فکر من مافوق عصر و عصر من مادون عقل
1404-08-19

«فکر من مافوق عصر و عصر من مادون عقل»

خرقه‌دری‌های مضمونی عالمتاج قائم مقامی (ژاله)[1]

مونا طالشی

فایل پی دی اف:فکر من مافوق عصر و عصر من مادون عقل

زنان در ادبیات ما تا چه میزان با وجهی تأسیسی و سوژگانی به نوشتن پرداختند و تا چه میزان این سوژۀ نویسا در آمیختگی با ابژۀ مردانه و قدرت بلاغی نوشتار مردانه پدید آمده است؟ آیا سوژۀ زنان تنها از فقدان، دربرابر سوژۀ مردانه شکل گرفته است؟ از تقلیلی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی که دچار آن بوده و درعین فرودستی (در واقعیت) به او وضعیتی سوژگانی (در روایت) بخشیده است. در برهه‌هایی از تاریخ، زنان توانستند علی‌رغم فرودستی سخن بگویند اما مسئله این است که تا چه میزان توانستند بر سوژۀ خود پای بفشارند و تا چه حد به بازتولید گفتمان‌های مردانه یا تن دادن به آن‌ پرداخته‌اند؟

آیا وضعیت این سوژۀ فرودست تنها در نسبت با سوژۀ فحل و فربۀ مدرن تعیین می‌شود؟ آیا زن توان پدید آوردن سوژه‌ای نوین را دارد آن هم هنگامی که وضعیت فقدان، شقاق و مرگ برای سوژۀ مدرن یک وضعیت مرکزیت‌یافته است. از این دیدگاه حتی اگر سوژۀ زن این تلاش برای تثبیت سوژگانی را داشته باشد، زاییدۀ ساختاری است که این توان ایدئولوژیک یا هویتی را پدید می‌آورد و نمی‌تواند از پیکرۀ اجتماع جدا باشد. حتی اگر تلاش کند از گفتمان‌های برتری‌طلب مردانه رهایی یابد.

ادبیات ازآنجاکه در درهم تنیدگی با سنت رخ می‌نماید و نمی‌تواند خود را از وضعیت‌های بلاغی و زبانی پیشین بالکل رها کند به‌نحوی افق‌های فکری پیشین را در خود متجلی می‌کند و نمی‌تواند از هرمنوتیک متن رها بشود. ازسویی می‌بینیم نوشتار زنانه نوشتاری دامنه‌دار به درازای تاریخ نیست اما می‌تواند قدرت خود را از فروپاشاندن گفتمان‌های مسلط، یا شیوۀ روایت خود به دست بیاورد. شعر ژاله قائم مقامی (1262ـ  1326 ش) شاعر دوران مشروطه و پهلوی، سرشار از این لحظه‌های پرچالش است و برخی از خوداندیشی‌ها و لحظات تابناک سوژگانی زن را در تاریخ ادبیات ترسیم کرده است؛ این اشعار در چارچوب‌های بلاغی و ادبی ادبیات کلاسیک می‌گنجند و در قالب قصیده یا گاهی (بسیار کم) قطعه و غزل سروده شده‌اند اما در آن‌ها با دیدگاه‌هایی رادیکال ازنظر فکری روبروییم که غیرمنتظره است و نشان می‌دهد شاعر با خلوص تمام از خودش به‌عنوان یک زن سخن می‌گوید و وضعیت خود را روایت می‌کند. درعین‌حال این روایت در درهم‌تنیدگی با روایت مردانه، مرد ظالم سلطه‌گر، پدید آمده و دربرابر آن روایت زنی را قرار می‌دهد که مورد ظلم قرار گرفته است. عالمتاج صمیمانه و سفت و سخت به توصیف خودش، به‌عنوان یک زن، پرداخته طوری که گویا به روایت خودش اعتماد کامل دارد و مرعوب سایه‌های مردانه نمی‌شود. درعین‌حال سوژۀ زن در شعر او، سوژه‌ای است که بر مبنای تقابل پدید آمده است؛ سوژه‌ای که دربرابر ظلمی که ازسوی مردان به او و به همۀ زنان می‌شود، می‌شورد و  در اکثر موارد نمی‌تواند سوژۀ خود را چنان توسع ببخشد که از زاویه‌دید امیال خود به این موضوع بپردازد و به یک جدال گفتمانی وارد می‌شود. طوری که خواست رهایی او نیز گاه خواستی مردانه است اگر حتی در محتوا نیز چنین نباشد الزامات بلاغی و چارچوبی شعر کلاسیک به‌طور خودکار از شعر او سربرمی‌آورد طوری که می‌خواهد چون مرد رها شود؛ انگار آزادی مرد بدیلی برای اسارت زن است. به این شعر توجه کنید:

«خیزم و مستانه جامی آرزوپرور زنم/ خیمه از دوران و از امکان خود برتر زنم

موسی‌آسا دست همت ز آستین بیرون کنم/ رستم‌آیین بر کمر دامان همت برزنم

آسمان گر نغمۀ ناسازگاری ساز کرد/ مشت سنگین بر دهان آن سیه‌اختر زنم

تا به کی همچون کَشَف سر در گریبان درکشم/ تا به کی چون مار گرد خویشتن چنبر زنم» (کراچی، 1383: 95).

در همین روایت می‌بینیم که زبان چگونه با زبان مفاخره درآمیخته و درعین‌حال تمام آن مفاخره‌ها به هستی شاعری بی‌پناه رسیده که از قضا زن است و از همه ستم دیده است. همین موضوع است که وقتی خواستار رفع پرده‌نشینی خود می‌شود گویا به مقایسه‌ای با مردان روی می‌آورد.

«تا نپندارند زن را لعبتی بی‌دست‌وپای/ پشت دستی بر دهان مرد بازیگر زنم

مردی ار ریش است و شارب، موی بز کمیاب نیست/ ور به شال است و کُله تا تکیه بر معجر زنم

مرد اگر با زور و زر آراست لشکر باک نیست/ بی زر و بی‌زور من بر قلب آن لشکر زنم» (همان: 96).

اما شگفت‌انگیزترین بخش این قصیده جایی است که آزادی سوژه چنان اوجی می‌گیرد که فراتر از این تقابل بر رفتۀ همۀ گذشتگان نه به چشم تقدیس که به چشم سرزنش می‌نگرد و از آن‌ها درمی‌گذرد تا نشان بدهد فراتر از عصر خود می‌اندیشد اما گرفتار در چارچوبی تنگ است.

«شوی بگذشت و پدر فانی شد و مادر برفت/ تا به کی بیغاره بر یک مشت خاکستر زنم

پای خود را رنجه سازم لیک هیچم سود نیست/ گر لگد بر گورشان تا دامن محشر زنم

آسمانی‌قدرتا، گردون‌مدارا، حافظا/ همتی تا چرخ را آتش به خرمن درزنم» (همان: 96).

و طنین «زنم» در انتهای بیت طنینی دوگانه است که هم فعل «زدن» ـ در معنی زیر چیزی زدن و مناسباتی را بر هم زدن ـ و هم ازلحاظ هم‌نویسگی «زن بودن» را مؤکد می‌کند.

شعر ژاله و گفتمان مشروطه

ژاله شاعر دوران مشروطه است؛ اگرچه به‌طور مشخص نامی از او در مشروطه نیست اما در اشعارش آتش تحول‌خواهی چنان شعلۀ دیرپایی دارد که مخاطب از مهجور ماندن ژاله متحیر خواهد شد. «بیست و سه ساله بود که نهضت مشروطیت براساس عقیده‌ای آزادی‌خواهانه شکل گرفت. در جریان دگرگونی تاریخی این دوره، مردم با هشیاری سیاسی ـ اجتماعی متشکل شدند. بی‌تردید واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی در این دورۀ متحوّل بر آثار هنرمندان تأثیر گذاشت. اما به‌سبب ساختار خاص نظام اجتماعی، ژاله یا در جریان دگرگونی‌های سیاسی ـ اجتماعی ـ ادبی قرار نپذیرفت، یا بدان توجهی نکرد. شاید به‌همین‌دلیل در شعر ژاله جز درمورد مسئلۀ زن هیچ‌گونه آرمان اجتماعی روز مطرح نشده است و تنها در این مضمون است که اشعار او تأثیر تحولات اجتماعی زمانه را تصویر کرده است» (همان: 182). سعید یوسف معتقد است اگرچه ژاله در این جنبش‌ها شرکت نداشته اما مطمئناً از بحث‌ها و مطالبات زنان باخبر بوده است. «در اشعار ژاله ما با تصویر زنی آزاده اما ظاهراً خانه‌نشین و فاقد ارتباطات گسترده با شاعران و ادیبان یا فعالان زنان روبه‌رو می‌شویم که چنان‌که در آن جامعۀ مردسالار قابل تصور است چونان زنی تنها و جدا از شوی و بعداً بیوه باید دایم در هراس از انگ‌ها و تهمت‌ها باشد و از پاکدامنی خود سخن بگوید ولی می‌دانیم که در سال‌های پس‌از انقلاب مشروطه بسیاری انجمن‌های زنان بعضاً سرّی و نیمه سرّی در تهران و شهرهای بزرگ ایران پا گرفتند و زنان نشریه‌هایی گوناگون نیز منتشر می‌کردند و برای آگاه کردن زنان از حقوق خود می‌کوشیدند. در دوران رضا شاه همۀ این انجمن‌ها و نشریات تعطیل شدند. آخرین آن‌ها «جمعیت نسوان وطن‌خواه» بود که در سال 1312 ش بسته شد. از این زمان برای چندین دهه رابطۀ زنان با این نهضت‌های اولیۀ فمینیستی کاملاً قطع شد. با آنچه از زندگی ژاله می‌دانیم او ظاهراً امکان مشارکت فعال و مستقیم در این جنبش را نداشته است وگرنه حداقل برخی از آن زنان باید درنوشته‌هایشان اشاره‌ای به او می‌داشتند ولی از موضوعات و مواضع طرح شده در آثارش پیداست که قطعاً به شکلی در جریان بحث‌ها و مطالبات زنان بوده است» (1394: 333). اما شاید همین مشارکت نداشتن در جنبش مشروطه و آگاهی دورادور موجب پیدایش درکی متفاوت در شعر ژاله شده باشد. مشروطه را سرآغاز بیداری ایرانیان دانسته‌اند و حال شاعری که چنین به موقعیت خود می‌اندیشد که خواست آزادی همپای همۀ شاعران مشروطه‌خواه در دلش شعله می‌کشد، حاضر به واگذاری این خواست به گفتمان مردانۀ مسلط نیست تا آزادی‌خواهی خود را زیر بلیط ملی‌گرایی و مشروطه‌خواهی بسوزاند. او بی‌واسطه از زن می‌نویسد بدون اینکه اشاره‌ای به این بکند که در این راه باید از پیری، مرادی، شهیدی یا مشروطه‌خواه اعظم و اکبری پیروی کند. همین برخورد بی‌واسطه است که به شعر عالمتاج خصلتی تکین داده است. او در مسیر آزادی‌خواهی، منع جنسیتی خود را واگذار نکرده تا با کلیدواژه‌های مسلطی چون وطن، ملت، خواهر ملت و…. شعرهای آزادی‌خواهانه بسراید. وجه سوژگانی عالمتاج در نسبتش با مشروطه بیشتر آشکار می‌شود. گویا او منتقد همۀ زنانی است که حتی در جریان مشروطه بیش‌ از همه سوژۀ زنی ملی‌گرا، فدایی وطن، مدافع مجلس و … را تثبیت کردند. درمقابل در شعر عالمتاج با نوعی غم درونی بزرگ روبروییم که  مدام از جایگاهی فرودست سخن می‌گوید. اگرچه نظم بلاغی بر شعر او چنبره زده است و گاه شاهد این هستیم سوژۀ بلاغی مردانه دارد به جای او شعر می‌گوید اما شاعر چنان به فکر رهایی است یا چنان این تضاد جنسیتی در ذهن او پررنگ است که ناگهان راه خودش را می‌زند و به مسیر دیگری می‌رود مثل شعری که در بالا مورد اشاره قرار گرفت. در ابتدای شعر شاعر خواهان برتر و مردانه و رستم‌وار بودن است، در انتها مستقیم سلطۀ مردانه را به سخره می‌گیرد و حتی به نزدیکان سببی خود می‌تازد.

ژاله در شعری که مطلقاً درمورد آزادی گفته شده ناگهان موانع آزادی خود را در رویارویی با مردان می‌بیند نه استبداد یا گفتمان‌های فراتر.

«بسته در زنجیر آزادی است سر تا پای من/ برده‌ام ای دوست و آزادی بود مولای من

گرچه آزادی است عکس بردگی در چشم خلق/ مجمع آن هر دو ضد اینک دل شیدای من

چیست آزادی؟ ندیدم لیک می‌دانم که اوست/ مرهمی راحت‌رسان بر زخم تن‌فرسای من

من نه مردم لیک چون مردان به بازار وجود/ های‌وهویی می‌کند افسانۀ سودای من» (همان: 106)

در این شعر نیز می‌بینیم رؤیای آزادی که نهایت آمال شاعر است چگونه به دغدغۀ سوژگانی زن وصل می‌شود. آزادی نیز زنجیر دیگری است. درواقع گفتمان آزادی زنجیر دیگری است؛ چراکه زنان به بهانۀ این آزادی کلی، آزادی سوژۀ خود را فراموش کرده‌اند؛ پس ژاله همراهی چشم‌بسته با هر نوع آزادی را نهی می‌کند یا حداقل نشان می‌دهد سوژۀ شاعر چرا آزادی را مساوی با بردگی خود می‌داند. کدام آزادی؟ همان آزادی که زنان در راه احقاق آن جنگیدند اما درنهایت پس‌از مشروطه نیز به حقوق اولیۀ خود نرسیدند و همواره برای مشارکت سیاسی و اجتماعی با فشار نیروهای محافظه‌کار روبرو بودند.

با ‌وجود اینکه شعر عالمتاج لحظه‌های تکین و منحصربه‌فردی از سوژگی زنانه را آن هم در لحظۀ انهدام نظم ظل‌اللهی آشکار می‌کند، درعین‌حال در یک نوع تزلزل معنایی به سر می‌برد. تزلزلی که ناشی از سیطرۀ فرم ادبیات کلاسیک و ایدئولوژی نظم سنتی است که زن در آن به سخن نمی‌آید. در شعر عالمتاج نیز زن اگر چه به سخن می‌آید اما مدام باید با مرد مجارا کند و ببیند کدام یک برترند. درواقع ابژه و مخاطب شعر او گاه مردان هستند که به‌وضوح نیز مورد خطاب قرار می‌گیرند تا زن را ببینند و باور کنند. او به‌درستی بازتولید استبداد را در حتی روابط شخصی خود روایت می‌کند و صحبت از امور کلی را به کناری می‌نهد.

«من نه مردم لیک در اثبات این شایستگی/ شور و غوغا می‌کند افکار مرد آسای من

ای برادر گر به صورت زن همال مرد نیست/ نقش مردی را به معنی بنگر از سیمای من» ( همان: 106)

شاعر سوژۀ خود را به من مردانۀ مفاخره گره می‌زند تا نشان دهد عرضۀ هماوردی با او را دارد و می‌تواند همین‌گونه سخن بگوید. گویا معارضه‌ای در وجه ادبی صورت گرفته و شاعر زن به‌طور فرمال برای خود سبیل و ریش گذاشته و هیئت مردانه یافته تا بتواند در این زبان نمادین جایگاهی درخور مفاخره بیابد و همچون مردان از به چالش کشیدن ماه و خورشید و فلک بگوید. اگرچه می‌داند این مهم جز با ردپای مردانه میسر نیست. بااین‌وجود ما لحظات فرّاری را در شعر او دنبال می‌کنیم که نشان می‌دهد او حتی با این سوژۀ فربه و ثابت نیز به گفتگو می‌پردازد و نقش خود را بر او غالب می‌کند؛ درواقع او در بیت‌هایی خود را  از زیر مردنمایی بیرون می‌کشد و نشان می‌دهد این تنها یک نمایش کوچک بوده است. اگرچه حضور او به‌عنوان زن در شعر بیشتر از مردنمایی، حامل آشنایی‌زدایی است.

«من به فکر خویشم و در فکر همجنسان خویش/ گر نباشد گو نباشد مرد را پروای من» (همان: 107)

درعین اینکه شعر ژاله نشان از همراهی او با آزادی زنان دارد، او این آزادی را کاملاً در رفع نابرابری حقوقی و عرفی و شرعی با مردان می‌خواهد. شعر او مرثیه‌ای بر زندگی زنان است و در این بین آنچه حیات و هستی زنان را به تلخی کشانده سیطرۀ مردسالاری است نه استبداد. این سرشت ویژۀ شعر ژاله هم ریشه در رنج زندگی شخصی او دارد که با ازدواج ناخواسته و سایر حصر و حدها طی شد و هم ریشه در درک سوژگانی او از خودش به‌عنوان یک زن که همواره محدودیتی چون سروری مردان را درمی‌یابد و طاقت پذیرش آن را ندارد. همین امر است که شعر او نیز زبانی خاص خود را جستجو می‌کند و نوجویی‌هایی دارد که اتفاقاً به زندگی روزمرۀ زنان مربوط است. او عصر خود را به چالش می‌کشد چراکه مرد، زن را تنها وسیله‌ای برای خواهش‌های نفسانی خود می‌پندارد. نکتۀ مهم در این ابیات پیشروی ژاله از نظم گفتمانی است؛ حتی گفتمان انقلابی حقوق زنان را تا این حد مرئی نکرده است.

«کاش بالای فکر سرکش من/ با تقاضای عصر همبر بود

یا که مغزی چنان‌که هست  مرا/ در سر مرد نفس‌پرور بود

یا دراین سر به‌جای مغز فهیم/ مغز خر بود مغز استر بود

ور مجسم نمی‌شدی باری/ آرزوی دلم مصور بود» (همان: 118)

همچنین او در شکایت از فلک و روزگار، ظلم و جور روزگار را به ظلم مردان به زنان پیوند می‌دهد و ازمنظری زنانه و درعین‌حال اجتماعی به درد و رنج خود می‌نگرد و صرفاً آن را در گفتمان کلاسیک و مردانۀ جور تقدیر و فلک و ستاره دچار تقلیل و انتزاع نمی‌کند.

«هله ای در جهان نیامدگان/ هستی ما ز مرگ بدتر بود

رنج ما را اگر نوشتندی / مثنوی را هزار دفتر بود

مرگ در کام ما ز تلخی عمر/ دلنشین‌تر ز شهد و شکر بود

کار ما بود در کف دو خدا/ کان یکی اکبر این یک اصغر بود

آن خدا بر فلک که یزدان است/ این خدا بر زمین که شوهر بود» (همان: 119)

همچنین در ضمن شکایت‌هایی که از شوهر خود دارد بار دیگر به این مضمون برمی‌گردد که در کل نابرابری حقوق زن و مرد زندگی زنان را به تباهی کشانده است.

«گویند خدای زنان بوَد/ مردی که بر او نام شوهری است

مردست و خدای وجود ماست/ نی نی که بلای مقدری است

زن چیست؛ خضوع مجسّمی/ وآن مرد غرور مصوّری است

گر رانَدَم از خود مخیّری/ ور کوبَدَم از قهر قادری است

آری بوَد او مرد و من زنم/ زن ملعبۀ خاک بر سری است

من کیستم آوخ ضعیفه‌ای/ کش نام و نشان طعن و تسخری است» (همان: 36)

او به‌طور کلی ازدواج را در سایۀ اسارت زنان امری مکروه تلقی می‌کند و زیر سؤال می‌برد؛ چراکه چنین ازدواجی تنها مهر تأییدی بر سرسپردگی زن خواهد بود.

«ازدواج شرعی اندر عهد کفراندوز ما / چیست می‌دانی؟ حرامی با حلال آمیخته

شمع سفرۀ عقد با دست دروغ افروخته/ نقل بزم سور با زهر قتال آمیخته

ازدواج شرعی است این یا زنایی شرع‌رنگ/ نی غلط گفتم نکاحی با نکال آمیخته

آنچه من دیدم به عهد شوم شوهرداری‌ام/ بود خود جمعیتی با اختلال آمیخته» (همان: 27)

کشف حجاب در شعر ژاله و دیگران

تمام ناهمواری‌های گیتی در گفتمان شاعران فارسی زبان در شعر ژاله با وضعیت نادرست زنان درهم‌آمیخته و این موضوع تا جایی برای شاعر اهمیت دارد که بارها به مقایسۀ وضعیت زنان در فرنگ و ایران روی می‌آورد و مسئلۀ حجاب را نیز به‌عنوان نمادی از سرسپردگی و سردرگریبانی زن زیر سؤال می‌برد و به شکل‌های مختلف تمسخر می‌کند.

«ای سپهراندیشه جای جلوه نیست/ در حریمی تنگ‌میدان زیستن

در سیه‌چال حرم باید تو را / پا به‌ گِل، سردرگریبان زیستن

کانچه گفتم بر فرنگستانیان/ شاید و باید چو آنان زیستن

باید آری باید اما فرق‌هاست/ در فرنگستان و ایران زیستن» (همان: 30)

در این شعر ژاله باز این اشاره را مکرر می‌کند که نسیم آزادی‌خواهی ازسوی غرب بر زنان مشرق نیز خواهد وزید و در این مطلب ردپایی از گفتمان آزادی‌خواهی عصر خود را آشکار می‌کند:

«دختر فردای ایران، دختر امروز نیست/ گر بخواهی ورنه برگیرند بند از پای من

آخر این بازیچه زن بر مسند مردان زند/ تکیه وز صهبای عشرت پر شود مینای من

گر بخوانم قصه، ‌گویی دعوی پیغمبری است/ زآنچه در آیینه بیند دیدۀ بینای من…

نغمۀ آزادی نوع زن از مغرب زمین/ سوی شرق آید ولی خالی است از من جای من» (همان: 108).

مضامینی چون آزادی زن و رفع حجاب مضامینی غالب در شعر شاعران مشروطه است  و ژاله در پروراندن این مضامین به گفتمان آزادی‌خواهانۀ شاعران عصر نزدیک شده اما هم‌زمان تفاوت‌های مهمی نیز با این گفتمان دارد. این موضوع تا سال‌های بعد نیز یکی از مضامین غالب ادبی است. «در آن سال‌ها شعرا و نویسندگان بنام ایران هر یک مقداری از آثار خود را به موضوع تربیت و آزادی زنان و تساوی حقوق آنان در خانواده و جامعه اختصاص دادند؛ به‎طوری که می‌توان گفت در این اوقات هیچ شاعر و نویسنده‌ای نیست که کمابیش به این مطلب نپرداخته باشد؛ لاهوتی، ایرج، عشقی، پروین، کمالی، بهار، شهریار و دیگران هر یک اشعار زیبای فراوانی به مسئلۀ زن وقف و همگی با موهومات و خرافات و تعصباتی که بر دوش زنان سنگینی می‌کرد مبارزه و جهاد نموده‌اند» (آرین‌پور، 1376، ج2: 10).کشف حجاب در این دوره اغلب تحت لوای گفتمان‌های ملی‌گرایی و حتی باستان‌گرایی (عشقی) و همراه با خواست تربیت و تحصیل زنان مطرح می‌شود.

«چادر و روبند خوب نبود/ زن چنان مستمد خوب نبود

جهل اسباب عافیت نشود/ زن روبسته تربیت نشود

کار زن برتر است از این اسباب/ هست یکسر حجاب و رفع حجاب

گر قوانین ما همین باشد/ ابدالدهر زن چنین باشد» (بهار در آجودانی، 1400: 241 )

همچنین می‌توان به تناوب به مطرح شدن این موضوع در شعر لاهوتی اشاره کرد.

«پس کی تو این نقاب ز رخ دور می‌کنی/ کی ترک این اسارت منفور می‌کنی

با مرد همسری تو؛ کی این حق خویش را/ ثابت به آن ستمگر مغرور می‌کنی؟

بشنو اگر ز پرده برآیی بدون عیب/ چشم رقیب را ز حسد کور می‌کنی

بر ضد خودپرستی مردان قیام کن/ تمکین چرا به بندگی زور می‌کنی؟

تف بر سلیقۀ تو که در چادر سیاه/ زن‌های زنده را همه در گور می‌کنی» (لاهوتی، 1358: 928 ).

یا نقد عشقی به حجاب در منظومۀ کفن سیاه قابل اشاره است (عشقی، 1350: 215)[2] ، و شعرهای بسیار دیگری که در این مورد سروده شده است همراه با گفتمان‌های روشنفکرانه‌ای که در کل به کشف حجاب از زنان و جلوگیری از لواط مایلند و خواستار پیدایش نقش اجتماعی برای زنان و رفع پرده‌نشینی شده‌اند. «شاید شدیدترین حملات را به در پرده بودن زنان، عشقی و ایرج کرده باشند. آن‌ها جوانب نازیبای حجاب را به باد انتقاد می‌گیرند و این نقد را با حرکت تند و عصیانی توأم می‌کنند. عشقی روبندۀ زنان را با نماد کفن سیاه برابر می‌نهد و می‌گوید تا این وضع برقرار است نیمی از ملت ایران، مُرده. ایرج هم در عارف‌نامۀ خود دربارۀ زن و حجاب و عقد نکاح چشم‌بسته حرف‌ها دارد» (آژند، 1384: 101، 102).

درمورد مسئلۀ حجاب در شعر شاعران مرد، اشاره به دو نکته لازم است. اول اینکه همۀ آن‌ها با کشف حجاب موافق نبودند و دو جناح سنتی و پیشرو در این مورد وجود داشت. «اشرف‌الدین گیلانی {نسیم شمال}، فرخی و ادیب‌الممالک با مسئلۀ حجاب برخورد خاص خود را داشته‌اند و مثل عشقی، عارف و ایرج حجاب را به‌عنوان مهم‌ترین عامل عقب‌ماندگی زنان جامعه معرفی نکرده‌اند. فی‌المثل اشرف، با آنکه یکی از مدافعان سرسخت حقوق زنان و تحصیل و آموزش آنان بود و به‌ همین‌ جهت مورد اعتراض هم واقع می‌شده است، در برخورد با حجاب و مسئلۀ آموزش زنان راه افراط و تفریط نپیموده است. سخن او درنهایت این‌گونه است: یک چادری از عفت و ناموس به سر کن/ وآنگاه برو مدرسه تحصیل هنر کن. اما برخلاف اشرف و ادیب و فرخی؛ شعر ایرج، عشقی، عارف و حتی بهار درمورد حجاب و تربیت زنان از لونی دیگر است؛ عارف: ترک حجاب بایدت ای ماه رو مگیر / در گوش، وعظِ واعظ بی‌آبرو مگیر….» (آجودانی، 1400: 240)

مسئلۀ دیگر یک جهش گفتمانی در شعر مشروطه است که حرکت از معشوق مذکر شعر فارسی به‌سوی وطن را آغاز می‌کند. کلیدواژۀ وطن درعین‌حال با خصوصیات (ادبی) زنانه و حتی گاه مردانه در جایگاه معشوق پدید آمده است. به‌طور عموم وطن با عناوین مام وطن، مادر وطن و… قلمداد می‌شود. «معشوق عشقی ای وطن ای مهد عشق پاک / ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم/ عشقت نه سرسریست که از سر بدر شود/ مهرت نه عارضی است که جای دگر کنم» (عشقی، 1350: 377 )[i] نمونۀ اعلای این حرکت سبکی را همچنین می‌توان در شعر «جمهوری عشق، سلطنت حسن» عارف و ترکیب آیرونیک نام آن یافت. «سلطنت حسن را دوام و بقایی/ نیست، مباش ای پسر! مخالف جمهور/ روی مپوشان که بیش از این نتوان دید/ جلوه کند آفتاب و روی تو مستور/ شانه به زلفت مزن که خانۀ دل‌هاست/ چوب مکن بی‌جهت به لانۀ زنبور/ پای اجانب بریده گردد از ایران / چشم بداندیش اگر ز روی تو شد دور» (عارف، 1381: 110) این اعوجاج سبکی منظومۀ عاشقانۀ شعر کلاسیک را به مضمون نوین جمهوری و عشق به وطن پیوند می‌زند. «به‌رغم اینکه برخی ویژگی‌های قصاید وطنی و غزل‌های سیاسی اوایل قرن بیستم، درحقیقت از مواد قصیده و غزل کلاسیک ساخته شده بودند، اما سرایندگان این اشعار نوعاً آثار خود را از آثار سنتی متمایز می‌دانستند، آنان برای توجیه این تمایز بر دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های محتوایی و موضوعی آثار خود تأکید می‌کردند. از این گرایش آنان چنین استنباط می‌شود که این شاعران، تجدد را در درجۀ اول مسئله‌ای مربوط به موضوع و مضمون تلقی می‎کرده‌اند تا مسئله‌ای صوری یا سبک‌شناختی. ازنظر شاعران نوگرای عصر آن دسته از ویژگی‌های متعلق به متن ـ شگردهای بیانی، وزن و الگوی قافیه ـ با مجموعۀ صنایع و فنون ادبی که عموماً به این دلیل ادبی محسوب می‌شوند که لذت جمال‌شناسانه پدید می‌آورند، هنوز می‌توانستند با پویایی ناشی از تحول ادبی همراه شوند» (کریمی حکاک، 1384: 44، 45).

بنابراین در شعر مشروطه با مضامین نو و قالب‌های کلاسیک روبرو هستیم؛ همان‌طور که در شعر ژاله نیز این مشخصۀ سبکی وجود دارد با این تفاوت که ژاله از زاویه دید زنانۀ خود می‌سراید و مرعوب گفتمان‌های غالب مردانه نیست. همچنین مسئلۀ کشف حجاب امری است که به پیشرفت، ملی‌گرایی، سوادآموزی و… در گفتمان مشروطه وابسته است. درواقع مردان به مسائل زنان ذیل یک درگیری سیاسی بزرگ‌تر می‌اندیشند و پیشرفت زنان ایده‌ای وابسته به مزاج تجددخواهی دوران است.

در شعر ژاله نیز مانند شاعران پیشرو حجاب مانع پیشرفت زنان قلمداد شده است اما بحث‌های پوشیدۀ دیگری نیز در جوف حجاب باز خواهند شد که در شعر او بسیار با آزادی سوژۀ زن در پیوند است. دید غالب در شعر ژاله ملی‌گرایی نیست و او زنان را در شعر خود فرد کرده و از ظلم مردان بدون استثنا نسبت به آن‌ها سروده است؛ در شعر «در چاهسار حرم» ژاله از پیوند زن و حرم، محصور بودن زن در پوشیدگی شخصی و اجتماعی شکایت می‌کند؛ امری که موجب تنگی نفس او شده همین حرمان و پوشیدگی است. امری که زن را مقیم حرم می‌خواهد و این «حرم» بدل به معارضه‌ای با حرم ستر و عفاف و ملکوت، همان جایگاه قدسی مردانه، در شعر عرفانی خواهد شد. حرمی که کارکرد اجتماعی‌اش باعث شده به‌صورت مجازی{باعلاقۀ حال و محل} به‌جای زن به کار برود. اما ژاله در برابر این تفکرات حرمی بیکار ننشسته و حداقل تنگی نفس خود را از این فضا و هوا اعلام می‌کند؛ در این شعر، حرم درضمن مکان مقدسی چون مسجد و امامزاده را هم که زن به آن پناه برده است یادآور می‌شود اما درعین‌حال خود این محل و تفکرات ناشی از آن موجب بدبختی زن قلمداد شده و ژاله ساختار هژمونیک کلمۀ «حرم» را در ادبیات ما به خواری می‌افکند.

«در چاهسار حرم، با ناله هم نفسم/ تنگی گرفت نفس، در کنج این قفسم

در تیره شام وجود، افسرده شد شررم/ در نیمه راه حیات درمانده شد فرسم

بس سربلند کسم اما به جرم زنی / در خاندان بشر گویی که هیچ کسم

در گورسان حرم، با قیرگون کفنی/ بر فاضلاب وجود افشانده همچون خسم

آن‌سوی محبس من، شهری و غلغله‌ای‌ست/ ویحک به شهرم و شهر بیرون ز دسترسم

دیوارهای حرم، بر فرقدان زده سر/ پوشیده راه نظر، بسته ره نظرم» (کراچی، 1383: 37).

همچنان‌که در این ابیات حجاب را به شکلی ساختاری و در پیوند با پرده‌نشینی زن نقد می‌کند در انتهای شعری دیگر می‌گوید:

«گر نام وجود و عدم نهند/ بر مرد و به زن نام درخوری است

زن ننگ وجودست از آن سبب/ پیچیده به قیرینه چادری است» (همان: 36).

او به‌تناوب در گفتگو با گفتمان‌های مسلط، زندگی و روحیات خود و پایبندی‌اش به اخلاقیات مرسوم و تلقی موسوم به عفت را به چالش می‌‌کشد و از آرزوی خود برای آزادی و زندگی چون زنان آزاد پرده برمی‌دارد؛ حسرتی که با ترس و به جبر از آن می‌گریزد. درواقع او منِ شعری خود را با منِ واقعی‌اش محصور در تنگناهای اجتماعی و شرعی برابر نمی‌داند و وقتی به آن منِ عرفی رجوع می‌کند سرخورده می‌شود؛ شگفتا که مفاخرۀ ژاله همه نسبت به آزادی‌اش به‌عنوان یک زن است و حسرتش نیز برای همان:

«سینه‌ای دارم به نرمی حسرت قاقم شده/ پیکری دارم به شوخی طعنه بر مرمر زده

شانه‌ام در زیر گیسو چون حریری موج‌دار/ بر رخ اهل نظر چشمک ز صد منظر زده…..

من کی‌ام وهم‌آشنایی اندرین تنگ‌آشیان/ خیمه از دوران و از امکان خود برتر زده

گوهرم من گوهری گم‌گشته در خاک سیاه/ آتشم من آتشی سوزان و خاکسترزده……..

آنکه وصفش می‌کنم رقاصکی بغدادی است/ پشت پا بر نام و ننگ و دوده و گوهر زده

طره را بر شانه گسترده‌ست و عریان سینه‌اش/ در دکان دلبری آیینه بر منظر زده……..

آفرین بر همتش وان همت از ما دور باد/ آتشی مردانه در روبند و در چادر زده

بس کن ای فرزند زهرا غیبت از نادیدگان/ بو که بینی خویشتن را تکیه بر حیدر زده» (همان: 84)

در این شعر رقاصۀ بغدادی، زن زیبای مورد ستایش اوست. ژاله در ابتدای شعر زیبایی خود را می‌ستاید و خود را چون زنی آزاد می‌بیند اما بعد این صفات را به رقاصۀ بغدادی نسبت می‌دهد که آزادانه زندگی می‌کند و درنهایت به وجهی اخلاقی از ستایش او نیز تبری می‌جوید.

ژاله در شعر «راهزن» به‌طورکلی تصور و پیش‌فرض عفاف و نجابت را برای زنان زیر سؤال می‌برد؛ چراکه اگر تن دادن به میل و شهوت برای زنان ممنوع است از چه رو هیچ منعی برای مردان وجود ندارد. در این شعر ژاله به مبانی فکری ضد زن حمله می‌کند.

«گویمت بی‌پرده چون در پرده‌ام/ جرم زن در ملک ما زن بودن است

طعنه تا بر زن توان زد گو بزن/ حضرت مرد از ملامت ایمن است

جنس زن آلوده دامان است لیک / مرد عیسی‌جامه، مریم‌دامن است

مرد اگر تقوی ندارد باک نیست/ کز گزند آسمان‌ها ایمن است

حیلۀ عفت‌مآبی خاص ماست/ زان که ما را خود تن ما دشمن است

تنگ‌فرصت عشرتی وز بعد آن / مرد فارغ‌بال و زن آبستن است

مرد را از تیر بدنامی چه باک/ کش به تن از نام مردی جوشن است» (همان: 115).

نکتۀ شگفت در این شعر آن است که ژاله هیچ اصراری بر پایبندی زنان به اصول اعتقادی و اخلاقی ندارد بلکه با دیدی انسان‌گرا زنان را نیز میل‌ورز می‌خواهد.

«زن هم آخر چون تو ای ز انصاف دور/ خواهشی دارد که گاهش رهزن است

چون تو او هم پوستی بر گوشتی است/ نه تنش از روی و دل از آهن است

چند کوشد با هوس مرتاض‌وار/ کاین شراب زن‌ربا مردافکن است

لکه بر دامان پاک زن منه/ گر جوییت از خون مردان در تن است» (همان: 115)

و در انتهای همین شعر نیز تذکر می‌دهد که خواست آزادی زنان ازسوی او به‌این‌دلیل نیست که در خودش میلی به مردان یافته بلکه تنها می‌خواهد ستم‌هایی را که بر زن می‌رود افشا کند. او تنها راوی از دست‌رفتگی‌هاست. ویرایش‌های اخلاقی او بر شعر خودش نشان می‌دهد چگونه از قضاوت هم‌عصران خود می‌هراسد و افکار خود را آشکارا خط می‌زند؛ آن هم با نصیحت و انذار به خود. موضوعی که شاید دلیل سوزاندن اشعارش را نیز نشان ‌دهد[3].

«لیک در آیینۀ اندیشه‌ام/ روی اشک آلودی از جنس زن است

نغمه‌ای از روح زن برخاسته ست/ گر نوایم وای و شورم شیون است» (همان: 116)

پس‌از اینکه در دوران رضا شاه، در سال 1314 ش، فرمان کشف حجاب اجرا می‌شود باز ژاله در شعری با ظرافت وجه حکومتی بودن این فرمان را مورد التفات قرار می‌دهد. امری که بار دیگر زنان را تابع گفتمان تجدد می‌سازد.

«من بندۀ عشق بودم افسوس/ بی‌عشق حیات من تبه شد

در دل شرری ز آرزو بود/ کان هم ز سرشک غم سیه شد

هم بخت، ندیم کج‌نوا بود/ هم مرگ رفیق نیمه‌ره شد

چندان به زمانه دیر ماندم/ تا مقنعه بر سرم کله شد» (همان: 105)

همان‌طورکه در این سرودۀ ژاله می‌بینیم شاعر تغییر وضعیت زنان را با فعل مجهول به رخ کشیده است؛ چنان‌که او حتی اجازۀ تعویض مقنعه‌اش را نداشته بلکه روزگار و تغییرات سیاسی مقنعه را بر سر او تبدیل به کلاه کرده است. این نیز در انتهای شعر به جملۀ افسوس‌های ژاله افزوده شده که تمام عمر خویش را در راه آزادی زنان سروده است.

تمسخر ملی‌گرایی و مردسالاری

هم‌زمان ژاله سرسپردگی همسرش به گفتمان‌های ملی‌گرایانه را به سخره می‌گیرد. ژاله در شانزده‌سالگی (1278 ش) با مردی چهل و چند ساله به نام علی مرادخان بختیاری، میرپنج دورۀ مظفرالدین شاه، که مقام لشکری داشته و موردتوجه امین‌السلطان اتابک اعظم بوده، ازدواج می‌کند؛ مردی که خود در بختیاری همسر و فرزندانی داشته است. تصورات جنگ‌طلبانه و بی‌پایۀ شوهر تنها مایۀ تمسخر ژاله است:[ii]

«ایران کهن را به پیش چشم/ بنهاده که گسترده کشوری است

تاریخ جهان را به‌زعم خویش/ تفسیر کند، خوش مفسری است

پیروزی اسکندر و عرب / افسانه اگر نی تصوری است

کان دزد به یونان خزیده را/ بر کشور دارا کجا دری است

خواندند پیمبرش و این کم است / کو خود نه پیمبر که داوری است

زان رو که به فرمان او شده است/ هرجای که بحریست یا بری است

وان زادۀ وقاص موشخوار/ کو را نه توانی نه جوهری است

شد چیره به جیش عجم چو دید/ سالار عجم ناتوان تری است

با جنس عرب دشمن است لیک/ آیین عرب را نه منکری است

هنگام سخن نیک مؤمنی است/ هنگام عمل سخت  کافری است

بدخواه به روس است و انگلیس / وز دولت رومش تنافری است

با تیرۀ عثمانیش عناد/ با لیرۀ عثمانیش سری است

در مذهب او آن بلند ریش/ شایستۀ دشنام بی‌مری است» (همان: 35)

عجیب اینکه مردان سعی داشتند اشعار ژاله را درمورد علی مرادخان، مورد قضاوت اخلاقی قرار دهند و به‌نوعی همسر شاعر را از انتقادهای او تبرئه کنند. از آن جمله قضاوت پسر شاعر، حسین پژمان بختیاری، جالب است: «بنده جز در دوران شیرخواری و نهمین سال زندگی در کنار پدر نزیسته در همین سال هم سایه‌اش را از کف داده‌ام. ازاین‌رو نمی‌توانم دربارۀ معلومات یا روش زندگی و اخلاق خصوصی او چیزی بگویم اما از مطالبی که در اشعار مادرم دیده‌ام می‌توانم قسمت زیادی از شکایات وی را مولود تخیل شاعرانه بدانم و تصور کنم که وی مشکلات عادی را با نیروی تصور خویش به درجه‌ای دامنه‌دار و بزرگ می‌کرده که در عالم خیال هم قادر بر تحمل آن‌ها نمی‌شده است. ژاله شاعر بود و تمام گوشه و کنار عالم و زوایای پنهانی زندگی داخلی را از دریچۀ دید شاعری مشاهده و توصیف می‌نموده، مع‌هذا بعید نیست که علت‌العلل نارضایی و شکوای او در جای دیگر باشد» (بختیاری در کراچی، 1383: 131)، همچنین «طفلک عالمتاج گیر این ریش‌تراشیده‌های بی‌هنر امروزی، که حتی یک اسب آرام را هم نمی‌توانند رام کنند، نیفتاده بوده است که قدر صداقت و فداکاری تا پایان عمر این باریک سیاه و بلند دلیرِ درخشان‌چشم را بداند. او فکر می‌کرد که ممکن است در دنیا مردی پیدا بشود که فقط او را به خاطر شعر و کتابش دوست بدارد» (باستانی پاریزی در همان: 162).

این قضاوت‌ها با اولین واکنش‌های مردان به شعر فروغ قابل مقایسه است؛ هنگامی که ابراهیم صهبا در شعری منظوم گناه شعرهای فروغ را به گردن گرفت تا از جسارت او بکاهد. «گروهی دیگر ضمن تحسین شهامت فرخزاد می‌خواستند او را در نقشی تثبیت کنند که گناه را پذیرفته و پاکدامنی را از دست داده. درواقع می‌خواستند او را رام  و آرام کنند. می‌خواستند سرپیچی‌های شاعر از قوانین حاکم بر جنسیت و عقاید ناظر به حجب و حیا را نادیده بگیرند و به‌اصطلاح زیر سبیلی رد کنند. می‌خواستند بر تهور او در اعتراف به گناه تکیه کنند و از شعری تحول‌گرا داستانی عبرت‌انگیز بسازند. مثل «بر سر دوراهی»های متداول در مجلات آن دوره که اغلب حکایت زنی بود فریب‌خوردۀ کام‌جویی شیادی فریبکار. می‌خواستند با سلب مسئولیت از او استقلالش را به یغما برند. ابراهیم صهبا شاعر و روزنامه‌نگار در رثای شاعر «گناه» که به حکم «جنس لطیف» و «جوان» بودنش نمی‌توانست از عشق و جوانی پرهیز کند شعری سرود و گناه آن «زیبا صنم» و «ظریف طبع» را به گردن ضمانت کرد» (میلانی، 1395: 86). هم درمورد ژاله و هم درمورد فروغ هنگامی که پا از دایرۀ عرف مردانۀ حاکم بیرون گذاشتند و سخن گفتند، به‌سرعت تصحیحات و تحشیه‌هایی از راه رسید.

اگرچه ژاله قربانی ازدواجی نامناسب بنابر مصلحت‌های خانوادگی بوده اما شعرهایی که در وصف شوهر خود سروده بسیار خواندنی است.

«وصلتم وصلت سیاست بود/ این سیاست ز مام و اب دارم

آخر این لر کجا و من به کجا/ راستی راستی عجب دارم

من سراپا شرافت و ادبم/ ز چه رو جفت بی‌ادب دارم» (همان: 99)

در انتهای این قصیده به رنج و وحشت خود از این وصلت نیز اشاره می‌کند.

«وحشتی کودکانه در دل خویش / من از این غول نیمه‌شب دارم

دخترانش ز من بزرگ‌ترند/ بمگو شکوه بی‌سبب دارم

بِحِل است از جهیز و مهر اما/ مرگ او را از او طلب دارم

گو به من بازگردد این دشنام/ شوهری سخت زن‌جلب دارم» (همان: 100)

همین ازدواج باعث شده ژاله در برابر مضمونی چون ازدواج مجدد سرکشی می‌کند و این سرکشی دقیقاً به سوژۀ سخنور او مربوط می‌شود. طوری که سوژۀ شعر او را از زیر سایۀ مردی رفتن بر حذر می‌دارد و آزادی او را در متن تضمین می‌کند:

«اندرزگو خدا را بس کن ز نام شوهر / آخر چه دیده‌ام من از شوی و شوهر از من

گویی به سایه‌ای نو آرام جوی و بنشین / بنگر چه بهره یابد آن سایه‌گستر از من

سودا گزین سر من سامان نمی‌پسندد/ سامان ز دیگران باد وین بینوا سر از من

زین طبع تند سرکش فرمانبری نیاید/ فرمان‌گزار اگر هست چون من نه برتر از من

در آسمان اوهام کرکس‌وشم پرافشان/ بخت آورا، به خویشم بگذار و بگذر از من

فرمان نمی‌پذیرم دیگر ز عقل و منطق/ فرمان هم ار پذیرند افلاک و اختر از من» (کراچی، 1383: 92)

وجه اعتراف‌گونۀ این شعرها در نسبت با زندگی ژاله قائم مقامی بسیار قابل توجه است. امری که ما را به یاد مرسوم نبودن این گونه اعتراف‌ها آن هم ازسوی زنان می‌اندازد. در همین لحظات اعتراف‌گونه است که شعر او بر فراز سختگی بلاغی شعر کلاسیک نرم و هموار می‌شود و می‌شکند و به زبانی در دسترس و صمیمی دست می‌یابد.

خواست سوژگی از زنان دیگر

درعین‌حال او زنان هم‌عصر خود را نیز به پرسش می‌کشد چراکه هیچ درک سوژگانی از خود ندارند و اسیر زاویه‌دید مردانه تنها در پی کسب رضایت مردان هستند. به نظر ژاله همین موضوع اولین دلیل دشمنی زنان با هم است و او به‌عنوان بیوه‌ای صاحب جمال و کمال این موضوع را کاملاً درک کرده است و زنان اطراف خود را به اندیشیدن به وضعیت خود فرامی‌خواند.

«پس ای خواهر ای دختر ای همنشین/ تو را خود بس این بندهای گران

یکی عبرت از مادر خویش گیر/ مشو مایۀ عبرت دیگران

چو نام زنان را فراموش کرد/ در این سرزمین داور داوران

تو باری به زشتیش نامی مکن/ که دختر بود حامی دختران

حمایت‌گر خواهر خویش گرد/ مشو یار مردان بدگوهران» (همان، 49).

و در شعری دیگر خطاب به دخترعموی خود اطمینان می‌دهد که هیچ نظری به شوهرش ندارد و درعین‌حال از او می‌خواهد به وضعیت خود به‌عنوان زن فکر کند. در انتهای این شعر بار دیگر وضعیت زنان شرق و غرب را مقایسه می‌کند و به انتقاد از حجاب می پردازد.

«صیاد این غزال کهنسال ای عزیز/ تنها نه روبهِ تو که غرنده شیر نیست

قدّم طویل گشته ولی شاخ فکر من/ چون قد همسر تو نگارا قصیر نیست…..

گویند زن به شهر فرنگان بود خطیر/ اما به شهر ایران بیش از فطیر نیست

گیرم که شمع بخت وی آنجاست پرفروغ/ زان شمع خانۀ من و فاطی منیر نیست

مردست قیم من و امثال ما که او/ زن را صغیر داند اگر خود کبیر نیست

روبسته، دست بسته، زبان بسته، بسته چشم/ آخر حقیر کیست اگر زن حقیر نیست» (همان: 67).

 

افسانۀ مهر مادران

شعر ژاله همچنین با مضامینی مرتبط می‌شود که به‌طور ویژه در حوزۀ درک زن قرار دارند؛ مثل مادری. در همین حوزه ما فراروی‌های شگفت‌آوری را شاهدیم که کاملاً از وضعیت مصادره‌نشدۀ او خبر می‌دهد. مادری  به‌مثابۀ تجربۀ بکری برای زنان، در کل ادبیات کلاسیک فارسی به کار گرفته شده است. چنان‌که تکیۀ سرایش شعر همچون زایش، وضعیتی استعاری در زبان نسبت به مادری ایجاد کرده است.[4] چراکه هر فعالیتی که ازنظر فکری متضمن بارنهادن و بارداری باشد به مادری تشبیه شده است. و خود مادری نیز عموماً قابل ستایش بوده مخصوصاً در ادبیات نوقدمایی متأخر. اما درعین‌حال هرگز شرح حال یا سخنی از مادر نداریم. لحظاتی استثنایی در شاهنامه است مثل مادر شدن تهمینه و میل‌ورزی او[5] که ریشه‌های آن را می توان به حضور درونمایۀ پری و چارچوب‌های اسطوره‌ایِ حماسه ربط داد. اگرچه شاهنامه ازاین‌جهت که دامنۀ تجربۀ چندین قرن را در خود گنجانده است اثری خاص محسوب می‌شود و شایستۀ پرداختی دیگر است. به‌هرحال آن مادری محذوف، و حتی آن زن محذوف ادبی که می‌دانیم عمل زایش را انجام می‌داده و بعد استعارۀ هرگونه زایشی حتی زایش شعر و شور و اندیشه می‌شده، حال به‌طرز شگفت‌انگیزی تمام این محتوا را به سخره می‌گیرد و از زیر بار این زایش ماهرانه شانه خالی می‌کند. چنان‌که حقیقتاً با یک لحظۀ تأسیسی مواجه می‌شویم در سوژۀ زنی که هیچ‌یک از تحفه‌های گفتمانی مردانه را به دیدۀ قبول نمی‌نگرد و زیر میز مناسبات مرسوم اجتماعی، عرفی و شرعی می‌زند. آن هم در لحظه‌ای که بیشترین توان جنبش زنان متعاقب با مشروطه بر تربیت زنان و نسوان به‌عنوان همسران و مادرانی وظیفه‌شناس معطوف شده بود و نشان آن را می‌توان در میان مقالات مجالات زنان یافت[6]، در همین دوران شعری داریم که بیش ‌از تعهد به گفتمان آزادی‌خواهی و بازسازی زنان ملت و زنان مساوی با وطن، ناگهان نقاب مقدس را فرومی‌گذارد. لحظات عریانی که کم پیش می‌آید.

«افسانۀ مهر مادران خواندم/ وانگه نگهی به خویشتن کردم

دیدم که شبی نه بر مراد دل/ با شوی موافقت به تن کردم

بنشست مرا ازو به دل باری/ کش وصف به گونه‌گون سخن کردم

زان بارِ گران میان نازک را/ چون گنبد سرو نارون کردم

با عشق نه، با غریزه پروردمش/ وین را نه به عقل رای زن کردم

بنهادم و شیر دادم و رفتم/ سگ نیز همان کند که من کردم» (همان: 39)

شاعر به روایت شخصی خود دربارۀ مادری رسمیت می‌دهد و آن را جای‌گزین افسانه‌های مرسوم می‌کند. یک شعر کوچک شش بیتی در برابر پیشنهادها و چک‌های سفید مهر مادری، می‌ایستد و از پس آن‌ها برمی‌آید. در عصر مشروطه شاعرانی نوگرا چون ایرج را داریم که دربارۀ فداکاری‌های مادر می‌سراید درحالی‌که به‌کلی  پایبندی به حجاب و محدودیت‌های شرعی را نفی می‌کند و به‌نحوی پیشروست اما نه آنچنان‌که ژاله توانسته‌ پیشرو باشد. همچنین در شعر دیگری به نام «مهر مادری» با بیان تجربۀ خود از مادری پیش‌فرض‌های عرفی و شرعی را در این مورد به کناری می‌نهد.

«اندیشۀ مهر مادری را/ زان جو که نشاط دل در آن یافت

نی زان که به کمترین گرانی/ از همسر و کودکان کران یافت

شب بود و سبک به راه دل رفت/ روز آمد و خویش را گران یافت

چون باربران نهاد بر خاک/ باری که ز پشت شوهران یافت» (همان: 56).

پیش‌گامی ادبی؛ مورد فروغ و ژاله

بیان این اندیشه‌ها از زبان یک زن تنها در آینده و در شعر فروغ پیش آمده و در شعر پیش از ژاله مهجور است. نکتۀ قابل توجه این است که اشعار عالمتاج در زمان حیاتش منتشر نشده و حداقل به‌عنوان پیشگامی ادبی برای شعر فروغ مطرح نبوده است. «فروغ فرخزاد در دی ماه سال 1345 ش از جهان رفت و دیوان ژاله که سال چاپ آن در خود کتاب ذکر نشده، مقدمه‌ای از جمشید امیربختیاری دارد که در تاریخ دوازده اسفند 1345 ش نوشته شده است، بنابراین تاریخ واقعی چاپ و آغاز به نشر کتاب می‌تواند حتی 1346 ش باشد. ازاین‌رو روشن است که فروغ دیوان اشعار ژاله را ندیده است. اما آن چند شعر معدودی که در یکی دو سال قبل از مرگ فروغ در یغما چاپ شده بودند چطور؟ آیا می‌توان تصور کرد که فروغ آن‌ها را خوانده بوده است؟ در اینجا تنها می‌توان حدس زد اما حدسی نزدیک به اطمینان که فروغ آن‌ها را هم ندیده است او در سال 1341 ش با چاپ تولدی دیگر از مجموعه‌های قبلی خود نیز (اسیر، دیوار و عصیان) فاصله گرفته بود و اشعاری از نوع ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را می‌سرود، شعرهایش در جنگ‌های ادبی از نوع آرش چاپ می‌شد و حتی مجلۀ فردوسی نیز برایش «آن مجلۀ پرت پست پنج ریالی» شده بود؛ چنین کسی قاعدتاً باید عارش بیاید از اینکه مجله‌ای از نوع یغما را که سنگر فسیل‌های محافظه‌کار و شکم‌سیر و بی‌درد بود، در دست بگیرد و ورق بزند» (یوسف، 1394: 337). به همین دلیل نیز ژاله به پیش‌گامی در وجه ادبی و اتوبیوگرافیک شعرهایش شناخته نیست درحالی‌که شعرهایش از این وجه برخوردارند. در کتاب «اتوبیوگرافی زنان در ایران معاصر» (1403)، فروغ به عنوان اولین شاعر اتوبیوگرافی‌نویس معرفی شده است و عجیب این‌جاست که انتشار اشعار فروغ فضای مناسب را برای نشر دیوان ژاله فراهم کرد. «ازآنجایی‌که تاکنون صدایی اتوبیوگرافیک او هنوز در ادبیات فارسی بی‌سابقه است شاید بتوان گفت که شخصیت شاعرانۀ بی‌حجاب و بی‌نقاب او به معنای واقعی کلمه انتشار سروده‌های زنانی چون ژاله قائم مقامی را در سال 1966ـ 67 ممکن ساخته است. زیرا فرخزاد در دهۀ 1960 توجه‌ها را به خود جلب کرد و روزنه‌هایی را به روی شعر زنان گشود در دوره‌ای که دهۀ شاعران نام گرفته است. این حقیقت درمورد ژاله قائم مقامی مرسوم‌تر است. او در سروده‌های متأخرش اشکال  مضامین مرسوم و متداول را کنار می‌گذارد ولی بعدتر آن اشعار را در آتش می‌سوزاند. پسرش به‌ناچار دیوان او را بدون سرودها منتشر کرد» (هیلمن در نجم‌آبادی، 1403: 92). در این مورد نظر کراچی نیز جالب توجه است: «اشعار او نوعی اعتراف خصوصی است و به‌راحتی می‌توان به دنیای اندیشۀ او راه یافت. شعر ژاله زبان خاطرات خصوصی یک زن است با کلامی عریان و بازتاب آزردگی خاطر او از ستم جنسی در فرهنگی مردبرتر. شعر او چون نوشتۀ بی‎بی‌خانم، رسالۀ معایب‌الرجال، حدیث نفسی است بی‌پرده با روحیه‌ای مردستیز در شرح ضدیت با ستمگری‌های مردانه. شعر ژاله تجربه‌های شخصی زندگی یک زن است که تجربه‌های جمعی زنانه را در خود دارد. آشکار است که با نگرشی روانکاوانه می‌توان ارزیابی مشخص‌تری از و و اشعارش داشت» (1383: 182).

نتیجه‌گیری

 می‌دانیم اشاره به محدودیت‌های زن و اساساً سوژۀ زن و وضعیت او در نوشتار متجددان موردبررسی قرار گرفته است. هم میرزا آقاخان کرمانی و هم دیگر نویسندگان دورۀ مشروطه به‌وضوح به قوانین دست و پاگیر عرفی و شرعی درمورد زنان اشاره کرده‌اند و هرچه که زن را خانه‌نشین کرده برای آن‌ها جای نقد داشته است اما ببینیم به چه گفتمان‌های بدیلی اشاره کرده‌اند؟ آیا لزوماً دیدگاه پیشرویی دارند؟ مثلاً در یکی از این گفتمان‌ها با بازگشت به دورۀ پیش‌از اسلام روبروییم[7] که ازنظر تاریخی امروز بر ما مسجل است دوران پیشرویی در مورد زنان نبوده است. پس هم‌زمان که شاعران مرد، جایگاه زن را به دلخواه دستکاری می‌کردند با شاعری روبروییم که چنین جسورانه پیشفرض‌های زنان و مردان دوران خود را به چالش می‌کشد. چنان‌که عبور از حجاب و پرده‌نشینی در شعر عشقی، فرخی و دیگر شاعران مشروطه نیز به تکرار آمده و این خواست در گفتمان متجددان وجود داشت عالمتاج زاویه‌دید جدیدی را پیش می‌کشد که نقطه‌قوت آن در ظهور یک شاعر زن است که استفادۀ مردان از هویت زنانه را در قلمرو سنت ادبی، صرفاً با حضور سوژگانی خود در شعر به چالش می‌کشد. ژاله می‌گوید:

«فکر من مافوق عصر و عصر من مادون عقل/ زین تغابن شاید ار خود را به آتش در زنم

آنکه فرمود آنچه می‌گویم به قدر فهم توست/ کو؟ که از نعلین او بر فرق خود افسر زنم» (همان: 96)

خرقه‌دری‌های معنایی عالمتاج نسبت به پیش‌فرض‌های سنت ادبی، اکثراً از زاویه‌دید تکین زن بودن است. تکین چراکه زنی همتای او در این دوران نداریم که بتواند خواست‌های زنان را فراتر از گفتمان‌های حتی آزادی‌خواهانه بیان کند. پس می‌شود به این گفتۀ او اندیشید که فکر من مافوق عصر است… و این صرفاً یک مفاخره نیست. یک گزارۀ قابل ردیابی است.

 

 

[1] ژاله قائم مقامی، از شاعران دورۀ مشروطه و پهلوی اول، زادۀ 1262 شمسی در فراهان است . مادرش، مریم، دختر معین الملک، از رجال قاجار و پدرش، میرزا فتح الله، نوۀ قائم مقام فراهانی است. ژاله تحصیلات خود را از کودکی نزد یکی از آشنایان خانوادگی خود آغاز کرد و به‌دلیل هوش سرشار توانست درطول تحصیل بر معانی و بیان، صرف و نحو و منطق تسلط پیدا کند و در ادبیات فارسی و عربی صاحب‌نظر شود. در  هفده‌سالگی به‌دلیل ورشکستگی پدر و مصلحت خانواده با علی مرادخان بختیاری، مردی نظامی، ازدواج کرد. ازدواجی که دلخواه او نبود و در اشعارش بسیار درمورد رنج‌هایش از این وصلت سروده است. حاصل این ازدواج نافرجام، حسین پژمان بختیاری است که پس‌از جدایی ژاله از علی مرادخان، همراه پدر زندگی می‌کرد و پس از مرگ پدر (در نُه سالگی پژمان) و زندگی با خانوادۀ او، در بیست و هفت سالگی نزد مادر آمد و تا زمان مرگ ژاله با هم زیستند. ژاله شاعری توانا و مسلط است که اشعارش درعین به کارگیری مضامین نو تسلطش بر ادبیات کلاسیک را نشان می‌دهند. نهضت مشروطه در بیست و سه سالگی شاعر اتفاق افتاد اما ژاله هرگز در هیچ یک از فعالیت‌های عصر خود حضور نداشت. این در حالی است که در اشعارش نگاهی تیزبینانه به وضعیت زنان وجود دارد و نشان می‌دهد او از گفتمان‌های عصر خود بی‌خبر نیست بلکه دیدگاهی پیشرو دارد. او در شصت و سه سالگی در سال 1325 ش درگذشت درحالی‌که بسیاری از اشعارش را سوزانده بود و جز یکی دو نمونه شعر در جُنگی، هیچ شعری نیز از او به چاپ نرسیده بود. پس‌از مرگش دیوان او در سال 1345 به همت پسر شاعرش، حسین پژمان بختیاری، چاپ شد. (خلاصه شده از مقدمۀ دیوان ژاله قائم مقامی، 1374).

[2] «مر، مرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم/ زین گناه است که تا زنده‌ام اندر کفنم/ من سیه‌پوشم و تا این سیه از تن نکنم/ تو سیه‌بختی و بدبخت چو بخت تو منم/ منم آنکس که بوَد بخت تو اسپید کنم/ من اگر گریم، گریانی تو/ من اگر خندم، خندانی تو» (عشقی، 1350: 213).

[3] «پژمان هربار که شعری می‌نویسد، برای مادرش می‌خواند و از اظهارنظرهای نقادانۀ او حیرت می‌کند و حدس می‌زندکه او نیز باید شاعر باشد، ولی ژاله اشعاری را که می‌نویسد حتی از پسرش هم پنهان می‌کند و یک‌بارهم که سرانجام به شاعر بودن خود اعتراف می‌کند، می‌گوید که همۀ دیوان غزل‌هایش را در آتش سوخته است با این توضیح که غزل زبان عشق است و او از این سعادت محروم بوده است؛ غزلی هم که چاشنی عشق نداشته باشد قابل خواندن و شایستۀ بقا نیست. یک‌بار هم که پژمان چند رباعی از او یا منسوب به او را از سوی آشنایی پیدا می‌کند و بدون اجازه‌اش به چاپ می‌رساند بداخمی می‌بیند و توبیخ می‌شنود. جالب است که تک و توکی از اشعار ژاله خطاب به دوستان و خویشانی سروده شده‌اند که باید به دست آن‌ها هم رسیده باشد ولی ظاهراً این گروه نیز بسیار رازدار بوده‌اند و پژمان از دیگران نیز چیزی دربارۀ شاعر بودن مادرش نمی‌شنود» (یوسف، 1394: 333).

[4] «سخن بر بکر طبع من گواه است/ چو بر اعجاز مریم نخل خرما

    نتیجۀ دختر طبعم چو عیسی ست/ که بر پاکیِ مادر هست گویا» (خاقانی، 1375: 41).

[5] «تو رایم کنون گر بخواهی مرا/ نبیند چنین مرغ و ماهی مرا / یکی آنکه بر تو چنین گشته‌ام/ خرد را ز بهر هوا کشته‌ام/ و  دیگر که از تو مگر کردگار/ نشاند یکی پورم اندر کنار/ مگر چون تو باشد به مردی و زور / سپهرش دهد بهر، کیوان و هور/ سه دیگر که اسبت به جای آورم/ سمنگان همه زیر پای آورم» (فردوسی، 1394، ج 1: 264)

[6] «اکنون زنان به معنی حیات پی برده و با تمام قوا به خوشبخت کردن محیط و تکمیل شخصیت و استخدام عوامل خیر و سعادت می‌کوشند زن تربیت‌شده می‌داند که دارای یک امتیاز اصلی و اختصاصی است و آن این است که باید با تمام معانی کلمه مادر بشود. تا امروز مادر جسد بود پس از این باید مادر روح و مادر اخلاق پسندیده و مادر فضایل و مادر احساسات پاک و مادر نیک‌بختی و افتخار نوع بشر باشد» (از مقالات مجلۀ انجمن نسوان وطن خواه، خسروپناه، 1399: 150)؛ یا می‌توان به مقالات مجلۀ شکوفه (1291ـ 1295ش) در این مورد اشاره کرد. ازجمله: «دختر خوب آن است که کارهای خانه‌داری را از قبیل رفت‌وروب، شستشو و دوخت‌ودوز، پخت‌وپز و غیره و غیره را خوب یاد بگیرد و عمر عزیزی خود را به بیهوده تلف ننماید. دختر خوب آن است که ملتفت بشود و بداند که مدت‌ها در دنیا باید زندگانی نماید و اگر از علم زندگانی بی بهره باشد در مدت عمر به او خیلی بد خواهد گذشت و اسباب بدبختی و زحمت دیگران هم خواهد شد» (ترابی، 1401: 107).

[7] «ای ایران! کو آن حسن شیرین و جمال خسروی تو و کجاست آن چشمان فتان و قدهای چون سرو روان و خرامش‌های زیبای زنان تو! اینک مشتی قوزپشت پادرشت از لته‌ای چادر نام و چاقچوری بد اندام با روبندی مانند توبره و لگام بسته‌اند و فرونهفته سر به قفای پا و پشم بر پشت که این آیین دین و قرار ادب و دیدن مردم است» (آقاخان، بی تا: 130).

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 + 4 =

فکر من مافوق عصر و عصر من مادون عقل · حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش