیم. کشاورزی که کمی ذرت، مقداری حبوبات و برخی تکمه‌ها را پرورش می دهد، گزینه های بیشتری نسبت به کشاورزی دارد که به یک فرآورد نقدینه‌ساز وابسته است.

تنوع ژنتیکی در بسیاری از محصولات غذایی به منظور افزایش بهره‌وری به طور تعمدی کاهش یافته است. منطق مزرعه از نظر اقتصادی سودآور است و می‌تواند برای فقرا، حداقل در کوتاه مدت، برکت داشته باشد، اما دارای اثرات جانبی زیست محیطی شناخته شده و ناشناخته و همچنین کاهش دامنه‌ی گزینه‌ها برای آینده است. در مورد فرهنگ و زبان، ممکن است کسی ادعا کند که اگر همه انگلیسی یاد بگیرند، همه‏ی ما می‌توانیم با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم، اما مسائلی نیز وجود خواهند داشت که برای همیشه ناگفته باقی می‌ماند. زبان مانند اکوسیستم مزارع تک محصولی سازمان‌یافته شده است. مادامی که اکوسیستم جنگل‌های بارانی نابود شوند، معادل های زبانی نیز در امتداد همان خطوط تکامل یافته، به فراموشی سپرده خواهند‌ شد.

این نقطه‌ای است که بوم‌شناسی زیستی می‌تواند برخی از جنبه‌های اساسی و نگران‌کننده جهان معاصر را روشن کند. جسپر هافمایر[12] (۱۹۴۲-۲۰۱۹) زیست شناس پیشگام، مفاهیم مفیدی را مطرح کرد. او از فیلسوف چارلز سندرز پیرس[13]، بنیانگذار نشانه شناسی(سمیوتیک)، و همچنین از بیتسون الهام گرفت. هافمایر دارای مدرک بیوشیمی بود، به عنوان زیست شناس در دانشگاه کپنهاگ کار کرده و با فیلسوفان، دانشمندان ادبی و دانشمندان علوم اجتماعی همکاری می‌کرد. اولین کتاب او به زبان انگلیسی، نشانه‌های معنا در جهان[14] (۱۹۹۶)، بوم‌شناسی زیستی را به عنوان رویکردی علمی در سیستم‌های زنده توضیح می‌دهد که روابط در طبیعت را به عنوان نمادی از نشانه‌ها تفسیر می‌کند. این روش همان روشی است که نویسنده و نشانه‌شناس ایتالیایی اومبرتو اکو[15] در مقاله‌ی مشهور خود «تفکر لامبار»[16] (۱۹۸۶) در مورد شلوار جین آبی به‌عنوان نیروگاه نشانه‌شناختی که مملو از نشانه‌هایی است که برخی به اطراف معطوف می‌شوند، برخی به طور _ناگواری_ عمیقا با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

 پس از خواندن اکو، غیرممکن است که یک شلوار جین را صرفاً یک لباس ببینیم. و با خواندن هافمایر، دیگر نمی توانید به یک درختچه معمولی نگاه کنید، بدون اینکه مراقب حشرات زیر درختان و ساختار شاخه‌ها و برگ‌های آن باشید.

بوم‌شناسی زیستی، تکامل گرایی داروینی را رد نمی کند، بلکه ارتباطات و پیوند را به جای رقابت و مبارزه مورد مطالعه قرار می‌دهد. هنگامی که روباه از وجود یک خرگوش در نزدیکی خود آگاه می شود، واکنش و حمله نهایی او بخشی از یک زنجیره نشانه شناختی که شامل این زنجیره جهیدن خرگوش و نشانه‌هایی است که توسط محیط فیزیکی مانند مکان‌های مخفی است. هافمایر از اصطلاح «هماهنگی نشانه‌شناختی» استفاده می‌کند تا نشان دهد چگونه محیط اطراف، مشوق‌ها و محدودیت‌هایی برای موجودات ایجاد می‌کند. همان‌طور که ورودی‌های فکری از بخش‌های غیرمنتظره به ما امکان می‌دهد متفاوت فکر کنیم، یک موجود زنده – خواه یک حلزون یا شامپانزه – ممکن است با توجه به گزینه‌هایی که محیط اطرافش ارائه می‌کند، شکوفا یا پژمرده شود.

هافمایر در یکی از معتبرترین اظهارات خود گفت: «آزادی نشانه‌شناختی را می‌توان در واقع به عنوان تنها مولفه‌ای که بدون تردید در طول فرآیند تکاملی نمو فزاینده‌ای نشان داده است، مشخص کرد.» منظور او چه بود؟

هر موجودی دارای درجه خاصی از آزادی نشانه شناختی است، به این معنی که توانایی انجام کاری متفاوت را دارد. یک گیاه می‌تواند به سمت نور خورشید متمایل شود یا ریشه‌هایش را به سمت مغذی‌ترین و پرآب‌ترین خاک هدایت کند، یا می‌تواند به نشانه‌های اطرافش واکنش متفاوتی نشان دهد. سگ می تواند با صاحبش بازی کند و وانمود کند که او را گاز می‌گیرد. به عبارت دیگر، قادر به برقراری فرا ارتباط است، و علامت می‌دهد: هی، ببین، این بازی است، من فقط شوخی می‌کنم. رابطه بین انسان و سگ آزادی نشانه‌شناختی بیشتری را نمایان می‌کند – جایگزین‌ ها، انعطاف‌پذیری، عمق یا تفاوت‌های ظریف بیشتر در معنا – نسبت به رابطه بین درخت کاج و بوته‌های زغال اخته که در زیر آن رشد می‌کنند، اگرچه در مورد دوم نیز تبادل نشانه‌ها دیده می‌شود.

بنابراین هافمایر یک فرآیند تکاملی را به سمت پیچیدگی بیشتر توصیف می کند: ارتباطات بیشتر، روابط بیشتر، جنگل متراکم‌تری از نشانه ها با محتوای بیشتر در چندین سطح ایجاد می‌کند. این توسعه نتیجه تخصص است، نیازمند جایگاه های خالی در اکوسیستم‌هایی است که به طور فزاینده‌ شلوغ می شوند. در قلمرو فرهنگ، تنوع بسیار زیاد در زبان، آداب و رسوم، فن‌آوری، کیهان شناسی و خویشاوندی که امروزه هنوز می‌توان شاهد آن بود، نتیجه‌ی فرآیند تمایز تدریجی فرهنگی است که بلافاصله پس از ظهور انسان مدرن در حدود 200000 سال پیش آغاز شد.

بوم‌شناسی زیستی این امکان را فراهم می کند که تمایزات متعارف بین ذهن و ماده، انسان و غیرانسان، و خودآگاه و ناخودآگاه را که برای قرن‌ها مشخصه‌ی تفکر غربی بوده است، پاک کند. آنچه اهمیت دارد این است که «میان» موجودات چه چیزی در جریان است و چه اتفاق می‌افتد، نه آنچه درون آنهاست. مطالعه‌ی هر شکلی از زندگی، از شبکه های میکوریزی گرفته که قارچ ها و گیاهان را به هم متصل می‌کند تا یک رساله فلسفی، با استفاده از همان جعبه ابزار ممکن است. زمانی که اثرات آنتروپوسن در حال دگرگون کردن زندگی روی این سیاره _چه انسانی و چه غیرانسانی_ با سرعتی شگفت انگیز است، راه‌حل صحیح این نیست که در این برهه‌ی تاریخی نادیده گرفته شود.

سؤال مهم این است که آیا روند به سوی آزادی نشانه‌شناختی بیشتر ادامه می‌یابد یا اینکه نیروهای جهانی‌سازی در حال حاضر به کاهش آن منجر می‌شوند؟ اجازه دهید چند نمونه را در نظر بگیریم که به نظر می‌رسد نشان دهنده از دست دادن چشمگیر تنوع و آزادی نشانه شناختی است.

چند سال پیش با انجام کار میدانی مردم‌شناسی در کوئینزلند مرکزی، عصر هنگام در یک فعالیت محبوب شرکت کردم که خانواده‌ها، بازنشستگان و سایر شهروندان درگیر را در محلی که به عنوان شکار وزغ شناخته می‌شود و تبلیغات آنلاین آن با یک بازیِ شادِ اقتباس شده از فیلم شکارچیان ارواح[17] همراه است، استخدام می‌کرد. در دهه‌های پس از معرفی وزغ نیشکر[18] به ایالت در دهه ۱۹۳۰، این وزغ به سرعت با چنین پیامدهای زیست محیطی وحشتناکی روبه‌رو شد که داوطلبان و سازمان های غیردولتی هر هفته برای جمع آوری وزغ ها بسیج می شوند که متعاقباً بر اثر یخ‌زدگی کشته می‌شدند. وزغ ها راکد، لزج و دارای غدد سمی هستند. شرکت کنندگان به یک جفت دستکش و یک گونی مجهز هستند. صرف نظر از مهارت و پشتکار وزغ شکارکننده‌ها، این فعالیت تقریباً هیچ کمکی به تغییر تأثیر وزغ عصایی بر اکوسیستم نمی‌کند، اما حداقل این احساس را برای فعالان ایجاد می کند که برای نجات اکولوژی منحصربه‌فرد و شکننده کوئینزلند تلاش می‌کنند.

وزغ نیشکر جثه‌ی بزرگی دارد و سریع تولید مثل می کند و نسبت به سایر دوزیستان در محیط خشکی مقاوم‌تر است. از هاوایی به استرالیا آورده شد، از آنجایی که از آمریکای مرکزی وارد شد، و وظیفه کنترل یک سوسک شرور با طعم نیشکر (همچنین یک گونه وارداتی) را به عهده گرفت. وزغ هرگز برای مزارع قند آماده نشد و تقریباً بلافاصله شروع به حرکت کرد، گونه‌های دیگر را جابجا کرد و به بی‌ثباتی زیست‌محیطی کمک کرد. به دلیل غدد سمی آن، شکارچیانی که آن را می خورند معمولاً می میرند. وزغ با سرعتی در حدود 40 کیلومتر (25 مایل) در سال به سمت غرب پخش می شود. حدود یک دهه پیش، از مرز به استرالیای غربی گذشت، اگرچه هنوز با کوئینزلند مرتبط است. پیش از مسابقات سالانه راگبی ایالت اورجین، برخی از کوئینزلندرزها یک بار از تیم نیو ساوت ولز با عنوان “سوسک” خطاب کردند و همسایگان جنوبی آنها بلافاصله با لقب “وزغ عصایی” به کوئینزلندرز تلافی کردند.

این موضوع به چه صورت به بوم‌شناسی زیستی مرتبط است؟ گسترش وزغ نیشکر سمی انعطاف پذیری، تنوع و گزینه های موجود برای اکوسیستم را کاهش می دهد. هنگامی که گونه های دیگر از بین می روند، سیستم از نظر نشانه شناختی ضعیف می شود زیرا اطلاعاتی که از طریق آن جریان دارد کاهش می یابد و تنوع کمتری پیدا می کند. در اینجا از دست دادن آزادی نشانه شناختی آشکار است.

استرالیا گنجینه‌ای واقعی مملو از داستان‌هایی درمورد طرقی است که گونه‌های معرفی شده ممکن است عدم تعادل در اکوسیستم‌ها را ایجاد کنند و به کاهش آزادی نشانه شناختی گونه‌ها کمک کنند، از خرگوش‌ها و روباه‌ها، که در قرن نوزدهم معرفی شدند، تا بوته‌های گلدار، خوک‌های وحشی و شتر شکار.

 اگرچه گونه‌های معرفی‌شده به شکل نامطلوبی در رسانه‌ها معرفی می‌شوند، به خاطر داشته باشید که آنها اغلب نه تنها برای انسان، بلکه برای سایر گونه‌ها و برای تنوع زیستی نیز مفید هستند. معرفی گونه های جدید اغلب تنوع و آزادی نشانه شناختی را در سطح اکوسیستم افزایش می دهد. به عبارت دیگر، گونه های مهاجم اغلب بی ضرر و در واقع برای تنوع مفید هستند. هیچ کس به طور جدی حذف گوسفند از نیوزیلند یا انگور از کیپ غربی را پیشنهاد نمی کند، و هرکسی که پیشنهاد ریشه کنی مزارع ذرت آفریقای شرقی و خفه کردن سگ‌های لاپ داگ نیویورک را داشته باشد، با بی‌اعتنایی مواجه می‌شود. در زادگاه من نروژ، شاه‌خرچنگ، مهاجمی که در ابتدا از آب‌های روسیه بود، در نهایت به یک غذای لذیذ تبدیل شد و در حال حاضر ماهی قزل آلای کوهان‌دار مهاجم در راه خود به سمت رستوران های این کشور است. ممکن است وسوسه انگیز باشد که به این نتیجه برسیم که اکوسیستم ها همیشه پویا بوده اند و هیچ حالت بکر و «اصلی» از شکوه بومی ندارند.

با این وجود، بی‌ثباتی هزینه‌های خود را دارد و هم خرچنگ و هم ماهی آزاد گونه‌های بومی را تهدید می‌کنند. گونه‌های جدید بر روابط در سراسر اکوسیستم تأثیر می‌گذارند، خواه عمداً معرفی شوند یا با آب بالاست کشتی یا در چمدان یک گردشگر وارد شوند. به عنوان یک قاعده کلی، رقابت آزاد به این معنی است که وقتی آب از آسیاب افتاد، تعداد کمتری در زمین بازی باقی بماند. چه انسان‌ها در کوتاه‌مدت از آن‌ها ببازند یا نفع ببرند، گونه‌های معرفی‌شده اغلب منجر به کاهش تنوع می‌شوند، به شیوه‌ای که شبیه سازوکارهای موجود در اقتصاد لسه‌فر است. این مکتب نظریه اقتصادی که تقریباً همزمان با نظریه تکامل چارلز داروین در نیمه دوم قرن نوزدهم محبوبیت پیدا کرد، ادعا داشت که موضوعی طبیعی و سالم است که افراد کوچک و ضعیف از بین بروند زیرا فاقد رقابت هستند. همه با این دیدگاه موافق نیستند، زیرا با تقویت شرکت‌های بزرگ، تنوع در اقتصاد کاهش می‌یابد و به طور مشابه، تک‌فرهنگ‌ها در کشاورزی، آزادی نشانه‌شناختی کلی اکوسیستم را از طریق کاهش انعطاف‌پذیری کاهش می‌دهند.

گونه‌ها از ابتدای زندگی روی این سیاره مهاجرت کرده‌اند، و فرهنگ‌ها از زمانی که هزاران سال پیش شروع به ایجاد مفاهیم انتزاعی کردیم، تغییر کرده و بر یکدیگر تأثیر گذاشته‌اند. رشته جغرافیای زیستی به مطالعه پراکندگی و تحرک گونه‌ها با توجه ویژه به مناطق آب و هوایی، جزایر و موانع مانند زنجیره کوه‌ها و دریاهای آزاد می پردازد. در جزایر اقیانوسی و قاره‌ی منزوی استرالیا، تکامل می تواند مسیرهای منحصر به فردی را طی کند. لاک پشت های غول پیکر جزایر گالاپاگوس، دودو موریس و مارمولک کومودو که قادر به رشد در قاره‌ای با شکارچیان حریص نیستند، به دلیل رقابت محدود می‌توانند میلیون‌ها سال در جزایر زنده بمانند. چنین جزایری را می توان با کشورهایی حامی محصولات و صنایع دستی محلی از طریق تعرفه‌ها و قوانین در برابر کالاهای وارداتی مقایسه کرد. در هر دو مورد، موانع جریان آزاد باعث افزایش تنوع و افزایش تعداد گزینه های موجود می‌شود.

مقیاس زمانی تاریخ فرهنگی بسیار کوتاه‌تر از تکامل است، اما یک شباهت الگو وجود دارد، و تکثیر فرهنگ‌ها از زمانی که در حدود ۲۰۰۰۰۰ سال پیش که از نظر آناتومیک مدرن شده‌ایم شگفت‌انگیز است – همانطور که نیروهایی که اکنون تهدید به کاهش بسیاری از این تنوع هستند، شگفت‌انگیز است. در نتیجه آزادی نشانه شناختی را کاهش می‌دهد و گزینه های ما را به عنوان یک گونه محدود می‌‌کند.

در جنگل‌های انبوه، نیمه بیابان‌های بایر و دره‌های کوهستانی باریک، اشکال فرهنگی منحصربه‌فرد تکامل یافتند و به لطف ارتباط محدود با جهان خارج، می‌توانستند رشد کنند. در گینه نو؛ جزیره‌ای بزرگ، کوهستانی و جنگلی، احتمالاً از آغاز کشت غلات در هلال حاصلخیز(۲)، باغبانی انجام می‌شده است. زمانی که اروپایی ها کمتر از یک قرن پیش شروع به کاوش در ارتفاعات گینه نو کردند، به نظرشان رسید که گویی زمان برای هزاران سال متوقف شده است. شکار سر هنوز هم رواج داشت، فلزات ناشناخته بودند، و صدها زبان صحبت می‌شد که هیچ‌کدام به نوشتار در نمی‌آمد. علاوه بر این، به نظر می‌رسد که بسیاری از این زبان‌ها با همه زبان‌های دیگر، از جمله زبان‌هایی که در دره بعدی صحبت می‌شوند، ارتباطی ندارند.

در امتداد سواحل شمالی جزیره، جایی که از مدت ها قبل با بازرگانان، دزدان دریایی، رانده شدگان و مبلغان مذهبی در ارتباط بود، وضعیت متفاوت بود. بسیاری از ساکنان ساحلی گینه نو به زبان‌های آسترونیزی[19] صحبت می‌کنند که متعلق به خانواده‌ای است که از ماداگاسکار در غرب تا راپا نویی در شرق امتداد دارد. اقیانوس همیشه از نظر زیستی و فرهنگی جاده‌ای بوده که جزایر و بنادر چهارراه شلوغ آن بوده است.

این جاده در قرن‌های پس از فتوحات اروپایی که با کریستف کلمب در سال 1492 شروع شد، آسفالت شد و به یک بزرگراه گسترش یافت. روندی که آلفرد کرازبی مورخ در کتاب خود مبادله کلمبیایی[20] (1972) توصیف کرد، گیاهان، حیوانات و انسان‌ها را در بر می‌گرفت. مهاجرت آهسته گله‌های گرسنه، قایق‌های طبیعی کاه و چوب رانده شده، و فضولات پرندگان مهاجر دیگر برای گسترش حیوانات و گیاهان در سراسر جهان ضروری نبود. در همان زمان، مهاجرت های انسانی از طریق استعمار مهاجران و برده داری فرا آتلانتیک بین قاره ای شد. دولت‌ها و امپراتوری‌ها نه تنها در بخش‌هایی از جهان، بلکه در سرتاسر سیاره به وجود آمدند و به طور فزاینده‌ای به یکدیگر شباهت داشتند. تا همین اواخر، انتشار گیاهان و حیوانات در سراسر جهان به ندرت به عنوان یک مشکل تلقی می شد. باغ های گیاه شناسی، که بسیاری از آنها در نواحی استوایی واقع شده اند، به عنوان تلاش های تعمدی برای تسریع در معرفی گیاهان جدید، به ویژه به نفع کشاورزان محلی، ایجاد شدند.

این امر تغییر خواهد کرد، زیرا اثرات مخرب امپریالیسم بوم شناختی به طور فزاینده‌ای قابل مشاهده شد. در چند دهه‌ی گذشته، گویی محدودیت سرعت در بزرگراه‌های جهانی لغو شده است. تغییرات در حال حاضر به قدری سریع اتفاق می‌افتد که محققان و حتی روزنامه‌نگاران به سختی می‌توانند این سرعت را حفظ کنند. در کار خود، من اصطلاح «گرمای بیش از حد» را برای توصیف ریتم فزاینده تغییرات از حدود سال۱۹۹۱ پیشنهاد کرده‌ام. جان مک‌نیل و پیتر انگلک در کتاب شتاب بزرگ[21] (۲۰۱۶) آنچه را که پس از جنگ جهانی دوم رخ داده است، توصیف می‌کنند. همچنین منطقی است که در مورد شتاب پس از پایان جنگ سرد در حدود سال ۱۹۹۰ صحبت کنیم. در طول سه دهه گذشته، تجارت جهانی سه برابر شده است، گردشگری چهار برابر شده است، و میزان پلاستیک در اقیانوس به علت پنج عامل با تخریب محیط زیست همراه شده، رشد گسترده مصرف و تحرک، و نیز تغییرات آب و هوایی انسانی به عنوان دستاورد متناقض عصر حاضر شناخته شده است.

 در دسترس بودن انرژی فراوان و قدرتمند به لطف سوخت‌های فسیلی، از اوایل قرن نوزدهم نعمتی برای بشریت بود، اکنون به سبب آن و دستور العمل ما به فاجعه تبدیل شده است. وابستگی به این منابع انرژی انعطاف پذیری را تا حد زیادی کاهش داده است و تعداد گزینه ها را برای انجام کارها به صورت متفاوت محدود کرده است.

چارلز مان، روزنامه‌نگار علمی در کتاب خود در سال ۱۴۹۳ (۲۰۱۱) پیشنهاد کرد که مفهوم آنتروپوسن را با مفهوم «هموژنوسن»[22] تکمیل کند. کتاب او، با الهام از کرازبی، مبادله کلمبیایی، به اثرات تجمعی فتوحات اروپایی، با تأکید ویژه بر تولید غذا می پردازد. مان نگران کاهش تنوع زیستی در نتیجه تبادل و رشد جهانی است و هموژنوسن دورانی است که منطق مزرعه و کارخانه غالب شود. وقتی یک مزرعه نخل روغنی جایگزین جنگل های‌بارانی می شود، نه تنها تعداد زیادی از درختان ناپدید می شوند، بلکه میکروارگانیسم ها، حشرات، پرندگانی که از حشرات تغذیه می کردند، هرج و مرج ظاهری گل‌ها، سرخس‌ها، قارچ‌ها و غیره نیز ناپدید می شوند. خاک دگرگون می شود و کل زیست‌کره ساده و استاندارد می‌شود. مزرعه به جای سازماندهی تنوع، همگنی را تکرار می‌کند.

 مزرعه بزرگ و تک‌فرهنگی یک محصول غذایی – فکر کنید ذرت در غرب میانه – مولد است، اما از نظر نشانه‌شناختی ضعیف است. هر فوت مربع یک چیز را می‌گوید، بر خلاف جنگل، که در آن هیچ دو درخت از یک گونه در کنار یکدیگر قرار ندارند. در مطالعه مصرف، همین نکته در مورد همگنی، استانداردسازی و تکرار شباهت توسط جامعه شناس جورج ریتزر[23] در مکدونالدیزاسیون جامعه[24] (1993) بیان شد. ریتزر دنیایی از تولید و مصرف را به تصویر می‌کشد که در آن ارتقا، استانداردسازی و ساده‌سازی غالب است. فروشگاه‌های زنجیره‌ای کسب‌وکارهای خانوادگی را از میدان رقابت دور می‌کنند، و مقیاس و معیار در همه جا اعمال می‌شود، زیرا بیشترین سود را برای شرکت‎‌های بزرگ ایجاد می‌کند. ما ممکن است در مورد نمادهای عصر کنونی مانند مزرعه، کشتی کانتینری، تلفن هوشمند و گسترش زبان های بزرگ به قیمت زبان های کوچک، دقیقاً در همین راستا فکر کنیم. در همه موارد، ارتباطات بیشتر از نظر کمی صورت می‌گیرد، اما از نظر نشانه‌شناختی ضعیف‌تر است، زیرا همه به طور فزاینده‌ای یک چیز را می‌گویند.

سنجش تنوع در فرهنگ، دشوارتر از اکوسیستم است. محققان مصرف کننده اغلب به این نکته اشاره کرده اند که مصرف کنندگان خلاق و مستقل هستند و استانداردسازی ظاهری ممکن است تنوع قابل توجهی را پنهان کند. این یک ایراد بی ربط نیست، اما به سختی می توان انکار کرد که تنوع جدید از نظر کیفی با گذشته متفاوت است. مرگ زبان ممکن است یک شاخص باشد. اکنون در اوایل دهه ۲۰۲۰، ما حدود ۷۰۰۰ زبان در سراسر جهان داریم. زبان شناسان تخمین می زنند که ۹۰ درصد آنها ممکن است تنها در چند دهه از بین بروند. اگر این فرض وجود داشته باشد که هر زبانی بینشی منحصر به فرد از جهان ایجاد می کند«برخی ایده ها را می توان فقط به زبان آلمانی بیان کرد»، همانطور که زمانی به من آموزش داده شد، موردی برای این پیشنهاد وجود دارد که تنوع فرهنگی جهان با یک انقراض دسته جمعی هم تراز با کاهش پیچیدگی زیست کره جهانی مواجه است. جهان از نظر نشانه شناختی فقیرتر می شود. با هر زبان منقرض شده، یک روش منحصر به فرد برای درک جهان ناپدید می شود.

اما آیا اوایل قرن بیست و یکم دورانی نیست که اشکال فرهنگی جدید به دلیل تشدید برخوردهای بین فرهنگی، مهاجرت و جهانی شدن به طور مداوم ایجاد می شود؟

 مفهوم «ابر تنوع» توسط استیون ورتوفک، انسان شناس، دقیقا برای معرفی آن «ابر تنوع» که اکنون به ویژه در چهارراه های فرهنگی شهرهای بزرگ می توان مشاهده کرد، ،استفاده شد. درست است که هویت‌های فرهنگی جدید مدام در حال شکل‌گیری هستند و نه قومیت، نه مذهب و نه جنسیت ثابت و تغییر ناپذیرند، اما به نظر می‌رسد که همه از یک نوع هستند. ما هویت های فردگرا و مصرف‌کنندگان وفادار هستیم و آن‌ها در این بازار هویت‌ها به دنبال جایگزین‌هایی برای ارائه‌ی محصولات هستند. افراد ممکن است تمام تلاش خود را برای منحصر به فرد بودن و متفاوت بودن انجام دهند، اما این کار را در یک دستور زبان جهانی برای بیان منحصر به فرد بودن انجام می دهند. همه سعی می‌کنند به روش‌های یکسانی منحصربه‌فرد باشند و با زبان مشترکی مطابقت داشته باشند که تفاوت‌های فرهنگی را قابل مقایسه می‌کند.

 قبل از هژمونی جهانی هموژنوسن، مردمان مختلف می‌توانستند برای یکدیگر کاملاً غیرقابل درک باشند. در سفرنامه مشهور تریستس تروپیکس(۱۹۵۵)، کلود لوی استروس، انسان شناس، برخورد با بومیان برزیل در دهه ۱۹۳۰ را به گونه‌ای توصیف می کند که گویی دیواری شیشه‌ای آنها را از هم جدا می کند. آنها می توانستند یکدیگر را ملاقات کنند، اما درک متقابل غیرممکن به نظر می رسید. این نوع از بیگانگی اکنون توسط دستگاه سنباده‌ی قدرتمند مدرنیته کمرنگ شده است. همانطور که کلیفورد گیرتز[25]، انسان شناس زمانی، در اظهار نظری تند درباره هموار شدن تفاوت های فرهنگی گفت: تنوع فرهنگی مطمئناً وجود خواهد داشت – فرانسوی ها هرگز کره‌ی شور نمی خورند، ولی قبل از آن گفت: «اما روزهای خوش گذشته بیوه سوزی و آدمخواری برای همیشه از بین رفته است.»

آن زمان که یونسکو گزارش تنوع خلاق ما[26] را در سال ۱۹۹۵ به میان آورد، این تمایز را مشاهده نکرد. نویسندگان، تنوع فرهنگی را جشن گرفتند و در عین حال اخلاق جهانی را ترویج دادند. همه باید تشویق شوند که متفاوت و منحصر به فرد باشند، اما فقط تا جایی که از قوانین تعیین شده پیروی کرده باشند. آنها باید شبیه هم می شدند تا منحصر به فرد بودنشان مشروع باشد. صنایع دستی بله شکار سر، نه!

به شیوه‏ای شبیه به تنوع فرهنگی جدید، تنوع زیستی در پارک های ملی، باغ وحش ها و بانک های بذر گیاه محافظت می شود، اما در خارج از محوطه‌ها، این تمایل مبهم است. از بین رفتن تنوع هم از نظر فرهنگ و هم از نظر زیست شناسی غیرقابل انکار است.

آزادی نشانه‌شناختی زمانی کاهش می‌یابد که گزینه‌های موجود کمتر می‌شوند، اثرات بلندمدت به طور بالقوه فاجعه‌بار هستند، زیرا انعطاف‌پذیری لازم برای حل چالش‌های مطرح شده در آنتروپوسن، به ویژه چالش‌های تغییرات آب و هوا و تخریب محیط‌زیست را از دست می‌دهیم.

در کتاب بهار مسکوت اثر ریچل کارسون[27] آمده‌است: “در مناطق گسترده‌ای از ایالات متحده، اکنون در بهار خبری از بازگشت پرندگان نیست، و صبح هنگام به طرز عجیبی سکوت برقرار است، جایی که زمانی پر از زیبایی آواز پرندگان بودند.” (۱۹۶۲)، این کتاب آغاز جنبش زیست محیطی معاصر بود. و همانطور که پرندگان آوازخوان ناپدید می شوند، دانش سنتی نیز ناپدید می شود. آمادو هامپاته با[28]، روشنفکر مالیایی، می‏گوید: «وقتی یک بزرگ آفریقایی می‌میرد، گویی کتابخانه‌ای سوخته است.»

با در نظر گرفتن اثرات جهانی شدن که به سمت همگن سازی، ساده سازی و استانداردسازی حرکت می‏کند، اکنون می‏توان اذعان کرد که سیر تکاملی به سمت آزادی نشانه شناختی به شکل معکوس طی می‏شود. هافمایر در گزارش خود از افزایش آزادی نشانه‌شناختی، به پنج انقراض دسته جمعی قبلی در تاریخ تکامل که منجر به کاهش موقت آزادی نشانه‌شناختی شد اشاره نکرد، اما با این حال استدلال او بحث مهمی است. همانطور که من استدلال کردم، می‌توان آن را در تاریخ فرهنگی بشریت نیز به کار برد. از زمان پیدایش هومو ساپینس[29] در آفریقا در حدود 300000 سال پیش، گروه‌ها در همه زیست‌بوم‏ها به جز قطب جنوب منشعب شده، متنوع شده‌اند، با آنها سازگار شده و توسعه داده‌اند. هزاران زبان دوسویه نامفهوم، ادیان و آداب و رسوم منحصربه‌فرد، نظام‌های خویشاوندی، کیهان‌شناسی و شیوه‌های اقتصادی، دنیایی از تفاوت‌ها را به‌سرعت در حال رشد ایجاد کردند. اکنون، در نتیجه فعالیت‌های دیوانه‏وار انسان در سراسر سیاره، کاهش چشمگیری در آزادی نشانه شناختی، از دست دادن انعطاف پذیری و گزینه ها وجود دارد. این به معنای یک تغییر چشمگیر است و ما ممکن است قبلاً یک نقطه اوج را پشت سر گذاشته باشیم.

امروزه یک چالش عظیم عبارت است از جستجو برای یافتن راه‌هایی برای توقف حرکت و یا دور شدن از دنیایی با تفاوت‌های زیاد به سوی دنیایی که تنها شامل چند نفر می‏شود، دفاع از تنوع زیستی و تنوع فرهنگی دو روی یک سکه را شکل می‏دهند. تا به امروز، منتقدان که اثرات منفی جهانی شدن را متذکر می‏شوند معمولاً بر نابرابری، تغییرات آب و هوا و آسیب های زیست محیطی، یا به حاشیه رانده‏شدگان گروه های آسیب پذیر مانند مهاجران، پناهندگان و مردم بومی متمرکز بوده‌اند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که وضعیت جهانی را از دریچه‌ای ببینیم که ما را قادر می‌سازد تا تمام اثرات مخرب جهانی‌سازی را به صورت نخ‌هایی از یک پارچه مشترک ببینیم. جهانی شدن معاصر، بولدوزری سریع در جهت تخریب جنگل‌های بارانی، تبدیل مردمان قبیله ای به زاغه نشینان شهری، ساده سازی اکوسیستم ها و محو معیشت و زندگی سنتی است. از دست دادن آزادی نشانه‌شناختی، دنیایی فقیرتر با زینتی کاهش یافته ایجاد می‌کند، اما به طور جدی‌تر، منجر به فاجعه زیست‌محیطی و کاهش گزینه‌های موجود برای بشریت می‌شود. یک شعار معقول برای تتمه این قرن می تواند TAMA[30] باشد: جایگزین های فراوانی وجود دارد. این جایگزین‌ها، از جنگل‌های بارانی گرفته تا زبان‌های کوچک، از شیوه‌های کشاورزی سنتی گرفته تا اکوسیستم‌های جزیره‌ای، نیاز فوری به حمایت ما دارند.

1Keeping our options open

[2] Roger M Keesing

[3] Culturral Anthropology Contemporary Perspective

4 James Cowls Prichard

1George Catlin

2Henry David Thoreau

3John Muir

4Abraham Lincoln

5biosemiotic

1 Gregory Bateson

[11] Anthropocene؛ یک واحد غیر رسمی ازسلسله زمان های زمین شناسی است که برای توصیف آخرین دوره در تاریخ زمین استفاده می شود، زمانی که فعالیت های انسانی شروع به تأثیر قابل توجهی بر آب و هوا و اکوسیستم سیاره کرد.

 [12]Jesper Hoffmeyer

3 Charles Sanders Peirce

4 Meaning in the Universe

1Umberto Eco

2Lumbar Thought

1Ghostbusters

2Rhinella marina

1Austronesian languages

2The Columbian Exchange

3The Great Acceleration

6Homogenocene

 [23]George Ritzer

 [24]The McDonaldization of Society

1Clifford Geertz

 [26]Our Creative Diversity

[27] Silent Spring by Rachel Carson

 [28]Amadou Hampâté Bâ

 [29]Homo sapiens

 [30]there are many alternatives

به معنی: جایگزین‌ها فراوانند.

1 . توماس هایلند اریکسون استاد مردم‌شناسی اجتماعی در دانشگاه اولسو و مولف چندین کتاب از جمله کتاب آخر او بومتاون(۲۰۱۸) و منتخب آثار یادگرفتن از بومیان شمالی است

2 . هلال حاصلخیز، نام بخش تاریخی از خاورمیانه و دربرگیرنده‌ی بخش‌های خاوری دریای مدیترانه، میانرودان و مصر باستان است.

منبع:

https://aeon.co/essays/globalisation-lessens-our-world-but-we-do-have-alternatives

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

7 + 1 =

دست ها را برای انتخاب باز بگذاریم – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش