بر منقار چمروش: درآمدی بر توپوگرافی سیاسی اخراج افغانستانی‌ها
1404-05-30

بر منقار چمروش: درآمدی بر توپوگرافی سیاسی اخراج افغانستانی‌ها

م. رضا ملکشا

فایل پی دی اف:بر منقار چمروش

هی افغانی

حواست کجاست؟

این را کودکی گفت

که تازه زبان باز کرده بود

چشمان معصوم عجیبی داشت

و من ترسیدم

از گلشهر تا ورامین ترسیدم

و کودکان به لهجه‌ام می‌خندیدند

الیاس  علوی

چمروش پرنده‌­ای اسطوره‌­ای است که به فرمان ایزد بُرز ضمن پرواز؛ انیران را همانند دانه از زمین برمی‌چیند و از قلمروهای آن بیرون می‌­اندازد. چمروش دالی اسطوره‌­ای از نهیلیسم ملی انیرانی است که در مقام یک ایدئولژم[1] پیوند تاریخی گرایش به همسان­‌بودگی ایرانی و ضرورت طرد انیرانی درصورت لزوم را نشان می‌­دهد. به‌زعم فردریک جیمسون[2]، ایدئولژم کوچک‌ترین واحد معنادار یک ایدئولوژی است؛ «همان مصالح خام یا سرمشق‌های روایی موروثی» (جیمسون، 1401: 239) که می‌­توان اخراج افغانستانی‌ها را در بستر آن موردمطالعه قرار داد. بستری که در آن جیوگی ایدئولژم‌های همسان خطوط متفاوتی از گرایش سیاسی را حول برنامه­‌ای امنیتی متحد می‌­کند.

حملة همه‌جانبة چمروش در یک ماه اخیر به افغانستانی‌ها و شدت این حمله در روزهای پساجنگ دوازده‌روزه [با رژیم صهیونیستی] همراه با ثنا و ستایش ازسوی شوونیسم ایرانی بود. زمانی که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به همراه اعضای دولت نمی‌توانستند اذهان جامعه را نسبت به عمق شکستشان در جنگ  اقناع کنند سلاح را به‌سمت تحت ستم‌ترین بخش‌های جامعه نشانه رفتند. کارزارها نخست با تمرکز بر کولبرهای کورد و سوخت‌برهای بلوچ آغاز و این دو بخش به‌عنوان باله‌های اصلی قاچاق قطعات پهپادی و ریزپرنده معرفی شدند. اما در همین اثنا شدت‌یابی برنامه­ای که وقوع جنگ مختل کرده بود به راه­حل اصلی بدل شد. اخراج افغانستانی‌ها به برنامه‌ای هژمونیک و همچنین تراپی جنگ برای تودة مردم مبدل شد. توده­ای که خود سرمایه­داری ایران نخستین منبع یأس و وحشتش بود.

 برنامة ضدانسانی دولت سرمایه‌­داری ایران در اخراج افغانستانی‌ها حرکتی شوونیستی است که هم‌زمان شووینسم موجود در لایه‌های متفاوت جامعه را عیان می‌­کند. از پرو صهیونیسم ایرانی تا مؤمنان جمهوری اسلامی یک‌صدا پرواز چمروش را می‌­ستایند. حرکت فاشیستی در این قامت البته میراثی از مخزن فرهنگی و اجتماعی خرده‌بورژوازی ایران هم است. خرده‌بورژوازی‌ای که حتی توان پیکربندی گفتمان خاص خود را درخصوص مهاجرستیزی نداشته و متصل به گفتمان بورژوازی غربی است. این گفتمان که با اقدام دستگاه امنیتی تقویت شده از مردم سردرگم هوادار می­سازد. از نگاه تروتسکی فاشیسم در هر زمان «آخرین حلقة اتصال یک‌چرخة سیاسی ویژه است» (تروتسکی، 1387: 147) در ایران اما چرخة تحرکات فاشیستی به خود دولت سرمایه‌داری محول می‌­شود. این تفویض وظیفه، هنری است که باعث می‌شود جمهوری اسلامی به مدد سرکوب درون‌ماندگار، همواره راه مشترکی با نیروهایی که حتی خود را در ضدیت با او تعریف کرده‌اند، پیدا کند. مالکیت و نظم مفاهیم مشترک و مقدس برای هر دو طیف است، به‌خصوص اگر در این میان پای شخصی انیرانی در میان باشد. پیوند تاریخی­ میان دولت سرمایه­داری و شووینیسم در ایران ترکیبی از منافع طبقاتی ناهمسان و عامل‌های قدرتی است که خصلت سرکوبگرش به‌صورت خودکار درمقابل دیگریِ تجزیه‌طلب و تبعة غیرمجاز بیش از هر موقعیت دیگری فعال می­شود.

 ازآنجاکه همواره عنصری از فاشیسم در بناپارتیسم وجود دارد که بر وضعیت اضطراری دائمی مبتنی است، جمهوری اسلامی در دورة افول بناپارتیسمش در تلاش برای پیوست هر چه بیشتر به بدنه­ای است که بتواند هجوم علیه موجودیتش را خنثی کند و در موقعیت جنگی چه حرکتی راحت‌تر از حمله به کولبرهای کورد، سوخت‌برهای بلوچ و شدیدتر از آن‌ها افغانستانی‌ها با پشتیبانی این بدنه. در این مورد، گرایش‌های شوونیستی و فاشیستی دقیقاً در تله­ای می­افتند که سیاست رسمی در قامت هویت برایشان ساخته است و ازآنجاکه این گرایش‌ها به‌قاعدۀ بزدلی در ایجاد تغییر سیاسی در فهم ساختار اجتماعی ابله است همان گفتمان از مهاجرستیزی را می‌­پذیرد که در ایالت‌متحده و برخی از کشورهای اروپایی شاهدیم؛ گفتمانی که محورهای اصلی آن شامل مالیات شهروندان، هزینۀ اسکان، هزینة آموزش‌های ابتدایی و بهداشت مهاجران است. درحالی‌که طبقۀ کارگر افغانستان یکی از منابع تولید سرمایۀ اجتماعی کلان‌شهرها بدون هیچ یک از این حداقلی‌ترین حقوق است.

در چنین شرایطی، ایدئولوژی­‌ای که خود را دگرسان با دولت سرمایه­‌داری معرفی کرده؛ درمعرض نوعی بحران استقلال سیاسی قرار می­‌گیرد. پس ناگزیر در انتظار موقعیتی می­‌ماند که توافق کارکردی زمانش را سپری کرده و شکاف‌های ملی سر باز کند. شکافی که برای این دست گرایش‌ها در حکم مغاک است. چراکه توانایی سازمان­دهی خود در مقام نیروی هژمون این موقعیت را نیز ندارند؛ بنابراین می‌­توان گفت فاشیسم ایرانی منهای کلیک‌کردن و کامنت‌گذاری و البته زیست انگلی­‌اش درون هستی شوونیسم دولت سرمایه‌­داری؛ یک نیروی ضدانقلابی منفعل است که در مکانیسم تاریخی شوونیسم دولتی جاگیر می­‌شود. فاشیسم منفعل اگر سایة چمروش را بر سر نبیند، توان مقابله با کوچک‌ترین هسته‌های کارگری و ابتدایی‌ترین شکل نیروهای مشترک ضد فاشیستی را نخواهد داشت.

میل وقیح ایدئولوژی فاشیستی از شکل‌بخشی به جامعه‌­ای همسان با اصولش او را به نیروهای قهری دولتی وابسته می‌­کند تا تک‌به‌تک بخش‌های ناهمسان را یا از دایره بیرون بیندازد یا هضم کند. دولت سرمایه‌­داری نیز به همین ترتیب ابژه‌­ای است که جامعة متحد باب میلش علت موجودیتش را در آن باید تعریف کند. قرعه‌­­ای که امروز به نام مهاجران افغانستانی و افغانستانی‌تبارهای متولد ایران درآمد شکلی از فلج‌سازی جامعة افغانستانی ایران را به وجود آورد. این فلج سازی هم امکان مقاومت را برای افغانستانی‌ها مسدود کرد و هم جامعة ایرانیِ حامی آن را. پروپاگاندای دولت سرمایه‌­داری در وضعیت جنگ، ابتدایی‌ترین امکان جامعة افغانستانی در شکل‌بخشی و پیکربندی گفتمان و روایت مقاومت‌آمیز را سلب کرد. براساس آخرین آمار 772 هزار نفر از اتباع افغانستان یا افغانستانی‌تبارها از ایران اخراج شدند.[3] در بسیاری از گزارش ها ما تا حدی می­‌توانیم به سطح توحش برخورد و شکل اخراج پی ببریم. اما آنچه در کلیت روایت اخراج غایب است شکستن صدای تسلیم و دفاع از حق مشروع یا به بیان بهتر حق بدیهیِ زیستن در ایران است.

شوونیسم ایرانی روایتی را دربارۀ افغانستانی به‌واسطۀ وقوع جنگ ساخت که در آن خود را یک کل تعریف می‌کرد. دیگریِ افغانستانی ابژۀ کین‌توزی است چون نه در این کل جا می‌گیرد و نه اجازه‌اش را دارد؛ چراکه می‌تواند به آن ضربه بزند و آن را آسیب پذیر بسازد. سطح پروپاگاندای جاسوسی گستردۀ افغانستانی‌ها به‌حدی مضحک است که فردی با عقب‌افتاده‌ترین هوش اطلاعاتی هم توان باورش را ندارد. اما جا گرفتن این در گفتمان شوونیستی می‌تواند دست کم چند مورد استثنا را به حجم تخریبی متصل کند که رژیم صهیونسیتی و عامل‌های آن در ایران به وجود آوردند و آن را سند صادق عامل‌های جاسوس افغانستانی معرفی کند. آنچه درخصوص گفتمان مقاومت‌آمیز افغانستانی اهمیت دارد باز کردن فضا برای روایت خود و همچنین سیاست‌ورزی است. امری که  در خیرجمعی باب میل شوونیسم شکاف بیاندازد و حقِ حضور و موجودیت خود را مطرح کند. در شرایطی که ناگزیر امکان‌های سازمان‌دهی عامل‌های ضد شوونیستی – فاشیستی محدود و مختل شده است حداقلی‌ترین اقدام، شکل بخشیدن به صدایی در خاطرۀ جمعی است که معطوف  به وضعیت طبقاتی افغانستانی‌ها، شدت هزینه­ای که مسئلۀ اخراج بر آن‌ها تحمیل می‌کند و حتی نقش تاریخی مردم افغانستان در وضعیت‌های جنگی پیشین نظیر جنگ هشت ساله باشد. هدف نه امکان‌پذیری تعهد عاطفی بلکه آغاز پشتیبانی سیاسی – اجتماعی است. امری که بتواند امر سرکوب و اخراج را سخت و درنهایت ناممکن کند و سوژۀ کین‌­توزی که را که از منبع کیف سیستم، کام می‌گیرد با واقعیتِ بیرون­بودگی این کیف مواجهه سازد.

فهم عملی تودۀ افغانستان از نقش روایت – گفتمان مقاومت‌آمیز، نه فقط برای آن‌ها بلکه برای مردم ایران نیز تاریخ جای‌گزینی را رقم خواهد زد. تجربۀ جنگ و تهاجم امپریالیستی و رابطة آن با گرایش‌های محافظه‌کار و رادیکال اسلامی یا حتی نیروهای دموکراتیک جمهوری‌­خواه در افغانستان، فانتزی تهاجم امپریالیستی به ایران و توان آن در کنارزدن حاکمیت را می‌­تواند به شکل‌های مشخصی توضیح و مورد نقد قرار دهد. واکاوی چنین امری بنابر زاویة دید افغانستانی‌ها درعین آنکه به مقایسة توان و ابزار مقابله با تهاجم در هر دو کشور می‌­پردازد،  در کنار طبقۀ کارگر ایران و توده­ای که علیه تهاجم امپریالیستی صف­آرایی کرده و همچنین نوع زندگی و اجبار به مهاجرت در کشوری که جنگ چند دهه‌­ای بخش به بخش امکان‌های زیست را در آن با بحران مواجهه کرده است، تشریح می‌­کند.

اما مسئله­‌ای که باید به آن توجه ویژه داشت ضرورت هم‌­محوری امر طبقاتی و ستم ملی است. افغانستانی‌ها برای سال‌ها در ایران مادون طبقۀ کارگر ایران بوده و ستم مضاعف بر طبقۀ کارگر افغانستانی امری کاملاً مشهود است. کارگر افغانستانی بیش از آنکه در کنار هم‌طبقه‌ای‌هایش در ایران دیده شود و همراه با آن ها برای احقاق حقوق طبقاتی مبارزه کند، در چهارچوب لمپن پرولتری تعریف شده است؛ بخشی که انگار قرار است با ندای حاکمیت به کمک آن بیاید و حتی علیه اعضای جامعه­‌ای که احساس تعلقی بدان ندارد خشونت بورزد. این امر فقط شدت بهره‌­کشی از کارگران افغانستانی را توجیه نمی‌­کند، بلکه خشم کارگران ایرانی را از سرمایه‌­داران منحرف کرده و افغانستانی ها را مقصر مشکلات و نابرابری های اقتصادی قلمداد می‌­کند.

در کنار دیگر محدودیت‌های اجتماعی و تنگناهای زیست در وضعیتی که افغانستانی‌ستیزی مبدل به کنشی خنثی از سوی مردم شده، مسئلة حضور مهاجران و افغانستانی‌تبارهای ایران را به سویی کشیده که در آن خود مهاجر دال سوژگانی پیدا می‌­کند. این محوریت ناگزیر بخشی از نیروهای اجتماعی را حول برنامه‌هایی متفق می‌­کند که نمونه‌های پردامنه‌تر آن را در اروپا و در سال‌هایی که داعش دوزخ خاورمیانه را برای مردم رقم زده بود شاهد بودیم. فصل مشترک میان حامیان مهاجران در هر دو جغرافیا درکی است که ژیژک[4] آن را متافیزیک اومانیستی سانتی­مانتال قلمداد کرد و مهاجر در چنین درکی ابژۀ نوع‌دوستی است. گرایش‌های چپ اروپایی نیز  صدای مهاجران را با تمام تکثر و تنوعش؛ ارتعاشی در نظر گرفتند که می‌­توانست خاموشی طبقۀ کارگر را جبران کند. اما درنهایت برندۀ اصلی این مواجهه رفرمیست‌ها، دموکرات‌های گلوبالیست و اومانیست و همچنین سازمان‌ها و ان‌جی‌او های حقوق بشری آن‌ها بودند؛ چراکه این نوع از مواجهه با مرکززدایی از دولت سرمایه‌­داری مسئلة اخراج مهاجران را به سیاست پرخاشگرانة شبه‌نمایشی[5]، بلاگردان کردن این بخش از جامعه و برساختن یک هویت شر و خطرناک برای آن‌ها محدود می­‌کرد و مهم‌تر از آن امکان رهایی آن‌ها را نه بر بستر برنامة طبقاتی‌­ای که مهاجران در آن جایگاه مشخصی دارند، بلکه با  منشورها و مقاومت‌های مدنی طاق می­‌زد. در چنین مواجه‌ه­ای وضعیت افغانستانی‌ها در میان اردوگاه حامیان و مخالفان اخراج قطب­بندی می‌­شود. در صورتی که  طرح امکان مقاومت یا شکل‌­دهی به هسته‌های اولیۀ مقاومت علیه اخراج در بخش‌های خدماتی نظیر شهرداری یا بخش‌های کارگاهی و صنعتی تا دانشگاه‌ها و محله‌های شهری ازسوی خودِ افغانستانی ها نادیده گرفته می­شود.

سایۀ چمروش هردم می‌­تواند بر سر بخشی از جامعۀ ایران بیو‌فتد، ازهمین‌رو شکل دادن به جبهۀ رادیکال ضد­فاشیستی امروز بیش از هر زمانی حیاتی است. شکل دادن به نیرویی که از دل روایت – گفتمان مقاومت­‌آمیز ملیت‌های تحت ستم زاده شده و درعین‌حال ایستاری  درمقابل جریان‌های ارتجاعی خودِ این ملیت‌ها باشد. روایت – گفتمان‌هایی که ایدئولژم شوونیسیتی را به چالش بکشند، فیگورهای آن را به سخره بگیرند و شخصیت برآمده از فرهنگ خود را دربرابر آن‌ها ساخته یا بازنمایی کنند. چراکه بی شک هر قطعه از ایدئولژم های شوونیسیتی دیر یا زود در بدنۀ دولت سرمایه­‌داری یا دولت فاشیستی جا خواهند گرفت و جهت یافتن پایۀ اجتماعی در میان خرده‌بورژوازی و کارگران واپس‌مانده‌ از ایدۀ تشکیلات پرولتری، به نظام هژمونیکی شکل خواهند داد که نیروهای حیاتی، امکان کنش و روایتگری را برای ملیت‌های دیگر مسدود می­‌کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع:

جیمسون، فردریک(1401)، ناخودآگاه سیاسی: روایت در مقام کنش نمادین اجتماعی، ترجمۀ شاپور بهیان، نشر نی

تروتسکی، لئون (1387)، نبرد با فاشیسم در آلمان و مبارزه های مدنی با فاشیسم در ایالت متحده، ترجمۀ رضا اسپیلی، نشر دیگر

[1]  ideologeem

[2] Fredric Jameson

[3] «مشاور وزیر و رییس مرکز امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور گفت: افزون بر ۷۷۲ هزار نفر از اتباع غیرمجاز افغانستانی از ابتدای سال جاری تاکنون به کشورشان بازگشته‌اند.» منتشر شده در 20 تیر 1404 از وبسایت خبر آنلاین

[4] Žižek

[5] نگاه کنید به صفحه های اینستاگرامی پلیس تهران که چگونه فرایند دستگیری گارگران افغانستانی را با چهره‌های مبهوت  و ترس­­خورده  در وضعیتی که خود را مخفی کرده اند به نمایش می­گذارند.

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 12 = 20

بر منقار چمروش: درآمدی بر توپوگرافی سیاسی اخراج افغانستانی‌ها – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش