کمدی، فلسفه و دلقک فیلسوف
1404-03-06

آیا می‌توانید تصور کنید…؟

کمدی، فلسفه و «دلقک فیلسوف[1]»

استوارت هانسکامب[2]

مترجم: محمد زرینه

فایل پی دی اف:کمدی، فلسفه و دلقک فیلسوف

«واقعیت عامل اصلی اضطراب میان کسانی است که با آن در ارتباط هستند.» (لیلی تاملین)

«خندهٔ ما پذیرش نکته ای در غیرقابل‌فهم بودن آن است. این پذیرش… جهانی است که بی‌پایان، غیرقابل‌فهم، همیشه گیج‌کننده، جهانی فراتر از ما و با این حال جهان ما است.» (تد کوهن[3])

«چند نفر از طرفداران هراکلیتوس لازم است تا یک لامپ را عوض کنند؟ هیچ‌کس؛ چون لامپ در هر حال، در حال تغییر است.» (ناشناس)

_____________________________________________

من در ردیف اول کمدی استور[4] در لندن نشسته‌ام و عصبی هستم. سقراط روی صحنه است، در اوج سخنرانی‌اش، و به نظر می‌رسد که می‌خواهد با مخاطبان تعامل کند: «اهل کجا هستید و آیا فکر می‌کنید فضیلت می‌تواند آموخته شود؟» – از این دست سوال‌ها. اما در آخرین لحظه، و نه برای اولین بار، نجات پیدا می‌کنم. درست زمانی که سقراط مرا هدف گرفته است، دیوژن چهار دست و پا روی صحنه می‌آید، صورتش را کج و معوج می‌کند و نشانه‌ی بدبوی از خود به جا می‌گذارد. عده‌ای با انزجار صحنه را ترک می‌کنند، عده‌ای دیگر از خنده روی زمین می‌افتند. سقراط با حالت تسلیم از ردایش پلاستیک و بیلچه بیرون می‌آورد. دیگر اجراکنندگان از پشت صحنه بیرون می‌آیند تا ببینند این همه هیاهو برای چیست. یکی از آن‌ها روی آن سر می‌خورد و تنها به لطف ریش فنری‌اش از شکستگی بینی نجات پیدا می‌کند. درست در لحظه‌ای که می‌خواهم ببینم این شخص کیست، بیدار می‌شوم.

علاقهٔ من به رابطهٔ میان فلسفه و کمدی در اصل از فهرستی از ویژگی‌ها یا نقش‌هایی که این دو اشتراک دارند، سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه از شهودی نشأت گرفته که حاکی از چیزی مهم است؛ این حقیقت که ممکن است آن‌ها اصلاً چیزی برای اشتراک داشته باشند. می‌خواهم با نقل قولی که این شهود مرکزی را از رمان فالستاف[5] اثر رابرت نای ثبت می‌کند، آغاز کنم:

“دربار فیلیپ مقدونی یک دلقک داشت.

دربار فیلیپ مقدونی یک فیلسوف داشت.

فیلیپ مقدونی شگفت‌آور خردمند بود.

فیلیپ مقدونی شگفت‌آور خردمندتر می‌شد اگر یک نفر را نگاه می‌داشت: یک دلقک فیلسوف.

پدر، من وارونه می‌ایستم و جهان شما را زیر و رو می‌کنم.

… پدر، آیا کسی تاکنون دریافته چرا – از میان آن ۱۰۰ شوالیه‌ای که از دربار شاه آرتور برای یافتن جام مقدس روانه شدند – پارسیفال بود که آن را پیدا کرد؟”

پارسیفال.

این نام به معنای “احمق کامل” است.

 اگر در این معنا حقیقتی وجود داشته باشد، تعریف آن دقیق نیست. من گمان می‌کنم حقیقتی در این وجود دارد و همچنین گمان می‌کنم این حقیقت می‌تواند با تجزیه و تحلیل نقاطی که جهان “خردمندان” (به‌طور خاص فیلسوفان) و جهان طنزپردازان با هم تلاقی می‌کنند، روشن‌تر شود.  پژوهش من با بررسی و ارائه یک طبقه‌بندی آزاد از ارتباط فلسفه با کمدی آغاز خواهد شد که توسط کمدین‌ها و نویسندگان کمدی مانند مونتی پایتون[6]، وودی آلن، داگلاس آدامز[7]، استیو مارتین، هارولد رامیس[8]، بیل هیکس[9] و مارک استیل[10] انجام شده است. پس از بررسی اولیه و مختصر شوخی‌های موجود در فلسفه (بله، می‌دانم، مگر می‌شود مختصر نباشد؟»)، دو مسیر پژوهش را دنبال خواهم کرد که امیدوارم شهودی که این مقاله را الهام بخشیده است، آشکارتر کنند:  مسیر اول با عنوان “آیا تصور می‌کنید؟” به این پرسش می‌پردازد که فلسفه و کمدی چه وجه اشتراکی دارند. مسیر دوم، تحت عنوان “بازگشت دلقک فیلسوف”، درباره امکان وجود نوعی فضیلت مرتبط با شکلی از زندگی که این دو را ترکیب می‌کند، حدس و گمان‌هایی ارائه خواهد داد.

فلسفه در کمدی

در ارتباط با نفوذ ایده‌های جدی یا آکادمیک به دیگر ژانرها، به‌ویژه فرهنگ عامه، فلسفه عملکرد بدی ندارد. در کمدی، شاید بیشترین و آشکارترین اقتباس از فلسفه از طریق گروه مونتی پایتون صورت گرفته باشد. یکی از معروف‌ترین نمونه‌ها «آهنگ نوشیدن فیلسوفان[11]» است. علاوه بر این، نمایش‌های این گروه شامل مسابقات فوتبال فیلسوفان و حضور کارل مارکس در یک برنامه پرسش‌و‌پاسخ بوده است. علاقه روزافزون این گروه به موضوعات فلسفی در آثاری مانند زندگی برایان[12] و معنای زندگی [13]آشکار است (برای مثال، صحنه‌های بحث‌های فلسفی در رستوران).به‌تازگی، یکی از تحسین‌برانگیزترین و مستقیم‌ترین نمونه‌های پیوند کمدی و فلسفه در سخنرانی‌های مارک استیل دیده می‌شود. مارک استیل، یک کمدین و نویسنده، ایده‌های متفکران و فعالانی مانند ارسطو، دکارت، پین و مارکس را به شکلی طنزآمیز و درعین‌حال دقیق توضیح می‌دهد، بدون اینکه اهمیت آن‌ها را از بین ببرد. فیلم‌ساز و کمدین مشهور دیگری که با لحنی مخصوص به خود، فلسفه و طنز را ترکیب می‌کند، وودی آلن است که جمله معروفش «من از مرگ نمی‌ترسم، فقط نمی‌خواهم موقعی که اتفاق می‌افتد آنجا باشم» شناخته شده است. ایده‌های فلسفی در قلب آثاری مانند هانا و خواهرانش[14]، جنایات و جنحه[15] و نمایش کوتاه مرگ[16]قرار دارند. به یک معنا، تمام فیلم‌های او را می‌توان به دلیل تجسم بیگانگی وجودی، فلسفی دانست. دو اثر کمدی برجسته دیگر که به سؤالات بزرگ و وجودی می‌پردازند، سریال بی‌بی‌سی سقوط و برآمدن رجینالد پرین[17]اثر دیوید نابز و فیلم پسر بد بابی[18]اثر رولف دی هیر در سال ۱۹۹۴ هستند. اخیراً، بیگانگی وجودی و اضطراب نه تنها در طرح اصلی فیلم کمدی من عاشق هاکابی‌ها[19] هستم [i](۲۰۰۴) به کارگردانی دیوید او. راسل مرکزی است، بلکه به‌طور مستقیم و به شکلی تحلیلی نیز به آن پرداخته می‌شود.از جمله دیگر نقل‌قول‌های فلسفی برجسته، لیلی تاملین، یکی از ستارگان هاکابی‌ها است که با جملات عمیق فلسفی‌اش مانند «ما همه در این ماجرا با هم هستیم، اما به تنهایی.»  «واقعیت چیزی نیست جز حدس جمعی.»  «بخشیدن یعنی دست کشیدن از هر امیدی برای گذشته‌ای بهتر.»

چندین فیلم وجود دارند که داستان آن‌ها بر اساس آزمایش‌های فکری فلسفی شکل گرفته‌اند. برای مثال،در فیلم همه من با بازی استیو مارتین (که در گذشته در رشته فلسفه تحصیل کرده بود) و لیلی تاملین، دربارهٔ وضعیتی است که دو هویت—یکی مرد و دیگری زن—در بدن مرد ساکن می‌شوند. در فیلم مردی با دو مغز[20]، شخصیت اصلی عاشق مغزی درون یک ظرف آزمایشگاهی می‌شود و تلاش می‌کند بدنی مناسب برای انتقال آن پیدا کند. فیلم چندگانگی[21]اثر هارولد رامیس نیز به موضوع هویت فردی می‌پردازد. همچنین، فیلم معروف روز موش خرما[22] که باز هم از رامیس است، بر پایهٔ مفهوم فلسفی «بازگشت جاودانه» نیچه ساخته شده است.

اگر دوست دارید بیشتر دربارهٔ این فیلم‌ها صحبت کنیم، من همراه شما هستم!  در ادبیات طنز، داگلاس آدامز شایستهٔ ذکر است؛ به‌ویژه برای ایده‌هایی مانند «گرداب چشم‌انداز کامل[23]» که غرور فرد را در هم می‌شکند و حیوان گیاهخواری که خودش می‌خواهد خورده شود.  این مفاهیم در کتاب رستوران آخر جهان[24]مطرح شده‌اند و با طنز خاص آدامز، به نقد دیدگاه‌های فلسفی و علمی می‌پردازند. (هر دو در کتاب رستوران آخر جهان مطرح شده‌اند). همچنین، موضوعات و مباحث مختلفی از اخلاق کاربردی و فلسفه سیاسی به‌طور مداوم در آثار طنزآمیز افرادی مانند لنی بروس (آزادی بیان، پورنوگرافی)، جورج کارلین (مارکسیسم)، بیل هیکس (قانون‌گذاری درباره مواد مخدر و سلاح، آزادی بیان، پورنوگرافی، سقط جنین، پدرسالاری، اتانازی، خلقت‌گرایی، اخلاق تجاری)، بن التون (اخلاق تجاری، محیط زیست، قانون‌گذاری درباره مواد مخدر)، مارک استیل (مارکسیسم، فلسفه اقتصادی، تبعیض جنسیتی)، مارک توماس (اخلاق تجاری)، مایکل مور (اخلاق تجاری، قانون‌گذاری درباره سلاح)، سیمپسون‌ها (اخلاق تجاری، مسائل جنسی و سیاست)، ساینفلد (بی‌اخلاقی، اعمال و حذف‌ها (قانون سامری خوب)، فمینیسم)، ساوت پارک (آزادی بیان، سیاست جنسی، مهندسی ژنتیک)، راب نیومن (ضد سرمایه‌داری) و مارکوس بریگ‌استاک (اخلاق محیط زیست) ظاهر می‌شوند.بیل هیکس شاید به توجه ویژه نیاز داشته باشد، چراکه مجموعه‌ای پس از مرگ از اجراهای او فلسفه نام دارد. در این مورد، اصطلاح کمی گمراه‌کننده است، چراکه بیشتر به معنای «این فلسفه من است» تا معنای رسمی‌تر آن، اشاره دارد. با این حال، حقیقت این است که هیکس، همان‌طور که اشاره شد، به‌طور مداوم به موضوعات مورد علاقه در اخلاق کاربردی می‌پردازد و گاهی – البته با مجوزهای فراوان کمدی – فلسفی استدلال می‌کند. اینکه او همچنین شخصیتی تنها، درون‌گرا و شورشی در قالب متفکران بزرگ اگزیستانسیالیستی مانند کیرکگور و نیچه بود نیز اهمیت دارد (در ادامه بیشتر به این موضوع پرداخته خواهد شد).

بحث در مورد موضوع هایی مانند: اخلاق کاربردی به عنوان فلسفه، ممکن است خطر ترکیب هر موضوع روشنفکری یا سیاسی تحت این عنوان را به همراه داشته باشد. این گرایش در کتاب‌های فلسفهٔ عمومی رایج است و من ترجیح می‌دهم در اینجا از آن اجتناب کنم. البته در آثار فهرست‌شده، نمونه‌هایی از پژوهش‌های مفهومی/اخلاقی اصیل وجود دارد، اما کتاب‌هایی مانند: فلسفه سیمپسون‌ها، فلسفه ساوت پارک و فلسفه ساینفیلد گاهی فراتر از این محدوده می‌روند، یا غالباً تحلیل فلسفی به صورت بیرونی، همان‌طور که می‌توان گفت، بر شخصیت‌ها و داستان‌های مطرح اعمال می‌شود.

در این قلمرو، تقریباً هر متن پرجزئیات (طنزآمیز یا غیر آن) می‌تواند به نوعی فلسفی تلقی شود. من کاملاً به این رویکرد بی‌توجه نیستم، اما در عین حال لازم است این تحقیق را در محدوده‌های منطقی نگه دارم. امیدوارم این مرزها به‌طور واضح توسط موارد معیار ارجاعات و/یا تحلیل فلسفه در کمدی مشخص شده باشند، مانند مثال‌های ذکر‌شده قبلی از مونتی پایتون، مارک استیل، استیو مارتین، هارولد رامیس، وودی آلن و هاکابی‌ها. در این موارد، هنرمندان کمدی احتمالاً در موضوعات فلسفی بدون ابهام آموزش دیده‌اند و مطمئناً به‌اندازهٔ کافی از این موضوعات که برای قانون فلسفی و علایق دانشگاهی فلسفی خاص مرکزی هستند، تحت تأثیر قرار گرفته و کنجکاو شده‌اند.از اینجا، این دایره به بررسی‌های وجودی بی‌چون و چرای داگلاس آدامز، رجینالد پرین و پسر بد بابی (و شاید بیل هیکس و تقلیدکنندهٔ یک‌بارهٔ او دنیس لیری) گسترش پیدا می‌کند، و سپس به قلمرو نقد اجتماعی/اخلاق کاربردی که بیشتر با تفکر اخلاقی و سیاسی روشنفکری عمومی و نه با یک نظریه و روش‌شناسی فلسفی خاص مشخص شده، منتقل می‌شود.

کمدی در فلسفه

این پرسش ارزش بررسی دارد: آیا فیلسوفان بامزه هستند؟ پاسخ کوتاه این است: نه. اگر بخواهم ساده بگویم، شاید بتوانیم به برخی از ایده‌های آن‌ها بخندیم – مانند جورج برکلی، رفتارگرایی، و برخی از پست‌مدرنیست‌ها – اما به‌ندرت می‌توانیم همراه آن‌ها بخندیم. البته انتظار این را هم نداریم. در وهلهٔ اول، بیشتر فیلسوفان امروزی آکادمیک هستند و دانشگاه مکانی جدی است. هدف آن حقیقت و راه‌حل‌های عملی و نه سرگرمی است. در وهلهٔ دوم، موضوع فلسفه به‌طور خاص سنگینی خاصی دارد و اگر بخواهیم برای نظریه‌هایی که مطرح می‌کند (و فقدان چشمگیر نظریه‌های محکم در برابر سوالات فوق‌العاده مهم)، لحنی تعیین کنیم، بیشتر از هر چیزی با اضطراب و تاریکی همراه است (مانند جبرگرایی، مرگ خدا، شک‌گرایی، نسبی‌گرایی اخلاقی). به‌طور خلاصه، خنده‌ در بهترین حالت یک پدیدهٔ جانبی فلسفه و پژوهش‌های آکادمیک به‌طور کلی و نه اهداف آنها هستند. اگر هدف پاسخ از سر احساس باشد، باید از لحظات درک ناگهانی – لحظات اورکا –  گاهی، امیدواریم، شگفتی، برانگیخته شود (اگرچه این‌ها احتمالاً بیشتر در علوم طبیعی رخ می‌دهند تا فلسفه).

فلسفه و سایر آثار آکادمیک هنر نیستند.در اساس هنر، تأثیر فوری و اغلب احساسی نه از طریق فهم عقلانی بلکه به واسطهٔ فرم هنری برای مخاطب حاصل می کند،. جوک‌ها و طنز ساختارهای نسبتاً واضحی دارند؛ عناصر مرکزی آن‌ها تکنیک‌هایی هستند که برای ایجاد خنده به خاطر خود خنده طراحی شده‌اند. بیشتر نویسندگان دربارهٔ ماهیت طنز معتقدند که طنز به اغراق، رویدادهای نامتجانس و پیچش‌های غیرمنتظره نیاز دارد. برای اینکه مردم بخندند، انتظاراتشان را به سوی یک چیز هدایت می‌کنید و سپس چیزی دیگر ارائه می‌دهید.از سوی دیگر، آثار آکادمیک نه تنها برای روشنگری عقلانی طراحی شده‌اند، بلکه این کار را به روش‌های تقلیل‌دهنده انجام می‌دهند. روش‌های تقلیل‌دهنده از نظر عقلانی سخت و پیچیده هستند و به طرز سرسختانه‌ای منطق را درگیر می‌کنند. پیچش‌ها و نامتجانسی‌هایی که در طنز یافت می‌شوند، به‌طور مشخص در دستور کار آثار آکادمیک نیستند. سختگیری آکادمیک به‌طور مجازی مخالف آنی بودن هنری است.

پاسخ طولانی این است که برخی از ما گاهی اوقات با فیلسوفان همراه بوده‌ایم و خندیده‌ایم. البته مطمئناً مثال‌های زیادی وجود دارند که فراموش شده‌اند یا با آن‌ها مواجه نشده‌ایم، و باید اضافه کنم که در اینجا منظورم این نیست که فیلسوفان چقدر می‌توانند هنگام تدریس و سخنرانی طنزآمیز باشند.اما در مورد نوشته‌های آن‌ها، کتاب عالی جیم هنکینسون با نام  راهنمای بلوف در فلسفه[25]ارزش ذکر دارد، حتی اگر بیشتر یک اثر کمدی تا مقدمه‌ای بر فلسفه باشد. در حوزهٔ فلسفهٔ واقعی، رجزخوانی‌های فیلسوف عاقل (اما طردشده و تلخ‌کام) نیچه دربارهٔ ازدواج در کتاب  تبارشناسی اخلاق[26] آن‌قدر به طنز نزدیک است که گویی متعلق به اجراهای بیل هیکس یا دنیس لیری است:

“… هر حیوان از هر نوع دخالت یا مانعی که مسیر بهینهٔ زندگی‌اش را مسدود کند یا ممکن است مسدود کند، بیزار است… بنابراین فیلسوف از ازدواج بیزار است… ازدواج مانع و مصیبت راه او به سوی بهینگی است. چه فیلسوف بزرگی تاکنون ازدواج کرده است؟ هراکلیتوس، افلاطون، دکارت، اسپینوزا، لایبنیتز، کانت، شوپنهاور – آن‌ها ازدواج نکردند؛ بیشتر از آن، حتی نمی‌توان تصور کرد که آن‌ها ازدواج کرده باشند. فیلسوفی که ازدواج کرده باشد، متعلق به کمدی است، این پیشنهاد من است – و در مورد آن سقراط استثنا، – به نظر می‌رسد سقراط بدخواهانه و به‌طور طنزآمیز، فقط برای اثبات این مسئله ازدواج کرد.”

یک نکته قابل توجه این است که نیچه، به‌ویژه با استانداردهای خشک و دقیق امروزی، فیلسوفی معمولی نبود. او کتاب‌هایی عمدی و تحریک‌آمیز نوشت که سبک‌های غیرعادی داشتند و طیف گسترده‌ای از موضوعات را پوشش می‌دادند؛ از جمله نقد فرهنگی و خودزندگی‌نامه از این موارد است. همین امر او را از آکادمی‌های سنتی جدا می‌کند و جایگاه ویژه‌ای به آثارش می‌بخشد.

نکتهٔ دوم این است که این بخش دقیقاً یک بخش کلاسیک از صفحات شناخته‌شده و پراستفادهٔ کتاب تبار‌شناسی اخلاق نیست. در نوشته‌های نیچه، او به‌طور منظم زمانی را به خود اختصاص می‌دهد، از خود به وجد می آید، و اغلب بخش‌هایی را می‌نویسد که در فلسفهٔ آکادمیک مدرن غیرقابل تصور هستند. این بخش هم یکی از آن‌هاست. این نوشته احساسی و بسیار شخصی است. مانند هنر.

نکتهٔ اصلی من این است که وقتی طنز را در فلسفه پیدا می‌کنیم، معمولاً در وجهی از «زمان آزاد» یا یک کنارگذاری رخ می‌دهد. با توجه به آنچه گفتم، این موضوع قابل انتظار و در واقع کاملاً آشکار است. موضوع جالب‌تر این است که در کمدی نیز گاهی می‌بینیم فلسفه (یا دیگر مطالب روشنفکری) می‌تواند از قالب مرکزی طنز جدا شود. الگویی که ظاهر می‌شود یک نوسان (گاهی ناخوشایند، گاهی نه) بین مواد طنزآمیز و مصالح فلسفی است؛ وضعیتی که توسط بیل هیکس تجسم می‌یابد، کسی که در چندین موقعیت، زمانی که شروع به عمق‌بخشی عقلانی می‌کرد، احساس نیاز می‌کرد که به مخاطب خواب‌آلود خود اطلاع دهد که واقعاً «جوک‌های بی‌ادبانهٔ بیشتری در راه است.» (یک جمله که خود ایجاد خنده  می‌کند و در نتیجه زمان بیشتری برای جریان فکری عقلانی او خریداری می‌شود.) هنرمندانی مانند هنری رولینز، مارک استیل، مایکل مور و مارک توماس گاهی اوقات به نظر می‌رسد که کمدی را به‌طور کامل کنار گذاشته‌اند و به نفع مقالات جدلی، انتقادها و تحقیقات حرکت کرده‌اند. حتی می‌توانیم پیشنهاد کنیم که برخی از کارهای پایانی مونتی پایتون برانگیختن تامل را بر خنده ترجیح می‌دهد.

برخلاف فلسفه، این ویژگی در کمدی ضرورتی ندارد. همان‌طور که امیدوارم مثال‌های ذکر‌شده و مورد بحث نشان دهند، فلسفه می‌تواند به‌سادگی مواد اولیه خوبی برای کمدی فراهم کند. در واقع، جدیت خود فلسفه می‌تواند اثر طنز را تقویت کند، همان‌طور که در بخش بعدی مشاهده خواهیم کرد.

 

می توانید تصور ‌کنید؟ 

چه چیزی این اتحاد میان فلسفه و کمدی را ممکن می‌سازد؟ دو دلیل مرتبط وجود دارد که می‌خواهم به آن‌ها اشاره کنم: اول، علاقهٔ مشترک به موقعیت‌های افراطی، مضحک و شگفت‌انگیز؛ و دومی، جذابیت به سوی تاریک‌ترین جنبه‌های بزنگاه های انسانی است.

همان‌طور که نقل قول نای اشاره می‌کند، فلسفه و کمدی هر دو به شکلی خاص متعالی هستند؛ هر دو از اشغال زمین‌های کمیاب یا برتری بهره‌مند می‌شوند تا افراد، سیاست‌ها، و دیدگاه‌های مبهم، اثبات‌نشده، محدود یا متکبر را ارزیابی، به تمسخر، کوچک‌نمایی یا شرمنده کننده. آن‌ها متدولوژی مشترکی دارند که به دیدگاه‌های اختلال‌آمیز یا حتی زیرکانه درباره رفتارها و فرضیات روزمره‌ای که معمولاً در آن‌ها غرق هستیم، اجازه بروزمی‌دهد. کمدی با فلسفه یک گرایش مشترک به “برهنه کردن” جهان دارد. هنگامی که مشاهدهٔ ماهرانه، طنزپردازی، کنایه یا سوررئالیسم به یک موضوع نفوذ کند، آن موضوع دچار تحول و اختلال می‌شود، درست همان‌طور که پایهٔ عقلانی باورهای عمیق ما در مواجهه با شک‌گرایی فلسفی دچار تحول می‌شود.

چه چیزی این مجوز را به کمدی می‌دهد؟ به نظر می‌رسد این موضوع ارتباطی به قدرت موقعیت‌های پوچ و کاریکاتورگونه دارد که باعث خندهٔ ما می‌شود. همان‌طور که فروید توضیح داده است، بخشی از جذابیت جوک‌ها و سایر انواع طنز این است که ما را از محدودیت‌های فرهنگ و ضرورت‌های مادی یا منطقی رها می‌کند. آن‌ها به ما «آیا می‌توانید تصور کنید؟»، «تا به حال متوجه شدید؟»، یا ساده‌ترین شکل احمقانه بودن را ارائه می‌دهند (از طنز فیزیکی گرفته تا خودانگیختگی معنادار و آشوب  دادا، سوررئالیسم و تئاتر ابزورد). از لحاظ علمی، اگر «تا به حال متوجه شدید؟» طنز دارای توازی‌هایی با علوم اجتماعی (به‌ویژه روان‌شناسی) است، فلسفه مطمئناً جایی است که باید به دنبال «چه می‌شود اگر…؟» و «آیا می‌توانید تصور کنید؟» باشد. مثال‌ها و قیاس‌هایی مانند غار افلاطون، ابزارهای خواب و شرور دکارتی، طوطی هوشمند لاک، خدایان ناقص هیوم، خارپشت‌های شوپنهاور، بازگشت ابدی نیچه، قایق نویراث، ویولونیست مشهور تامسون، پردهٔ ناآگاهی رولز، دستگاه تجربهٔ نوزیک، مغز در یک مخزن پوتنام، «من کجا هستم؟» دنت، قرعه‌کشی بقای هریس، اتاق چینی سرل، زامبی‌ها و جهش‌یافته‌های فلسفهٔ ذهن، و گودمن‌های وحشتناک… لیستی طولانی است.فلسفه نه تنها دوست دارد وظیفهٔ تحلیلی خود را با آشکار کردن ویژگی‌های اساسی زندگی از طریق چنین مثال‌های عجیب انجام دهد، بلکه اغلب ما را به نتایج عجیب و ناراحت‌کننده هدایت می‌کند. این یک کار خشونت‌آمیز است.

کمدی نیز می‌تواند خشونت‌آمیز باشد. معادل‌های این روش‌شناسی افراطی شامل کاریکاتورهای بصری (یا گروتسک‌ها) در نمایش‌های اوبو اثر آلفرد جری (و اقتباس اخیر و عالی جان کلنسی به نام  پسر چاق)، کاریکاتوریست‌هایی مانند رالف استیدمن و استیو بل (اگر در گاردین)، عروسک‌گردان‌ها و طنزپردازان کاریکاتوری مانند تصویر تفنگدار و پارکر واستون، طنزپردازانی مانند بیل هیکس و کریس موریس، و فیلم‌هایی مانند زندگی برایان و پسر بد بابی هستند. موضوع این آثار لزوماً فلسفی نیست، اما اینکه فعالان کمدی ممکن است به چنین موضوعاتی جذب شوند، کاملاً قابل درک، حتی پیش‌بینی‌شدنی است. این پیوند میان خشونت کمدی و فلسفه جذابیت‌های منحصربه‌فردی را ایجاد می‌کند.

ویژگی مرکزی دیگر که کمدی و فلسفه به اشتراک می‌گذارند، نتیجهٔ جزئی ویژگی اول است. خشونتی که دربارهٔ آن صحبت شد، نیازمند نوعی پاسخ است؛ شاید نوعی تسلی یا حتی وسیلهٔ محافظتی باشد. خنده نیز می‌تواند همین طور باشد. به عنوان یک کمدین، شاید بیشتر تمایل دارید جذب چنین سوالاتی شوید و با آن‌ها تعامل کنید، زیرا مجهز به راهی برای مواجهه با آن‌ها هستید، و اشتراک این با مخاطبان، محافظتی به نام همبستگی به همراه می‌آورد.کمدی به شکلی به یک نوع «رهایی» برای اضطراب‌های ناخودآگاه (اغلب) در مواجهه با وحشت‌ها وخلع‌های متافیزیکی زندگی تبدیل می‌شود: مرگ، اتفاقات احتمالی و شکنندگی ارزش‌ها و پروژه‌های ما، تنهایی نهایی ما، بی‌هدف بودن جهان و غیره ازآن جمله است، راز کمدی غم و توصیف تیره‌روزی است. اریک آیدل اشاره دارد و به گفتهٔ یک فیلسوف معاصر، طنز و به‌ویژه جوک‌ها از قابل‌اعتمادترین منابعی هستند که برای مقابله با این امور تخریب‌کننده و غیرقابل‌درک داریم:

شوخ‌طبعی به‌طور کلی و جوک‌ها به‌طور خاص از معمول‌ترین و قابل‌اعتمادترین ابزارهایی هستند که برای مواجهه با این مسائل ویرانگر و غیرقابل‌فهم در اختیار داریم. … وقتی می‌خندیم … می‌توانیم با امور غیرقابل‌فهم زندگی کنیم، بدون اینکه از ترس بمیریم یا دیوانه شویم.

تمرکز بر موضوعات فلسفی می‌تواند به‌طور قابل توجهی عامل تناقض یا «از ریل خارج شدن» را در طنز را تقویت کند. با استفاده از «قانون سه» یا دستگاه‌های مشابه، برای مخاطب انتظار یک چیز ساخته می‌شود اما چیز دیگری ارائه می‌شود. این روش زمانی که شامل تغییر احساسی نیز باشد، بسیار مؤثر است. برای نمونه، بخشی از اجرای دنیس لیری در ۱۹۹۲ در جشنواره فرینج ادینبورگ (و کتاب متعاقبش) درمانی برای سرطان نیست[27] را در نظر بگیرید. این بخش به طرزی خلاقانه انتظارات  در مخاطبان را ایجاد کرده و سپس با پیچشی غیرمنتظره، آن را به چالش می‌کشد.

خیلی زود – خیلی خیلی زود – بعد از اینکه بچه‌دار می‌شوید، ضربه‌ای ناگهانی به صورتتان مانند رایحه‌ای از واقعیت می‌نشیند. زندگی دیگر درباره تجملات نیست. دیگر خبری از استریو، پخش‌کننده‌های با کیفیت و جیپ چروکی نیست. حالا موضوع اصلی، نیازهای ابتدایی است. غذا و سرپناه، گرما و سرما، خواب و مدفوع و ادرار، خون و سپس موجی شما را فرا می‌گیرد. خود را در اتاقی کم‌نور، نیمه‌شب، پیدا می‌کنید که به گهواره خیره شده‌اید و زیر لب زمزمه می‌کنید: «ببین. به این مخلوق نگاه کن. به این ظرف بی‌گناه، هوشیار و تهی نگاه کن… منتظر است تا با موادی پر شود… و این وظیفه من و همسرم است. ما می‌توانیم او را با هر چیزی پر کنیم عشق یا نفرت یا بی‌تفاوتی.»

سپس تنها یک گام کوتاه، پرش و جهش تا رسیدن به این خط فکری فاصله است: «آه. حالا می‌فهمم. حالا می‌دانم چرا در برابر سیاره مسئولیت دارم. زیرا می‌خواهم پسرم زندگی بهتری داشته باشد.»

من آدمی نیستم که درگیر شوم. من با اضطراب سر و کار دارم. با بدبینی سر و کار دارم. رأی می‌دهم. اما با بدبینی رأی می‌دهم. حق دارم فاصله‌ام را حفظ کنم. قضاوت کنم. انگشت اشاره‌ام را بلند کنم و رژه بروم.

حالا فهمیده‌ام که اگر بخواهم جهان را تغییر دهم، اگر تغییر دادن آن ممکن باشد، باید درگیر شوم. باید در مسائل حقوق مدنی و همهٔ چیزهایی که به ظاهر به آن‌ها باور دارم، دست ببرم… تا شاید – بیست و پنج سال دیگر – یک روز او به من بگوید: «می‌دانی، بابا؟ من واقعاً اینجا را دوست دارم.» و من بتوانم صادقانه پاسخ دهم: «خب، پسرم. تمام تلاشم را کردم.»

و گاهی اوقات فکر می‌کنم: «هی، به درک.»

من که سیاره را خراب نکردم، خب…

طنز در اینجا از فاصله‌ای ناشی می‌شود که بین انتظار و احساسی که در ما ایجاد می‌شود و آنچه با نقطهٔ اوج شوخی برانگیخته می‌شود، وجود دارد؛ فاصله‌ای میان جدیتی مذهبی‌گونه و بی‌اعتنایی تند و تلخ.

بازگشت فیلسوف دلقک 

«من بر روی سرم می‌ایستم و دنیای شما را وارونه می‌کنم.» کمدین در موقعیتی ممتاز قرار دارد که مردم را به فکر کردن وادارد، و به یک فیلسوف دلقک تبدیل شود. البته، لزوماً نباید موضوع فلسفی یا حتی روش فلسفی باشد که مواد اولیه برای کمدین‌های هوشمند و بحث‌برانگیز فراهم کند، اما امیدوارم آنچه در بالا گفته شد نشان دهد که این دو به‌طور طبیعی با یکدیگر هم‌خوانی دارند. حتی اگر تحقیقات تجربی دربارهٔ دولت و کسب‌وکار موضوع کار مایکل مور، مارک توماس، مارک استیل و دیگران باشد، هرچه کمدی آن‌ها بیشتر باشد، به روح فلسفه نزدیک‌تر می‌شوند؛ «چه می‌شود اگر؟»، اغراق‌های تصنعی آن‌ها، میل و توانایی شوکه کردن که در آثارشان طرح می شود.

من بحث خود را با موردی که به عنوان نمونه‌ای اصلی از «فیلسوف دلقک» – بیل هیکس – به پایان می‌برم. شاید مهم‌ترین نکته دربارهٔ هیکس از منظر فلسفی، شباهت‌های فراوان او با فیلسوفان رادیکال‌تری مانند سقراط، کیرکگور و به‌ویژه نیچه باشد. سقراط یک مزاحم و «خرمگسی آزاردهنده» بود که در نهایت توسط حکومت سرکوب شد؛ کیرکگور یک منتقد اجتماعی سختگیر بود که نوشته‌ها و شیوهٔ زندگی او «برای آگاه‌سازی مردم طراحی شده بود». نیچه، همان‌طور که قبلاً بحث شد، نویسنده‌ای به‌شدت احساسی و بیان‌گر بود که فرم او اغلب به‌اندازهٔ محتوای او اهمیت داشت. او می‌خواهد تحریک کند و لحظاتی اوقات ما را «ناخوشایند» سازد، تا ما را به بازنگری اساسی در زندگی‌مان و اندیشیدن برای خودمان وادارد. «نیچه با صراحت کامل سخن می‌گفت. او به قدرت حمله می‌کرد، نه تنها با خشم بلکه با لذت و بی‌پروایی.» به همین دلیل، نوشته‌های او همیشه یکپارچه نیستند و می‌توانند «گیج‌کننده»، از لحاظ سیاسی مشکل‌دار، و حتی «وحشتناک» باشند. بخشی از توضیح این امر به نیت زیربنایی او بازمی‌گردد؛ نه برای ایجاد یک فلسفهٔ نظام‌مند یا مجموعه‌ای از ارزش‌ها، بلکه برای تشویق ما به شناخت و سوال کردن دربارهٔ قدرت‌های اجتماعی، روان‌شناختی، ایدئولوژیک و زیستی که زندگی‌های ما را در سایه به عهده گرفتن مالکیت خلاقانه زندگی‌ شکل می دهند.این روش زمانی آشکار می‌شود که نیچه در پایان مقالهٔ اول تبارشناسی اخلاق، لحن خود را تغییر می‌دهد و مخاطب فرضی خود را بازجویی و تحریک کرده و می‌گوید:

«آیا کسی جرات دارد تا در ژرفای پنهان ببیند که چگونه ایده‌آل‌ها بر روی زمین ساخته می‌شوند؟ چه کسی شجاعت دارد؟ … بسیار خوب! اینجا شما یک نگاه آزاد به این کارگاه تاریک دارید… حالا بگویید! چه چیزی در آنجا در جریان است؟ توصیف کنید آنچه را که می‌بینید…»

هیکس نیز به این رویکرد علاقه داشت. او به ما می‌گوید که نسبت به روایت‌های دولت شکاک باشیم، دوباره به آنچه در واکو[28]رخ داده نگاه کنیم. فراموش کنید هیاهوها را، نگاهی دوباره به غریزه اصلی بیندازید. بله، این فقط «یک مزخرف» است و چیزی بیشتر از این نیست. او این را می‌داند چون با «چشم سوم پاک شده خود» می‌نگرد او آدمی اهل جدل بود و همواره نهادهای قدرت ،کسب‌وکار، دولت، رسانه‌ها، و جناح راست مسیحی را به چالش می‌کشید. هرچند به اندازه لنی بروس یا سقراط دچار دردسرهای بزرگ نشد، اما همچنان بسیار جنجالی بود.  نیچه بزرگ‌ترین هدف ممکن را نشانه گرفته بود—ذهنیت غربی و بنیان‌های فلسفی آن—اما هیکس نیز هدفی قابل توجه داشت: یک آمریکای خواب‌زده، احمق و ریاکار.  مانند نیچه، او نیز به هیچ نظام فکری مشخصی پایبند نبود. او نه مارکسیسم جورج کارلین یا مارک استیل را پذیرفت، نه محیط ‌زیست‌گرایی بن التون یا مارک بریجستاک را. همه‌چیز سیال باقی می‌ماند، در لحظه‌ای که تصور می‌کنید قرار است راه‌حل ایدئولوژیکی ارائه دهد، طنز—اغلب کاملاً کودکانه—وارد ماجرا می‌شود. مثلاً پیشنهاد نمی‌دهد سالمندان را با اتانازی از دنیا بدرقه کنند، بلکه آن‌ها را در فیلم‌های اکشن به نقش‌های مرگبار می‌گمارد؛ یا اینکه طرفداران ضد سقط جنین، به‌جای اعتراض در مقابل کلینیک‌ها، باید در قبرستان‌ها تجمع کنند یا به عبارت دیگرتو باید خودت به نتیجه‌گیری برسی.

در سخنان پایانی خود می‌خواهم پیشنهاد کنم که کمدین معطوف به فلسفه به شکلی کاملاً منحصربه‌فرد، قابل‌توجه است. استدلال کرده‌ام که چگونه طنز به آن‌ها، مانند دیونیزوس نیچه، اجازه می‌دهد «همهٔ آنچه در وجود قابل پرسش و وحشتناک است» را تصدیق کنند؛ و در مقایسه نیچه/هیکس نشان داده‌ام که چگونه بال‌های جدلی آن‌ها می‌توانند از نظر سبک و محتوا شباهت زیادی داشته باشند. اما شاید بزرگ‌ترین فضیلت آن‌ها هماهنگ کردن نوعی دیدگاه دوگانه است؛ توانایی مهار خلاقانهٔ تفاوت‌ها در این دو حوزه حائز تامل است. در معنایی بسیار مهم، طنز و فلسفه، با وجود اشتراکات فراوان، به جهاتی کاملاً متضاد حرکت می‌کنند. در خنده، کمدی تمام تظاهرات تعالی، درستی و دیدگاه‌های برتر را تضعیف می‌کند، اما با این کار موجودیت فوری، بین‌فردی، بدنی، درونی، شهودی و طبیعی ما را تأیید می‌کند. از سوی دیگر، فلسفه تجربه زیسته را از طریق شک‌گرایی، تقلیل‌گرایی و تحلیل خشک تضعیف می‌کند، اما با این کار اهمیت جدیت و پیوند ما با حقیقت‌جویی را تأیید می‌کند. یکی فرم هنری و دیگری علمی است. و فکر می‌کنم با توجه به این موضوع، می‌توانیم به درستی تحت تأثیر کسی قرار بگیریم که این تناقض را پذیرفته و بر آن مسلط شده است. و شاید این چیزی باشد که نیچه از «سبک» مدنظر داشت:

 «… هنر تقسیم بدون ایجاد دشمنی؛ هیچ‌چیزی را قاطی نکنید، هیچ‌چیزی را آشتی ندهید؛ چندگانگی عظیمی که با این حال ضد آشوب است – این پیش‌شرط، کار مخفی طولانی و کار هنری غریزهٔ من بوده است.»

شاید بتوان گفت فیلیپ مقدونی عاقل‌تر می‌شد اگر به یک «پادشاه دلقک فیلسوف» تبدیل می‌شد.

[1] معادل برای واژه : foolosopher

[2] Stuart Hanscomb  فیلسوف و روان‌شناس بریتانیایی است که در دانشگاه گلاسگو تدریس می‌کند. او در زمینه‌های فلسفه، روان‌شناسی، تفکر انتقادی، و اگزیستانسیالیسم فعالیت دارد و تحقیقاتش شامل موضوعاتی مانند تجربه دانشجویی، احساسات، اصالت، و نظریه فضیلت می‌شود.

[3] تد کوهن فیلسوف و نویسنده آمریکایی است که در زمینه فلسفه طنز و شوخی فعالیت داشته است. او در کتاب خود “Jokes: Philosophical Thoughts on Joking Matters” به بررسی نقش شوخی در فلسفه و تأثیر آن بر درک ما از جهان پرداخته است. کوهن معتقد بود که شوخی و طنز می‌توانند به ما کمک کنند تا با مسائل پیچیده فلسفی روبه‌رو شویم و آن‌ها را بهتر درک کنیم.

[4] Comedy Store در لندن یکی از معروف‌ترین کلوب‌های کمدی در بریتانیا است که در 1A Oxendon Street, London SW1Y 4EE واقع شده است. این مکان از سال 1979 فعالیت دارد و میزبان اجراهای زنده استندآپ کمدی از کمدین‌های تازه‌کار تا حرفه‌ای بوده است – این کلوب به خاطر فضای پرانرژی و اجراهای متنوعش شهرت دارد و یکی از نقاط مهم برای علاقه‌مندان به کمدی در لندن محسوب می‌شود.

[5]  داستانی تخیلی و طنزآمیز است که شخصیت اصلی آن، جان فاستالف ، یک مرد سالخورده و شوخ‌طبع است. این رمان به شیوه‌ای هوشمندانه، تاریخ، فلسفه و طنز را در هم می‌آمیزد و تصویری جذاب از زندگی و افکار این شخصیت ارائه می‌دهد.در این داستان، فاستالف با روایت‌های طنزآمیز و گاهی فلسفی، دیدگاه‌های خود را درباره زندگی، عشق، قدرت و تاریخ بیان می‌کند. او شخصیتی است که هم خردمندانه و هم مضحک به نظر می‌رسد، و همین تضاد باعث جذابیت بیشتر داستان می‌شود.

[6] Monty Python: یک گروه کمدی بریتانیایی بود که در سال ۱۹۶۹ شکل گرفت و شامل گراهام چپمن، جان کلیس، تری گیلیام، اریک آیدل، تری جونز و مایکل پیلین بود. این گروه با مجموعه تلویزیونی Monty Python’s Flying Circus که بین سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ از شبکه بی.بی.سی پخش شد، به شهرت رسید.

[7] Douglas Adams

[8] Harold Ramis

[9]   Bill Hicks

[10] Mark Steel

[11] «ارسطو، ارسطو بود که خیلی به بطری علاقه داشت، و هابز هم طرفدار نوشیدنی‌اش بود؛ رنه دکارت یک مستِ خفن بود: “می‌نوشم، پس هستم” و

[12] The Life of Brian  یک فیلم کمدی بریتانیایی محصول ۱۹۷۹ است که توسط گروه مونتی پایتون ساخته شده است. این فیلم داستان برایان کوهن را روایت می‌کند، مردی یهودی که همزمان با عیسی مسیح و در همسایگی او متولد می‌شود و بعدها به اشتباه به‌عنوان مسیح موعود شناخته می‌شود.  این فیلم به خاطر طنز تند و نقد مذهبی‌اش جنجال‌برانگیز شد و در برخی کشورها مانند: ایرلند، نروژ و ایتالیا ممنوع شد.

[13] The Meaning of Life یک فیلم کمدی بریتانیایی محصول ۱۹۸۳ است که توسط گروه مونتی پایتون ساخته شده است. این فیلم به سبک اپیزودیک ساخته شده و شامل مجموعه‌ای از صحنه‌های طنزآمیز و سوررئال است که مراحل مختلف زندگی انسان، از تولد تا مرگ، را بررسی می‌کند.

[14] Hanna and Her Sisters

[15] Crimes and Misdemeanors

[16] «این جمله در کتاب بدون پرها نوشته وودی آلن یافت می‌شود.»

[17] Fall and Rise of Reginald Perrin  The: یک سیتکام بریتانیایی است که بین سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ پخش شد و بر اساس مجموعه‌ای از رمان‌های دیوید نوبز ساخته شده است. این سریال داستان رگینالد “رجی” پرین را روایت می‌کند، یک مدیر میانسال که از بی‌معنایی شغلش در شرکت “سانشاین دسرز” به ستوه آمده و دچار رفتارهای عجیب و غریب می‌شود.

این سریال به دلیل طنز هوشمندانه و نقد اجتماعی‌اش مورد توجه قرار گرفت و بعدها دنباله‌ای به نام The Legacy of Reginald Perrin در سال ۱۹۹۶ ساخته شد. همچنین، نسخه‌های بازسازی‌شده‌ای از آن در بریتانیا و آمریکا تولید شده‌اند.

[18] Bad Boy Bubby

[19] I ♥Huckabees

[20]The Man with Two Brain

[21] Multiplicity

[22] Groundhog Day

[23] total perspective vortex

[24] The Restaurant at the End of the Universe دومین جلد از مجموعه‌ی طنز علمی-تخیلی راهنمای کهکشان برای مسافران سرراه اثر داگلاس آدامز است. این کتاب در سال 1980 منتشر شد و ادامه‌ای بر داستان‌های عجیب و طنزآمیز جلد اول است.

[25]  Bluffer’s Guide to Philosophy نوشته‌ی جیم هنکینسن و بخشی از مجموعه‌ی Bluffer’s Guides محسوب می‌شود. این کتاب به‌صورت طنزآمیز و مختصر، مفاهیم فلسفی را توضیح می‌دهد و به خواننده کمک می‌کند تا بدون مطالعه‌ی عمیق، درباره‌ی فلسفه صحبت کند و بلوف بزند!

[26] On the Genealogy of Morals

[27] No Cure for Cancer یک کتاب طنزآمیز و انتقادی نوشته دنیس لیری است که بر اساس اجرای استندآپ کمدی او در سال ۱۹۹۲ شکل گرفته است. این کتاب به سبک تند و بی‌پروای لیری، به موضوعاتی مانند فرهنگ عامه، سیاست، مصرف مواد مخدر، موسیقی راک، و زندگی مدرن می‌پردازد.

[28] Waco به درگیری مسلحانه‌ای اشاره دارد که در سال ۱۹۹۳بین نیروهای دولتی ایالات متحده و گروه مذهبی شاخه داویدیان در نزدیکی شهر واکو، تگزاس رخ داد. این حادثه پس از محاصره ۵۱ روزه توسط اف‌بی‌آی و اداره الکل، تنباکو و سلاح‌های گرم (ATF) به پایان رسید و منجر به کشته شدن ۷۶ نفر از اعضای گروه، از جمله رهبر آن‌ها، دیوید کورش شد. این واقعه یکی از بحث‌برانگیزترین عملیات‌های دولتی در تاریخ آمریکا محسوب می‌شود و تأثیر زیادی بر جنبش‌های ضد دولتی و نظریه‌های توطئه گذاشت.

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

+ 68 = 77

کمدی، فلسفه و دلقک فیلسوف – حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش