مارکس جوان و مارکس پیر
1404-07-22

مارکس جوان و مارکس پیر

به نگارش گایو پتروویچ

بازنویسیِ زدراوکو ساوِسکی

مترجم فارسی: بیژن افشار

ویراستار: یاشار توحیدی

فایل پی دی اف:مارکس جوان و مارکس پیر

مقدمۀ مترجم

گایو پتروویچ (12‌مارس‌1927 تا 13‌ژوئن‌1997) از مهم‌ترین چهره‌های مکتب پراکسیس و زادﮤ یوگسلاوی سابق است. دهۀ 1960 به‌نوعی اوج مجادلات بر سر بحران نظری و عملی جنبش کمونیستی بود. مرگ استالین و آغاز پروژﮤ استالین‌زدایی[1]، چندان اثری بر نظر‌گاه فلسفی و نظری اتحاد جماهیر شوروی و پیروان اقتدار حزب کمونیست شوروی نگذاشت. آنچه نهادینه شده بود، دگماتیسمِ استالینیستی و ضدیت با هر‌گونه دگر‌اندیشی مارکسیستی در برابر پدیده‌های طبیعی و انسانی جهان بود. در این میان، یوگسلاوی راهی مستقل از شوروی پیش گرفته بود و به‌گونه‌ای به‌دنبال ساختن جریان بدیل بود، هم در سطح سیاسی و هم در عرصۀ نظریِ جنبش کمونیستی جهان. مکتب پراکسیس با گردهم‌آمدن چهره‌هایی مثل گایو پتروویچ[2] و میلان کانگرگا[3] و میهایلو مارکوویچ[4] با مبنایی تازه پدید آمد. آن‌ها ژورنال پراکسیس را منتشر کردند که تلاشی جهت بازگشت به «مارکس اصیل»[5] پنداشته می‌شد. اریش فروم در پیشگفتار اثری از مارکوویچ خاطر‌نشان می‌کند که مکتب پراکسیس دو هدف داشت: «1. بازگشت به مارکس جوان؛ 2. کوشش در احیای آزادی بیان در شرق و غرب که برای سنت نقد اجتماعی مارکسی ضروری بود و استالینیسم و سوسیال‌دموکراسی راست آن را به محاق برده بودند».[6] «مارکس جوان» زیر سایۀ سنگین استالینیسم دفن شده بود. در شوروی حتّی نمی‌گذاشتند دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی 1844 و ایدئولوژی آلمانی و رسالۀ دکترای او به چاپ عمومی رسند. در چنین وضعیتی، متن پیشِ رو معنادار می‌شود. تأکید بر «مارکس واقعی» چونان متفکری تاریخی، اتخاذِ نوعی «هستی‌شناسی» مارکسی (تحت‌تأثیر گئورگ لوکاچ)، تأکید بر نظریۀ بیگانگی مارکس و دیگر سویه‌های آزادی‌‌خواهانۀ مارکسیسم سهم بسزایی در شکل‌گیری جریانات غیر‌استالینیستی و همچنین متأخر‌ترِ «انسان‌گرایی مارکسیستی[7]» داشت. پتروویچ به‌هیچ‌روی به‌طرزی یک‌سویه بر «مارکس جوان» نمی‌ایستد، بلکه می‌کوشد تا به ما نشان دهد مارکسِ حقیقی را باید در تمامیت آثارش فهمید. متن زیر از نوشته‌های کوتاه گایو پتروویچ بوده که آن را در قالب 9 برنهادِ (تز) نظری به نگارش درآورده است.

 امیدوارم که ترجمۀ این متن کوتاه سهمی ناچیز در شناسایی ریشه‌های مکاتب نومارکسیستی ایفا کرده و یادآوری‎ای به ما باشد تا به مبانی نظری مارکس، در کلیت تاریخی‌اش، اهمیت بیشتری داده و به‌شکلی پویا و دموکراتیک‌‌تر، از فجایع تاریخیِ رویداده در عمل و نظر گذشتۀ «سوسیالیسم واقعاً موجود» پرهیز کرده و بدیلی انسانی‌تر برای آیندﮤ سوسیالیسم فراهم کنیم.

1

اگر پرسش دربارﮤ مارکسِ «واقعی» محلی از اِعراب داشته باشد، نه سر‌اپا حقیقی[8] و تاریخی است و نه یکسره سوبژکتیو. مارکسِ «واقعی» نه کپه‌ای از حقایق تاریخی است و نه تصوری دل‌بخواه از ذهنی منفرد. او نه می‌تواند مارکسی کاملاً «عینی»[9] باشد که انگار زمانی به‌شکل «در خود» بوده و نه خالصانه، مارکسی که هر‌کس بر وفق مراد خود، او را دوست‌داشتنی یا به‌دردبخور یابد. مارکس نخست را به‌سختی می‌توان بررسی کرد و مارکس دوم، خواه‌‌ناخواه بیش از یک نفر را بر ما می‌نمایاند. مارکس «راستین» همان مارکسی است که تاریخ وامدار اوست و فلسفۀ «واقعی» او به معنای سهم او در تکامل اندیشۀ فلسفی است.

2

استالینیست‌ها و متأثران عملیِ نقدِ استالینیستی، در‌حالی‌که در حرف منکرِ آن‌اند، در عمل، مارکسِ «پیر» را در برابر مارکس «جوان» می‌گذارند تا ادعا کنند مارکسِ واقعی همان مارکس پیر است. آن‌ها مارکس جوان را سندی تاریخی می‌دانند که نمایانگر نابالغ‌بودنش و تلاش‌های او در پله‌پله دور‌شدن از خطاهای هگلی و فویرباخی است. ایشان می‌کوشند با داد‌و‌بیداد پنهان کنند که خودشان به همان اندازه از «مارکس پیر» دور افتاده‌اند. مارکسیسم فلسفۀ آزادی است و استالینیسم «توجیه فلسفیِ»  ناآزادی[10].

3

این بر‌نهاد که «مارکسِ واقعی همان مارکسِ جوان است»، نخستین واکنش شتاب‌زده و نسنجیدﮤ اندیشۀ مارکسیستیِ برخاسته در برابر استالینیسم است که واکنشی است نافی استالینیسم، امّا در نهایتِ امر، وانهاده در مقابل آن. هواداران این دیدگاه، تقابل میانِ مارکس جوان و مارکس پیر را پذیرفته و هم‌زمان با گشاده‌دستی، مارکس پیر را به استالینیست‌ها واگذار می‌کنند.

4

نظریۀ بیگانگی صرفاً درون‌مایۀ مرکزیِ «نوشته‌های اولیۀ» مارکس نیست، بلکه انگارﮤ راهنمای همۀ «آثار متأخر» اوست. نظریۀ انسان به‌مثابۀ موجودی حاضر در پراتیک، ابداع مارکس پیر نیست؛ آن را در شکل گسترده‌اش در نگاه مارکس جوان نیز می‌یابیم. مارکس جوان و مارکس پیر از‌اساس یکی‌اند: [اولی] مارکس مبارز علیه بیگانگی و انسان‌زدایی و استثمار و [دومی] مارکسِ پیکارجو در راه انسانی‌سازی[11] کامل انسان است؛ در جهت پرورش چندسویۀ امکان‌های انسانی او، از‌بهرِ برچیدن جامعۀ طبقاتی و تحقق‌بخشیدن به اتحادی که در آن، «رشد آزادانۀ هر فرد، شرط رشد آزادانۀ همگان است».

5

وحدت ذاتی اندیشۀ مارکس، مانعی بر سر راه بسط و گسترش آن نیست. کارِ مارکس، خودانتقادی بی‌وقفه و بازبینی پیوسته‌ای است از نظرات خویش. جدایی میان مارکس جوان و پیر، فقط توضیحی نابسنده از این روندِ پیچیده است. اغلب بر این باورند که مارکسِ «جاافتاده»[12] از فقر فلسفه و مانیفست کمونیست آغاز شده؛ بنا‌بر این است که مارکسِ رسالۀ دکترا، مارکسِ دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی و مارکس ایدئولوژی آلمانی یکی‌اند، یعنی همان «مارکس جوان» و نیز مارکس مانیفست کمونیست و مارکس سرمایه همان «مارکس پیر» است. در واقع، انگار مارکس ایدئولوژی آلمانی به‌کلّی با مارکس مانیفست یا فقر فلسفه متفاوت است؛ امّا هم تقابل میان «مارکس جوان» و «مارکس پیر» ناموجّه است و هم حتّی دو‌گانگی تکامل مارکس، که این تقابل بر آن استوار است، شک‌بر‌انگیز می‌نماید.

6

انسجام بنیادین اندیشۀ مارکس به این معنا نیست که با نظام فکری‌ای همه‌شمول و پایان‌یافته طرفیم. درستیِ بنیادین این اندیشه نیز نشانگر آن نیست که حقیقتی جاودان و همیشگی در تمامی تاریخ است. آثار مارکس سرشار از مسائل گشوده[13] است؛ پرسش‌هایی بی‌پاسخ و جست‌و‌جوهایی بدون نتیجۀ نهایی. برخی در مارکس راه‌حلّ‌های نهایی می‌یابند، درست در همان نقاطی که خود مارکس پر‌پیچ‌وخم می‌دید؛ امّا آنچه نزد مارکس پاسخ به پرسشی بود، پاسخِ حاضر‌و‌آمادﮤ ما نیست و آنچه خود مارکس راه‌حلّ می‌پنداشت، ممکن است معضلی تازه [در افق تاریخی و نظری] ما باشد. اندیشمندان بزرگ نوری درخشان بر آیندگان می‌تابانند؛ ولی هر نسلی باید بکوشد تا راه‌حلّ انضمامیِ خویش را در مسائل خود بجوید.

7

شماری همچنان فکر می‌کنند «مارکس پیر» قاطعانه با فلسفه و «فلسفه‌بافی»[14] وداع کرده است؛ ولی این چه گونه‌ای از فلسفه‌بافی است، آنجا که مارکس در جلد نخست سرمایه، جامعۀ بورژوایی را از‌آن‌رو منکوب می‌کند که در آن «ژنرال یا بانکدار نقشی بزرگ ایفا می‌کند؛ امّا انسان [به‌مثابۀ انسان][15] در آن به نقشی حقیر تنزل پیدا کرده است»؟ یا وقتی در جلد سومِ [سرمایه] دربارﮤ شرایط تولید می نویسد که بیش از همه و فقط، با «طبیعت انسانیِ»[16] تولیدکنندگان آن سازگار است. اندیشۀ مارکس معنایی فلسفی دارد؛ چه وقتی او در ایدئولوژی آلمانی مستقیم از فلسفه تبری می‌جوید و چه آن‌گاه که، مانند سرمایه، مدعی می‌شود صرفاً با فلسفه لاس می‌زند.

8

با هرآنچه گفتیم، مارکس فقط اشاراتی به فلسفۀ خویش کرده است. برخی افراد آثارِ فلسفیِ انگلس، آنتی‌دورینگ و دیالکتیک طبیعت و لنین، ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم و یادداشت‌های فلسفی، را مکمل شایستۀ [فلسفۀ] مارکس تلقی می‌کنند و دیگران آن‌ها را شکستی کامل و نابسنده در معنای بنیادیِ مارکسیستیِ آن می‌دانند. به‌واقع، حق با انگلس و پلخانف و لنین بود که در‌صدد بسط و گسترش آشکار و کامل‌تر بنیان‌های هستی‌شناختی فلسفۀ مارکس برآمدند. تقصیری بر گردن آن‌ها نیست اگر نتوانستند این کار را در قامتی محقق کنند که خود مارکس قادر به‌آن بود. بی‌گمان بسط بنیان‌های هستی‌معرفت‌شناختیِ[17] فلسفۀ مارکس همچنان امری است پیش روی ما. این پنداشت توهمی بیش نیست که «انسان‌شناسیِ ناب»[18] یا «هستی‌شناسی انسان»[19]، فارغ از پیش‌فرض‌های کلّیِ هستی‌شناختی، ممکن است. همچنین در این تصور نیز تردید می‌رود که مسائل هستی‌شناسیِ کلّی[20] صرفاً بخشی از هستی‌شناسی انسان است.

۹

وظیفۀ پیروان مارکس است تا اندیشۀ او را در همۀ جهات تکامل بخشند. بخشی از این وظیفه، واکاوی و ارزیابی نقادانۀ جریان‌ها و پدیده‌های نوین فلسفی است. بی‌گمان شماری از «مارکسیست»ها تفاوتی میان نقدِ مارکسیستیِ فلسفۀ غیرمارکسیستی و وادادگی ناسازگارانه در برابر آن نمی‌بینند. از‌نظر آنان، تنها مارکسیستِ اصولی، رفیق‌ شترمرغ[21] است که سرش را در شن فرو برده[22] و آشکارا مرزی میان خود و «مکاتب و مکتبچه‌های فلسفیِ به‌ظاهر نو»، در واقع کلّ جهان بیرونی، می‌کشد. شخص متعصب در تلاش جهتِ گریز از تحلیلِ مستقلِ پدیده‌های نو، به‌‌سادگی به آن‌ها برچسب کهنه می‌زند؛ حال چرا مارکسیسمِ خلاق باید از این الگو پیروی کند؟

چاپ اول: Politika، ژانویه، 1،2،3 1960.

چاپ اول به انگلیسی: گایو پتروویچ، مارکس در میانۀ قرن بیستم: فیلسوفی یوگوسلاو آثار مارکس را دوباره می‌خواند.

(Newyork: Doubleday & Company,1967)

منبع: The Charnel-House

[1]. De-stalinization

[2]. Gajo Petrovic’

[3]. Milan Kangrga

[4]. Mihailo Markovic’

[5]. Authentic Marx

[6]. Erich Fromm, “Foreword”. In From Affluence to Praxis, Mihailo Markovic. The University of Michigan Press, 1974. p. vii.

[7]. Marxist Humanism

[8]. Factual

[9]. objective

[10]. unfreedom

[11]. humanization

[12]. mature

[13]. Open problems

[14]. Phraseology

[15]. Man as Man

[16]. Human Nature

[17]. Ontologico-Epistemological

[18]. Pure anthropology

[19]. Ontology of man

[20]. General ontology

[21].Comrade Ostrich : کنایه ازمارکسیست‌های حزبیِ خشکه‌مقدس حزبِ کمونیستِ شوروی.

[22]. سر‌فرو‌بردن شترمرغ در شن، اشاره به‌آن است که فرد در مواجهه با واقعیات ناخوشایندش، آن‌ها را نادیده می‌گیرد و معادل این ضرب‌المثل فارسی است: «مثل کبک سرش را زیر برف کرده است.»

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

32 + = 34

مارکس جوان و مارکس پیر · حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش