دشمنی افلاطون با پایدیا: سرگشتگی برای رهنمایان
نوشتۀ دبرا نیلز
ترجمۀ هادی خردمندپور
فایل پی دی اف : دشمنی افلاطون با پایدیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پایدیا یعنی تواتر و حفظ سنّت و فرهنگ و حتی تمدن از راه تربیت. تربیت فیلسوفان در آکادمیا بر دست افلاطون مغایر این تلقی ذاتاً ایستاست. روش دیالکتیکی او اساساً پویا و عاری از نتایج جزمی است و در دیالوگهایش علاوه بر خود نتایج حتی از مفروضات مبنای این قبیل نتایج نیز انتقاد میشود. او از این طریق و طرق دیگری که در این مقاله به آنها پرداختهام، اثبات میکند که پایدیا هیچ لنگرگاهی در فلسفه ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یگر در کتاب سه جلدی پایدیا مدعی است که تمدن و فرهنگ و سنّت و ادبیات و تربیت چیزی نیست جز ابعاد مختلف آنچه یونانیان از کلمۀ «پایدیا» مراد میکردند و این پنج بعد را «اگر متفقاً استعمال نکنیم، درک گسترۀ آن مفهوم یونانی نشدنی است». در مخالفت با یگر خواهم گفت کار بیتای افلاطون نه تکمیل اومانیسم سوفسطائیان بود و نه «رستاخیز روح دینی تربیت یونان باستان از هومر تا شاعران تراژدیپرداز»؛ کار بیتای او نفی صریح مرجعیت نهادهای بنیادی آنچه یونانیان پایدیا میدانستند در عین اعادۀ صحیح زمینۀ فلسفی پایدیا بود. افلاطون امور عادی و پیشپاافتاده را اموری مسئلهساز کرد بی آنکه به شکاکیت متوسل شود؛ اعلان کرد از زیر و زبر جمیع مقدمات و نتایج میتوان مدام بحث و آنها را رد کرد بی آنکه در عرصۀ منطق تقلای چندانی کند؛ و در همۀ این کارها نه فقط بری از دگماتیسم که دشمن آن بود.
افلاطون تربیت را از سنّت یا ادبیات یا تمدن یا فرهنگ اساسیتر میدانست چون تربیت مشخص میکند آن چهار مورد را چگونه باید تحصیل و تجلیل و نقد کرد. راست آنکه تربیت و فلسفه ذاتاً پیوسته بودند؛ همچنانکه امروز هستند. فلسفهورزی در روزگار افلاطون همانند اشتغال به آن در روزگار ما اساساً تدریس فلسفه بوده است نه ساخت نظام فلسفی. در واقع اگر افلاطون خالق نظامی فلسفی، یعنی مجموعۀ منسجم اصول موضوعۀ مرتبط و الزامات متقابلشان میبود، فیلسوف بسیار ناموفقی میشد. اگر ثمرۀ بیش از دو هزاره پژوهش برای نیل به هر اجماعی دربارۀ باصطلاح نظام افلاطون ــ که نمونههای مشابهش را نزد پیروان ارسطو و حتی مارکس میتوان یافت ــ شکست محض بوده به این دلیل است که افلاطون حرفهای ناهمسان و بلکه ناهمساز متعدد دربارۀ موضوعات متعدد گفته است.
درست به همین دلیل باید بحث از محتوای دیالوگها را رها و از روش یا روشهای مشهود در آنها بحث کنم. نشان خواهم داد الگوئی که در دیالوگها برای فلسفهورزی ارائه شده است بیش از آنچه معمولاً گمان بردهاند به کار فیلسوفان معاصر میآید. ابتدا آنچه را که به نظرم انگیزۀ اصلی مأموریت تربیتی افلاطون است توصیف خواهم کرد و سپس به ابعاد اصلی خود روش دیالکتیک خواهم پرداخت؛ بعد از این به توصیف طرقی خواهم پرداخت که کمالمطلوبهای روش فلسفی افلاطون بواسطۀ آنها همچنان بهترین شیوۀ فلسفهورزی را در عصر ما معلوم میکند و در پایان مقاله دوباره به موضوع پایدیا خواهم پرداخت.
- سابقه
چون یگر مخصوصاً از وابستگی تربیت یونان باستان به دین و از بازگشت افلاطون به این دین سخن گفته است، باید باجمال بگوییم دیالوگها صریحاً در تضاد با انواع و اقسام اسطورههای رایج در یونان باستان دربارۀ خدایان و پهلوانان است. افلاطون کارهای خودسرانه و متناقض خدایان را که اسطورهها مالامال از شرح آنهاست، محال شمرد و مبنای خصومتش با اسطورهها این دعوی بود که امور خدایی ضرورتاً خوب است. باری، در دیالوگها به همین «خدایان خوب» نیز هرگز نقش مراجعی را نداد که میتوان به کسب معرفت یا قدرت یا عزت از دستشان امیدوار بود. وقتی سقراط در اواخر دیالوگ فایدروس به درگاه پان دعا میکند صرفاً آرزو دارد انسان بهتری باشد. میزان مخالفت افلاطون با اعمال تربیتی سخنوران و سوفسطائیان همروزگارش از میزان مخالفتش با دین قدیم بیشتر بود. میدانیم اهداف تربیتی افلاطون نه توانایی ساخت خطابههای عالی بود و نه توانایی غلبه بر مخالفان از راه جدل. اینها یقیناً اهداف همان سخنوران و سوفسطائیان ــ رؤسای مهمترین مدارس هماورد آکادمیا ــ بود. افلاطون آموزههائی مانند «انسان معیار است» که یگر از صور اومانیسم مینامد تکمیل نکرده بلکه تناقضشان را اثبات کرده است. در صدق این حرفها دیگر هیچ بحثی نیست و هیچ یک اندازۀ این نکته اهمیت ندارد که افلاطون با برخی جنبههای فلسفهورزی شفاهی سقراط نیز مخالف بود؛ پس فقط همین نکتۀ اخیر را مفصّلتر شرح خواهم داد.
تراژدی روش سقراط در شکستهای رسوای آن است و مورد آلکیبیادس ــ همان کس که در سومپوسیون آن ستایش فراموشناشدنی را نثار سقراط کرد ــ از همه رسواتر و تراژیکتر است. کریتیاس و خارمیدس و آریستوتلس هم که عضو دستۀ سی جبار شدند. سقراط در دیالوگها غالباً به هیئت شخصی تصویر شده است که در پاسخگویان به سؤالاتش و خصوصاً در پاسخگویان بالغ هیچ تأثیر سودمند محسوس آنی نمیکند. چرا چنین بوده است؟
بعضی کسان طبعاً به حرف هیچ خیرخواهی و حتی به حرف سقراط گوش نمیدهند. یکی دو تن از معاشران سقراط یحتمل ابله و برخی هم پیش از آغاز معاشرت با وی دلسپردۀ مشغلهای سوای حکمت بودند. سقراط پیشاپیش نمیتوانست بداند چه کسی مستعد پذیرش آثار نیکوی دیالکتیک است و به همین دلیل در گفتگو با هر کس که به سلک معاشرانش درمیآمد راه بحث جدی را در پیش میگرفت. ما از هیچ راه نمیتوانیم فهمید که مقدار زمان صرفشده برای معاشرت با سقراط اصلاً هیچ نسبتی با سلوک روحی فلان معاشر او داشته یا نه و اگر داشته نسبتی منفی بوده است یا نه. این استدلال از جهتی دیگر یعنی کسانی بودهاند که اگر پدران آتنی مغرورشان با سقراط ــ این شخص غریب ــ مخالف نبودند، محتملاً از معاشرت با او سود بسیاری میبردند. بهرحال و فارغ از بحث استعدادها و منش معاشران سقراط، دلایل متقن مبیّن شکستها / نواقص دیالکتیک از دلایل متقن حاکی از سودمندی معاشرت با او بیشتر بوده است.
سقراط دستکم در وهلۀ اول در هیئت شخصی تصویر شده است که در هر جا و هنگام که معاشری بیابد سر گفتگو را باز میکند و به سردرگمیهای ناشی از این گونه گفتگو هم التفات ندارد. هیچ تضمینی نبود که حریف سقراط اصلاً سابقۀ گفتگو دربارۀ فلان موضوع را داشته باشد، چه رسد به داشتن سابقۀ مشترک با همۀ حاضران در بحث. مسائلی که به عقیدۀ برخی کسان کهنه و منسوخ مینمود، چهبسا به چشم همگروهشان تازه و بدیع میآمد. فقدان زمان کافی برای پیگیری کامل سویههای مختلف و محتمل یک استدلال در گفتگوئی که مثلاً بعدازظهر در ورزشگاه یا صبح در آگورا آغاز شده نکتۀ دیگری است که به اندازۀ نکتۀ سابق اهمیت دارد. اگر کل تربیت عالی کسی بسته به معاشرت با سقراط میبود باید ساعات بسیاری را همراه سقراط میگذرانید و گواه چندانی نیست که این کار را کسان بسیاری کرده باشند. سقراط در چنان وضعی نمیتوانست مجموعۀ منظم اطلاعات را در معرض سنجش همۀ کسانی بگذارد که از قضای روزگار ملازمش شده بودند؛ مجبور بود مکرراً از آغاز بحث شروع کند. در وضعی که اعضای گروه مدام عوض میشدند هرگز این فرصت دست نمیداد که فهم سنجشگرانۀ مشترکی را از موضع استدلالی فلان کس پیش برد یا حتی طرح کرد. پیشرفت فلسفه شدنی نبود.
- دیالکتیک
میتوان گفت که سایر مؤلفههای آنچه روش سقراطی نامیدهایم جوهر راستین تربیت فلسفی موفق است. مثلاً گفتگوی شفاهی. گفتگوی شفاهی بسیار بیشتر از خطابه و نوشته با ویژگیهای شخصی مخاطب / پاسخگو از قبیل حدّ معلومات و علائق و احتیاجات سازگار میشود. تمامی هوش و حواس پاسخگو تا آن هنگام به موضوع گفتگو خواهد بود و به میل قلبی در فرایند دیالکتیکی مشارکت خواهد کرد که گفتگو را دیالکتیکدان خبره به راه درست ببرد. برای سردرگمیهای راستین در همان لحظۀ وقوع میتوان تدبیری اندیشید و راهی که سرانجامی جز سردرگمیهای بیشتر و بزرگتر ندارد بست و شمار آن سرگشتگیها را که موجب افزایش تصاعدی کنجکاوی است تا حدّ ممکن بیشتر کرد. با همۀ این موارد میتوان تأثیر روش سقراطی را بیشتر کرد: الزامات زندگی روزمره و نام دوستان فلانی و تجربههای مشترک و فرصتهای موجود برای روشنگری واقعی و اساسی در حین بحث.
خلاصه اینکه روش سقراط روشی شخصی بود. او روش خود را تنگ و گشاد میکرد تا بر قامت منش و تواناییهای پاسخگویان مختلف راست درآید. قریب به اتفاق آنان که میخواهند به همراه دیگران و به نحوی مثمر ثمر فلسفه ورزند همچنان آرزومند و مشتاق این روش هستند؛ روشی که امروز بواسطۀ تلویزیون و ویدئو و حتی اینترنت از مرز کلاسهای درسی بس فراتر رفته و پخش شده است. فوریترین کار همیشگی سقراط حتی در مواقع اشتغال به تعریف فلان کلمه یا تشریح فلان فضیلت یا پیگیری فلان هدف بظاهر غایی عبارت بود از بررسی دقیق اعتقادات و ترجیحاً اعتقادات قلبی آدمها. شمار اموری که بیش از تفتیش و سنجش اعتقادات شخصی متعلّم موجب جلب توجه جدی وی به گفتگوها شود ــ چه فعلاً و چه بعداً ــ سخت اندک است. تفتیش و سنجش اعتقادات شخصی گونهای زندهشکافی است، گونهای عمل تشریح جانور زنده. در چنین گفتگوهائی حتی او که موقتاً دم از تله درآورده است جرأت نمیکند که بحث را نادیده بگیرد چون میترسد دوباره موظف شود اعتقاداتش را اظهار کند و در معرض پژوهش حاضران بگذارد. این طرز بررسی اعتقادات برغم ایجاد ترس و رنجش یک جنبۀ مخصوصاً رضایتبخش دارد: سیر استدلالها را سخنان پاسخگو معیّن میکند. سقراط سوای ابراز واکنش در مقابل پاسخهای او هیچ تغییری در سیر مباحثه نمیداد. «گرچه پرسنده مسئول حفظ بحث در حدود موازین عملاً گل و گشادی که بواسطۀ خود موضوع بحث مشخص شده و دو سه اصل عمومی منطق است، سیر ویژۀ جریان هر گفتگو را فقط خود کنش دیالکتیکی معلوم میکند.» درک این امر لابد کار سختی نیست که هر کس شخصاً به سرگشتگی محرک شوق فهمیدن دچار شده باشد یا لذت خودِ فهمیدن را چشیده باشد یا (بزنم به تخته) عمل استنباط را انجام داده باشد از او که صرفاً دربارۀ تجربۀ دیگران چیزی شنیده یا خوانده است احتمالاً تجربۀ ژرفتری دارد.
امکان دفاع محکم و مستدل از نتایج پاسخگو در روش شفاهی سقراط بیش از روشهای مرسومتر و این هم از مؤلفههای مؤثر در موفقیت آن است. بالاخره هر چه باشد نتایج پس از محاکمهای روانفرسا و دربرگیرندۀ بنبستها و بازگشتها به سرآغاز بحث حاصل خواهد شد. پاسخگو برای کسب معرفت مجاهدتها خواهد کرد. در روش سقراطی البته فقط نتایج مهم نیست زیرا آنچه را که خود اجرای روش به دیگران نشان میدهد و برایشان بدل به الگو میکند عبارت از مجموعۀ چند شگرد برای بررسی ثمربخش مسائل فلسفی است. این روش هم ارزش لنفسه دارد و هم ارزش لغیره؛ زندگی فقط تا آن دم که انسان مشغول بررسی آن باشد ارزش دارد. این واقعیت را جز در مواقعی که سیر گفتگو در دیالوگهای سقراطی به بنبست رسیده است و طرفین صریحاً قول میدهند که در موعدی دیگر گفتگو را از نو بیاغازند، بندرت میشود چنین واضح دید.
- نبوغ افلاطون
با تأسیس آکادمیا افلاطون توانست برخی نواقص روش شفاهی را بدون کنار گذاشتن عوامل مؤثر در موفقیت برنامۀ تربیتی سقراط رفع کند. به یمن وجود نهاد رسمی آموزش عالی میشد آنان که از حیث فکری فاقد صلاحیت یا صداقت بودند بیرون کرد یا از قبولشان سر باز زد و مردان جوانی که پدرانشان به روش و مرام نه چندان رسمی سقراط معترض بودهاند جذب کرد. این آموزندگان و پژوهندگان همفکر و جدی فلسفه در سایۀ همزیستی و همدرسی در اجتماعی آکادمیک فرصتهای بس بیشتری از سقراط و حریفانش داشتند تا مباحث را به نتایج طبیعی خود برسانند. همچنین تصنیف دیالوگهائی به قلم افلاطون که میشد در محیط آرامتر آکادمیا از آنها بحث کرد، دانشجویان را قادر ساخت که مجموعۀ منتظم فلسفۀ پیشینیان را یاد گیرند و نقادانه بررسی کنند و به این ترتیب موجب پیشرفت فلسفه شوند.
و اما مهمتر از همۀ آنچه آمد یکی از جنبههای سیستماتیک و عامدانۀ دیالوگهای افلاطون است که نامش را جزمیتستیزی مضاعف میگذارم و مایلم بر اهمیتش تأکید کنم. افلاطون با همین جنبه توانست جلو اعطاء مرجعیت به مؤلف را بگیرد و اینگونه همگان را از قبول بردهوار هر آنچه که تعالیم یا آموزههای استاد پنداشتهاند منع کند. برخی ابعاد جزمیتستیزی مضاعف مأنوس و برخی دیگر با توجه به مناقشهبرانگیز بودنشان بسیار نامأنوس است اما «آزمایشی بودن» یا «موقتی بودن» خصلت مشترک همۀ آنهاست؛ توضیح آنکه در کل دورۀ آثار افلاطون حتی یک مقدمه، یک نتیجه، یک شگرد نیست که نشود در مرجعیتش تشکیک و در صحتش تردید کرد. هیچ چیز آنچنان قطعی تلقی نشده و الحق نباید هم چنان شود که نتوان مکرراً در آن بازاندیشی و تجدید نظر کرد.
هیچ مجادلهای در چنین ادعائی راه ندارد اگر به این پنج نکته التفات شود: (الف) خاتمۀ دیالوگهای مشهور به «سقراطی»؛ ویژگی این دیالوگها ختم شدن به آپوریاست و آپوریا یعنی بنبستی که شخصیتها چون گرفتارش شوند از اینکه به نتیجه یا پاسخی راسخ دست نیافتهاند اظهار نارضایتی میکنند. این نکته را مایلم بیفزایم که ختم دیالوگ به آپوریا نه فقط در آثار سقراطی کمحجم از قبیل خارمیدس و لاخس و لوسیس بلکه در کراتولُس و دفتر یکم پولیتهیا و تئایتتوس نیز واقع میشود. (ب) آن مفروضات اولیۀ مبدأ پژوهش سقراطی به معنای دقیق کلمه «رها از جزمیت» است، یعنی میشود در آنها تجدید نظر کرد. در واقع رسم سقراط این است که وقتی سیر پژوهش در دیالوگها به شبهه و تردید برمیخورد به پاسخگو بگوید باید به آغاز بحث برگشت و راه دیگری در پیش گرفت و به این ترتیب سیر پژوهش خود را اصلاح کرد. یگانه مفهومی که در سراسر دورۀ آثار همواره بری از پندارها و لذا قطعی تلقی شده «خود امر نیک» است و همین نکته من را به یکی از معانی مرتبط به جزمیتستیزی افلاطون میرساند: (ج) در کل دورۀ آثار حتی مفروضات ظاهراً بسیار محبوب دربارۀ چیستی نیکی نیز موضوع نقد و سنجش است؛ محض نمونه در دفترهای یکم و دوم پولیتهیا تراسوماخس و آدیمانتس و گلاؤکن در مخالفت با امر نیک به پیش میتازند و در گرگیاس نیز کالیکلس همین کار را میکند. لااقل تراسوماخس و کالیکلس برغم آنکه در پی توپ و تشر و عتاب سقراط به شخصیتهائی آریگو بدل میشوند ابداً تصدیق نمیکنند که امر نیک بنیاد همه چیز است و به مواضع نسبیگرایانۀ خود میچسبند. افلاطون برای تضمین وجود جزمیتستیزی در دورۀ آثارش نظرهای ناهمسازی را در دیالوگهای مختلف به شخصیتی ثابت که معمولاً سقراط است، نسبت میدهد؛ فیالمثل آراء متضاد دربارۀ شجاعت در پروتاگوراس و لاخس و آراء متضاد دربارۀ اصل بودن لذت در پروتاگوراس و گرگیاس و آراء متنوع دربارۀ ماهیت مُثُل افلاطونی بویژه در پارمنیدس.
(د) خود روش دیالکتیکی افلاطون هم از جزمیت رهاست. تبیین این نکته در اندک زمان باقیمانده سخت است؛ باری منظورم این است که مفروضات و رویّهها و نتایج آن روش به اندازۀ محتوای دیالوگها در معرض نقد و تجدید است. این رهایی از جزمیت تا اندازهای حاصل کوشش افلاطون در تفریق و تعلیق جنبههای خاص روش (مثل فرضیه یا فلان قاعدۀ منطقی) و نقد تلویحی آنهاست و تا اندازهای حاصل کوشش او در بررسی قوّتها و ضعفهای شگردهای خاص به نحو مستقیم و بیواسطه.
بالاخره نکتۀ پنجم که حال مطرح میکنم و کمتر از نکتۀ قبلی مناقشهبرانگیز است: (ﮬ) خود قالب دیالوگ حافظ جزمیتستیزی افلاطون و بنابراین حافظ اکثر عوامل مؤثر در موفقیتهای روش شفاهی سقراطی است. برخلاف پیشاسقراطیان که از قالبهای نگارشی متنوعی از رساله گرفته تا شعر برای عرضۀ آموزههایشان استفاده میکردند، دیالوگهای افلاطون هم شامل توضیح و تشریح روشها و آموزههای مختلف و هم شامل شواهدی در حمایت از آن روشها و آموزههاست و همین موجد عدم اجماع پژوهندگان دربارۀ اعتقادات شخص افلاطون که پیشتر وصفش رفت، شده است. نمایش فلسفه در بستر اجتماعیش پیامد دیگر دیالوگنویسی افلاطون است و ضامن یکی از ابعاد شخصی فلسفهورزی سقراط: حریفان مدافع مواضع منتج از تجربههایشانند. آموزگارانشان که بودند؟ آرزوهایشان چه بود؟ وضع مالی و شأن اجتماعیشان چه؟ آنان که در آکادمیا دیالوگ خواندند، میتوانستند در موقع مقتضی با شخصیتهای دیالوگها همذاتپنداری کنند. اعضای آکادمیا در مواردی که افلاطون استدلالهایشان را در دیالوگی بکار برده است، بیشک خودشان را در آن دقیقاً بازشناختهاند. مهمترین نکته دربارۀ استفادۀ افلاطون از قالب دیالوگ نابودی هرگونه تملقگویی از فلان استاد و تنبلی در عرصۀ فکری است که بکرّات باعث میشود کسی که میخواهد فیلسوف شود تواناییش را به امید حلّ بعضی جزئیات مغفول، تختهبند برنامۀ تحمیلی شخص دیگری کند. بر هر خواننده فرض است که شخصاً استدلالهای ضروری برای دفاع یا انتقاد را در طول مسیر فلسفهورزی فراهم آورد و برای رسیدن به هر نتیجۀ محتمل تقلا کند. درست به همین دلیل است که از قوّت نوشتههای افلاطون در طی این دو هزار و چهارصد سال ذرهای کم نشده و امروز هم به همان اندازۀ روز اولشان به کار خوانندگان میآید.
این نکته را بایستی اضافه کنم که روش شفاهی سقراط را آنچه که قدرت آکادمیای افلاطونی در ترکیب گفتار و نوشتار در یک تلقی جامع از پژوهش فلسفی میدانیم، تا به امروز همواره حفظ کرده است. دیالوگهای مکتوب بهترین بخش کار پرسندگی سقراط را حفظ و بدترین بخش آن را اصلاح کرده است. به همان اندازه که فرهنگ و تمدن و سنّت و ادبیات و تربیت دینی را پایدیا دستنخورده حفظ و مرجعیتشان را تأیید کرد، شیوۀ فلسفهورزی افلاطون دشمن پایدیا بود زیرا مستلزم ارزیابی مجدد مبانی همه چیز بود. اگر اندرز افلاطون را دربارۀ پژوهش فلسفی بشود در قالب مجموعۀ چند راهبرد در اختیار آنان گذاشت که میخواهند فیلسوف شوند الحق میتوان از شش قاعدۀ ذیل که از دورۀ آثار افلاطون استخراج شده است و مایۀ تمایز گفتگوی فلسفی از شیوۀ مرسوم جدلبازان (سوفسطائیان) و سخنوران (خطیبان) است یاری جست.
(1): اصل خیراندیشی را رعایت کن. سقراط در تئایتتوس میگوید «حق نداری در پرسش تقلب کنی و مخاطب را بفریبی و سزاوار نیست که کسی که همواره دم از فضیلت میزند در بحث نادرستی روا دارد و نادرستی در بحث این است که میان مغالطه و بحث جدی فرق نگذاری و روشهائی را که باید در هر یک از آن دو پیش گرفت از هم جدا نکنی. روش ارباب مغالطه این است که هر چه بیشتر به مزاح و ریشخند توسل میجویند و بدین سان مخاطب را در دام میاندازند، در حالی که مردمان حقیقتجو تنها هنگامی به استدلال حریف خرده میگیرند که او خود مرتکب خطائی شود یا همنشینان پیشینش او را به راه خطا سوق داده باشند». در گفتگوی دیالکتیکی راستین شکست هماورد یعنی شکست خود زیرا وقوع دیالکتیک پس از آن شکست دیگر ممکن نیست. (2): از همنشینی با آدمهای بیارزش احتراز کن. سقراط قبل از آنکه وقوع آپوریا یا بنبست را در بحث اعلان کند بسیار رنج میکشد مگر بتواند نیرومندترین برهان را در دفاع از موضع شخص پاسخگو بسط دهد و مانع وقوع آپوریا شود. (3): مواضع خود را در هم بکوب و باران آتش را بر ضعیفترین جناح جبهۀ خود ببار؛ بادا که دیگران استحکاماتش را تقویت و مشکلاتش را رفع کنند. در اغلب مواردی که سقراط در طی بحث به فلان نتیجه میرسد و جملۀ حاضران به میل خود نتیجۀ او را تصدیق میکنند، سقراط از حاضران میخواهد ضعفهای استدلالش را دیگر نادیده نگیرند و به آنها توجه کنند. پیروزی صرفاً ظاهری که اصلاً پیروزی نیست. (4): صادق و بیریا باش. سقراط در دیالوگها دیگران را گاهی وامیدارد این قانون را زیر پا بگذارند اما بهرحال بر چند موقعیت خاص تأکید میکند که در آنها باید اعتقادات قلبیمان و نه صرفاً فرضهائی که برایمان هیچ اهمیتی ندارند به محک دیالکتیک بزنیم. تصور میشود که گفتگوهای شخصی موفقترین گفتگوهای دیالکتیکی است و آن تأکید سقراط با این تصور بسیار همساز است. (5): احتیاجات حریف را در نظر بگیر. این قاعده که از فلسفهورزی گروهیِ شفاهی اخذ شده دربارۀ کلام مکتوب نیز عملی است: باید کوشید یقین حاصل کرد که هر مرحلۀ استدلال و هر تغییر ظریف و جزئی آن مورد التفات شریک ما در گفتگوی دیالکتیکی هست. (6): مرجعیت را به مبارزه بطلب. چه کلیت دورۀ آثار افلاطون و چه هر جزء آن قابل نقد است. اقناع به موجب برهان و گواه و دلایل معقول یگانه مبنای مقتضی اخذ نتایج در گفتگوی دیالکتیکی است و خود همین نشانۀ دیگر ناسازگاری پایدیای ذاتاً ایستای یگر و دیالکتیک اساساً پویای افلاطون.