در جست و جوی از یادرفتگان…
1404-09-09

 در جست و جوی از یادرفتگان…

نوید بادامی

 فایل پی دی اف:در جست و جوی از یادرفتگان

شیوه‌ی مواجهه با متنِ حاضر

نوشتار پیش‌رو برآمده از آمیزشِ عواطف و تجربیات بدنمندم از امر واقع است. امر واقعیْ چندپاره، ناهم‌خوان و منظومه‌محور که نخ اتّصالِ فهمش تنها در گروِ تلاقیِ اشتراکاتِ چارچوب‌ها و مقولاتی‌‌ست که ما را به‌هم پیوند می‌دهد؛ ازهم پس می‌زند. متن متنی چندپاره و ناهم‌خوان است که تنه به‌تنه‌یِ معیارهایِ رایج از متن ادبی و دانشگاهی و فُکاهی و چه و چه پیش می‌آید امّا نه این است و نه آن؛ می‌خواهد از خلال تجربه‌یِ جنگ، نقاب‌ واقعیّت‌زُدایان را به‌تصویر بکشد امّا درمی‌یابد که برای فهمِ واقعيّتْ خود او نیز نقابی‌ست از واقعیّت‌زُدایان.

 

پیش‌گفتار

پیش از جنگ، به مفهوم خانه فکر می‌کردم. پیش از جنگ، مترصّدِ صورت‌بندی بدن و هویتش بودم. امّا امروز همه‌چیز برایم بی‌صورت است؛ سیّال ‌هم‌چون بمب‌هایی که سوت‌کشانْ دوده‌هایِ غلیظِ شرّ را به ریه‌های شهر می‌دمند. پس باشد که به خیالِ تحریرِ زخمه‌هایِ انفجار، لَنگ‌لنگان به کوچه‌های شهر سرک بکشم و رهگذرانش را به بازتابِ «آن سوی تاریکی» پیوند بزنم؛ منی که در-سایه-‌نویس گناهکارانی بوده‌ام که نمی‌توانستند بار گناهان‌ خود را به‌دوش بکشند؛ بار گناهان واقعیّتی که همه نامش را صدا می‌زنند امّا کسی نمی‌داند که کیست.

 

بلاگردان

می‌گویند که دیگر نوایِ حیات را نمی‌شنویم؛ مایی که نه آغاز و پایان و نه مفتخران و خوار شدگانیم. ما نجوایی بوده و هستیم میان سکوتی که حتّی از نامیدن خود طفره می‌رود یا لابد نمی‌داند؛ ما را همان فراموش‌شدگانِ بی‌‌نام و نشانی بدانید که بی‌چهر و روی‌‌اند. در این قلمرو، هر که معنای این کلمات را در‌یابد نه‌تنها طعم مرگ را نمی‌چشد بلکه خود نیز تجسّد مرگ خواهد شد. پس بیایید از شب آغازینِ جنگی بگوییم که سودای تَلاشی بدن‌هامان را داشت، شبی که بساط سور و سات خوره‌ها به‌راه بود، شبی که من «بلاگردان» می‌خوانمش:
‍              «درست به‌یاد نمی‌آرم که جمعه بود یا شنبه؛ حتّی نمی‌خواهم با بازخوانیِ اخبارِ جراید، از دریچه‌یِ روایت خطیِ تقویمی خاطره‌ام را قابل فهم کنم بلکه بنا دارم از خلالِ این نوشته،
واقعیّت را به جان‌ کندن بی‌اندازم؛ درست به همان سیاقی که بود و بر من حادث شد.
‍            «حوالیِ ساعت ۳ و ۴۱ دقیقه‌یِ بامداد، سر و صدای دزدگیرِ موتورم توِ دلمان را خالی کرد. به پارتنرم گفتم که از بالا دیده‌بانی بده و خودم هم پوشیده‌نپوشیده لابه‌لایِ خس‌خس خشک کولر زهوار در رفته‌‌مان، پله‌ها را دوتایکی گز کردم پایین، لابه‌لایِ لیز و والیزها و ماسیدنِ بویِ پلاستیک آب‌شده که بر آتشِ خیال‌خوری‌ام از اقساط باقی‌مانده‌ی موتورِ احتمالاً مسروقه‌ای می‌دمیدـــ که مِن‌بعد بنا بود آینه‌یِ دقِّ مَثلِ آش نخورده و دهن سوخته‌ام باشد‌ـــ، خِرتِه‌‌کِش‌کنان خودم را رساندم به پله‌یِ اوّل. در حیاط چارتاق باز بود و قفلِ کابلی موتور هم یله شده بود سه‌کنج پله، کار به‌نظر تمام شده می‌رسید؛ موتور پَر! ولی نگاهم را که چرخاندم دیدم موتور سرجای‌اش صم‌وبکم ایستاده و تنها چیزی که کم دارد یک نخ سیگارِ دست‌پیچ است. تو آن حیث‌‌وبیث هنوز ته‌مانده‌یِ دم و بازدم دزد ناکام و بوی مرموز آتش‌زنه‌اش تو هوا پخش و پرّا بود. بله به‌ظاهر، دزده زه کشیده بود و زده بود به‌چاک! امّا باید مطمئن می‌شدم؛ محض رفع استیصال فی‌الفور قفل کابلی را گرفتم و رفتم سی در. تا چشم کار می‌کرد، صدای لخ‌لخِ کولر و پت‌پتِ بی‌صدای تیر چراغ بود که میان تاریک‌روشن کوچه گم و گور می‌شد. دست به کمر و فکر چاره برگشتم داخل حیاط که گرومبی صدا آمد. تو گویی کلّه‌یِ یکی را محکم بکوبی به زمین. یک، دو سه! گرومب بعد! کمی موج داشت، چشم به آسمان، درجا سرجایم چرخیدم. یک‌چیزی درست نبود؛ بوی الرحمن می‌آمد. گرومب‌‌تق! به‌نظرِ دوتا خورد یکی زد! این یکی‌ صدای ضدهوایی بود، همین را کم داشتیم. اگر نگاهت را می‌چرخاندی، رفته‌رفته کلّه‌یِ‌ همسایه‌ها را می‌دیدی که یکی‌یکی از پنجره‌ها بیرون آمده‌ و به آسمان چشم‌ دوخته‌اند. من هم به رسم خودم، رو به پنجره‌ی خانه خودمان، با شکلک و ادا و اطوار گفتم کلید را بنداز پایین لطفاً! که گرومب بعدی هم از راه رسید، عین‌هو تکاندن لباس خیس بود. هم‌چو صدایی: لوپ؛ لوپ! دیگر حسابِ گرومب‌ها داشت از دستم در می‌رفت که تقّه‌یِ برخورد کلید بر زمین را شنیدم و خودم را جمع وجور کردم. هاه! به خیالم، با در دو قفله، مصائب را حواله می‌دادم به طلوع آفتاب و گیجی مهوعِ شب را از تنم می‌تکاندم امّا خوره‌های زندگی کاری به‌کار طلوع و غروب‌‌ها ندارند، از در و دیوار می‌آیند تو، فقط باید برای‌شان دست ‌تکان بدهی تا محض خنده، عوضِ چکاندن ترکش و گلوله‌ای تو ملاجت، قلبت را نشانه بروند.»
اگر سایه‌-نویس بوده باشی می‌دانی که چطور تنِ لخت و عور خوره‌ها را آشکار کنی و بریزی‌شان تو کالبد کلمات؛ امّا در این ورطه، دیگر کالبدی برای کلمات نمانده، همه‌چیز یک‌سر پوسیده؛ بار گناهان واقعیّت هم همین است. پس برای بازگفتنش به‌ناچار باید بریزی‌شان در کالبد خودت تا انگل‌های انتزاعی پروار شوند؛ تقاص سایه‌نویس بودن است که توأمان قربانی / قربانی‌گر باشی: بدزدی، واقعیّت را بزُدایی تا بتوانی از آن حرف بزنی. این تناقض سایه‌نویسی‌ست؛ تو میزبان خوره‌هایی می‌شوی که اگر عصاره زندگی‌ات را به تمامی نبلعند، اقل‌کم به چهره‌ات نقاب‌های مرگ را می‌خورانند تا رفته‌رفته حتّی از نامیدن خودت درمانده شوی. ذهن‌تان را جای دوری نبرید، از زخم‌ِ دلمه‌بسته‌یِ نقاب‌هایی حرف می‌زنم که صورت‌‌های‌مان را روزی یک سلول بیش‌تر می‌خورند و گویی هیچ‌وقت هم سیرمانی ندارند؛ روزی می‌رسد که همه‌چیزت را می‌خواهند. الانه دیگر بنا دارند زیر لوای تهاجمی با نام جنگ نسخه‌مان را بپیچند، «جنگ»ی که نه تنها بر «خانه» و «هویّت» و «تن» یورش می‌برد بلکه مترصّد واقعیّت‌زُدایی‌‌ست. منتها بر من معلوم نیست که تن در دادن به این نوع زُدایش‌ـــ اقل‌کم دست به عصا بودن در برابرش‌ ـــ‌نوعی روح‌فروشی از سر ناچاری‌ست یا بی‌گدار به آب زدنی از سر ندانم‌کاری؟! هرچند دیگر تفاوت چندانی هم نمی‌کند، جهان امروز عرصه‌ی تهاجمِ به «واقعیّت» است، واقعیّتی که هر روز در اخبارِ رسمی، دستکاری آمار و جعلِ روایاتِ شبکه‌های اجتماعی چندپاره‌تر می‌شود و گویا چیزی هم نباشد به جز دست‌پختِ کارگزاران نهادهایِ امنیتی و ابرشرکت‌های فناوری برای مهندسی اجتماعی‌؛ ولی نقطه عطف قصه‌ی ما این است که ما حتّی نمی‌دانیم یا لابد بنا نداریم بگوییم از کدام «واقعیّت» حرف می‌زنیم. شما را نمی‌دانم، امّا دست‌کم من یکی می‌خواهم پایم را از گلیمم فراتر بگذارم و بگویم‌ همان واقعیّتی را پیش می‌کِشم که مستقل از هر ناظری وجود دارد و تمام حرفی را هم که می‌خواهم بزنم حول همین موضوع می‌چرخانم. چرا که باید از خودمان بپرسیم، گیر کارمان بر سر چیست و سوختِ خوره‌ها از کجا آب می‌خورد؟ یعنی همه‌چیز بر سر چرخیدن ما بر پاشنه مفاهیم انتزاعی‌ست‌ و یا بر سر شیوه آدمی در مفهوم‌سازی‌ست‌ که واقعیّت تحریف می‌شود؟! تحریفی که تو گویی سِرُمی باشد برای واقعیّت‌زُدایی از تن، هویّت، جنگ و خانه! به‌ظاهر خیلی وقت است که ما از معضل‌مان آگاه بودیم و می‌دانستیم دروازه ورود خوره‌ها، همان پیوند ناقص مفهوم به واقعیّت یا فراتر از آن، امر واقع بوده است؛ امّا از یک‌جایی به بعد، دیگر برای تغییر وضعیّت نکوشیدیم و صرفاً با آن خو گرفتیم. اگر ما تکلیف‌مان را با واقعیّت روشن نکنیم، هیچ‌گاه چگونگی سربرآوردنِ هستیِ واقعیّت برساخته‌یِ انسانی (بخوانید واقعیّت اجتماعی) را از خلال تار و پود نامرئی امر واقع درنخواهیم یافت. بنابراین در نخستین پاتک‌مان به خوره‌ها یا با نامواره‌‌یِ دقیق‌ترشان، معضل انتزاعات توسری خورده، بهتر آن است‌که تکلیف‌مان را با واقعيّت روشن کنیم.

پرسش از واقعيّت

اگر دست به دامان ریشه‌شناسی واژه «واقعیّت» بشویم شاید راه جدیدی برای‌مان باز شود، واژه‌ای که چیزی نیست به جز اسم مصدری جعلی‌ از ریشه‌ عربی وَقَعَ، و به معنای افتادن یا به ذهن خطور کردن. جالب است که بدانید اگر هم بر سر «قاف»ش تشدیدی بگذاریم و بخوانیم: «وَقَّعَ» معنای چیدن، نشانه‌گذاشتن و نوشتن را هم می‌توانیم از آن بفهمیم. با این اوصاف، واقعيّت از یک‌سو تجلّیِ رخدادی‌ست که بر اراده ما تحمیل می‌شود و از سویی دیگر، برآمده از برآیندِ کشمکشِ نیروهایی‌ست که در چند پاره-رخداد نشانه‌‌ای از کار یا فعالیّت‌شان‌‌ را بر پیکر فضا و زمان به‌جا می‌نهند. به بیانی بهتر، ما با نظامی طرحواره‌ای روبه‌رو هستیم که «واقعیّت» را قالب یا ظرفی‌ پنداشته که امکانِ رخ دادنِ کنش‌ها را فراهم می‌سازد. از همین‌روست که واقعیّت، بدون کنش و یا بدون امکانِ فعلیّتِ یافتنِ کنش، یک‌سر ایستا و بی‌تغیر باقی می‌مانْد و یا لابد هر سطحی از آن، به تمامی از ادراک ما فراتر می‌رفت؛ چرا که اگر ذهن آدمی تمام جریانِ پیوسته‌یِ حسّی را بی‌وقفه و بی‌درنگ پردازش می‌کرد به سرریز اطلاعات یا اشباع دچار می‌شد و از همین‌روست که برای درک جهان، واقعیّت را به رشته‌هایی گسسته تقلیل می‌دهد (Clark, 2013; Friston, 2010). بنابراین اگر تعبیرِ ظرف را برای واقعیّت درست بدانیم، ساز و کار شناختی مغز، مفهوم انتزاعیِ «امکانِ روی دادن پاره-رخدادها» را به «ظرف»ی پیوند می‌زند که ما از آن تجربه‌ی بدن‌مندی دریافته‌ایم‌ــ مگر نه این‌که در ظرف مظروفی می‌ریزیم و مظروفی را بر می‌داریم؟‌ــ پس این چنین با شگردِ بسط استعاری‌، خود و پیرامون‌مان را ساماندهی می‌کنیم (Lakoff & Johnson, 1980/2003, pp. 14–18). چه بسا همین ساز و کار شناختی بتواند با زبان که خود بخشی از قوّه شناخت است دستکاری یا تحریف شود. آن هم با حربه‌یِ تزریق پاره-‌رخدادهای جعلی، به حلقه‌‌های مفقوده‌ای از واقعیّت که تنها می‌توان از راه کنش زبانی به تحریفش دست زد. امّا چرا چنین چیزی ممکن می‌شود؟ در پاسخی کوتاه، بخشی از آن به‌خاطر ویژگیِ ماهُوی واقعیّت است که «امکان روی دادن پاره-رخداد» را فراهم ساخته و بخشی هم به‌دلیل پیامد «امکان‌پذیری» پاره‌رخدادهاست که ما را با جایگشت‌‌های متکثری‌ــ چه در محور افقی (هم‌نشینی) و چه در محور عمودی (جانشینی) ــ‌مواجه می‌سازد.
گفتی پاره‌رخدادها در این دو محور، توأمان هم عینی باشند و هم ذهنی آن هم تنها به‌دلیل ظرف‌بودگیِ واقعیّت. از همین‌رو، ما به سطحی از واقعیّت می‌رسیم که بهتر است آن را «واقعیّت محض» بنامیم. برای جا افتادن بحث، بیایید مفهوم ذهنی و عینی را در وجه هستی‌شناسانه‌یِ آن مرور کنیم: مفاهیم نام‌برده محمول‌هایی هستند که به هستومندها (entities) نسبت می‌دهیم (Searle, 1995, p. 8). مثلاً احساس شعف امری ذهنی‌ست و اما سنگ از منظر هستی‌شناختی عینی‌؛ چون وجودش مستقل از ناظر یا موجود ذی‌شعور است. امّا نکته‌ای در این میان وجود دارد. آدمی می‌تواند از یک‌سو، پاره‌گفتارهایی‌ درباره‌یِ هستومندهایِ عینی تولید کند که از دید معرفت‌شناسانه ذهنی باشند و از سویی دیگر، پاره‌گفتارهایی درباره هستومندهای ذهنی بگوید که از دید معرفت‌شناسانه نیز عینی پذیرفته می‌شوند. مثلاً اگر بگوییم، «پروست بهترین نویسنده جهان است!» درباره‌یِ هستومندی عینی گزاره‌ای ذهنی گفته‌ایم. یا اگر بگوییم، «زانوم درد می‌کند!» از دید معرفت‌شناسانه، گزاره‌ای عینی و امّا از دید هستی‌شناسانه ذهنی تولید کرده‌ایم (Searle, 1995, pp. 5–9). بنابراین در زبان نیز می‌توان بازتابِ ویژگی «امکان روی دادن پاره‌رخدادها در امر واقع» را، چه بخواهیم ذهنی بدانیم‌شان و چه عینی، به‌خوبی دریابیم. چه بسا از همین‌رو هم باشد که هر گزاره در نهاد زبان می‌تواند یک یا چند امکان را از ظرفِ واقعيّت برگزیده و در قالب جمله‌ای (هر زبان طبیعی) ریخته و آن را برسازد. امّا چنین تعبیری به این معنا نیست که واقعيّت یک‌سر برساخته است. چرا که «واقعیّت» انباشتِ پاره‌رخدادهایِ پیشین و بالقوگی امکاناتی‌ست که کنشگران می‌توانند آن را به اشکال نویی دراندازند، و زبان نیز چه مستقیم و چه غیرمستقیم می‌تواند در قوام آوردن و تحقق بالقوگیِ آن نقش بسزایی بازی کند. در پایان، همین ویژگی‌های توصیف شده نیز ما را به چندسطحی بودن واقعيّت می‌رساند. تو گویی با دو قطبیْ طیف‌گون، از «واقعیّت برساخته» و « واقعیّت محض» روبه‌رو هستیم. در این مقوله‌بندی، یک سوی طیف، واقعیّت محض یا همان ظرف «امکان روی دادن پاره‌-رخدادها» را داریم و در سوی دیگر نیز، واقعیّت برساخته که می‌توانیم با سنجه‌یِ میزانِ دگرگونی یا میزان دستکاری شدن،‌ ماهیّت آن را بسنجیم. در بی‌راهه نیستیم اگر که بگوییم سطح هوشمندی موجودات را نه میزان برون‌آوردِ انرژی‌ (Kardashev, 1964)، بلکه سطح توانایی‌شان برای دستکاری واقعیّت بازگو می‌کند.

در آستانه‌یِ قلمرو مرگ

مرگ برخلافِ اسم و رسمی که به‌هم زده، نه عجیب‌الخلقه است، نه کریه و نه غول بی‌شاخ و دم، یک‌سر بی‌شکل است و پیشه‌اش «ستاندن بدون بازگشت»، و تازه یک قِِسم هم ندارد. مرگ برای بیشتر ما همان مُتلاشی شدنِ جسم‌ها و فروآمدنِ اصواتِ نابودگری‌‌ست ‌که تک‌تک خاطرات‌مان را در یک چشم‌برهم‌زدنی زیر ضرب شست‌های‌اش می‌پکُاند، برای همین هم است که بین حوزه‌های مفهومی «مرگ» و «جنگ»، به اصطلاح نیم‌چه فنی‌اش، نگاشت‌ مفهومی (Conceptual Mapping) روی می‌دهد؛ چرا که دایره‌یِ معنایی مشترک بسیاری در قلمرو مرگ و جنگ هم‌بسته‌اند. مانند چه؟ برای نمونه: فروپاشی، نیستی، جبر، ترس، فراموشی، تنهایی و دگرگونی. به بیانی بهتر، جنگ با عینی‌سازی فعالانه‌یِ «امر نابودگر» گزینه‌یِ مناسبی برای به تصویر کشیدنِ مفهوم مرگِ «ناملموس و متافیزیکی‌»ست. امّا باید در نظر بگیریم که کفه‌یِ ترازوی مفهوم «مرگ»، نسبت به جنگ‌ــ که مفهومی برکشیده از واقعیّت انسانی یا اجتماعی‌ست ‌ــ‌‌‌بیش‌تر به قلمروِ واقعیّت محض میل می‌کند. از همین‌رو در بسط استعاری نمی‌گوییم «مرگ جنگ است» بلکه می‌گوییم «جنگ مرگ است»؛ چرا که جنگ پرداخته‌ی واقعیّت انسانی‌ست که مستقل از او وجود ندارد ولی مرگ مستقل از انسان، در پیامد دگرگونی وضعیّت حیات یک ارگانیزم‌ زنده رخ می‌دهد. بنابراین روایت‌گران برای برجسته‌سازی هم‌چو حصّه‌یِ ذهنی-عینی‌ای از جنگ اغلب دست‌شان روی ماشه است؛ ‌چرا که جان می‌دهد برای بُراق کردن گفتمان «خود-دیگری»، امیال ملّی‌گرایانه و دمیدن به حسِّ هم‌کیش‌دوستی (نه انسان‌دوستی) تا بهانه‌ای جفت و جور شود برای توجیهات پسا-جنگِ تخریبِ بقایای نهاد مدنی، سرپوش‌گذاری بر اَبَربحران‌های سوء‌مدیریت انرژی و هوراکشیِ پرشور گله‌‌یِ خودمُحقّ‌پندارانِ همیشه در صحنه برای به دار کشیدن مخالفین: به جرمِ خیانت ملّی (اقتصاد آنلاین، ۱۴۰۴) و مهاجر بودن (Peltier et al., 2025) و روایت خلاف واقع و اندیشیدن گفتاری و نوشتاری (عصر ایران، ۱۴۰۴)، تا بتوانند زنجیره‌یِ پاره-‌رخدادهایِ امر واقع را به شیوه‌ای بازآرایی کنند که شده ولو موقتی واقعیّتی برساخته را برای دگرگونی پاره-‌رخدادهای بالقوه از ظرف واقعیّت بیرون بکشند.
می‌گویند وقتی «نام» کسی را پاک کنی و از یاد برود، انگار نه انگار که وجود داشته، به‌نظرم این بدترین نوع «مرگ» است. مرگی که نه صدایی دارد و نه موج انفجاری، حتّی سینه‌ات از بوی گرد و غبار به خس‌خس هم نمی‌افتد. از مرگی حرف می‌زنم که مه تناقض‌نمای‌اش روی همه‌چیز را می‌پوشاند و توأمان هم تندای ضرباهنگش کُشنده است و هم کُندای ضرباهنگش تا مغز استخوانت را می‌بُرد. چنان‌که نمی‌دانی از کجا برسرت آوار می‌شود امّا ردِّ بو را می‌گیری، بوی الرحمن را… شستت خبردار می‌شود؛ دارند می‌آیند، با تشریفات اداری امّا خلق‌الساعه! جوری یقه‌پیچت می‌کنند و لابه‌لایِ دالان‌های نمور دویست و نُهی‌جات‌های قدیمی و تازه تأسیس‌شان‌ می‌چرخانندت که نه تنها حرف زدن از یادت برود که هیچ، بل هرجور فرونشست زمین و بی‌آبی و بی‌برقی و بی‌پولی را هم از سر قهر طبیعتِ زبان‌بسته ببینی، و سربزنگاه عین‌هو عروسک ‌خیمه‌شب‌بازی، فهمیده‌نفهمیده با اشاره‌ای برای انواع و اقسام رویافروشی‌‌های‌شان (یک‌چشمه‌اش هم همین آب‌شیرین‌کن‌های چند ده‌میلیون دلاری‌) رقیق‌القلب بشوی‌ و یک‌موقعی هم چشمت را نچرخانی روی حکمرانی تباهی که مدام تقصیر را گردنِ مردمی می‌اندازد که هیچ انتخابی به جز مصرفِ کولر آبی‌هایِ عهد دقیانوس و آت‌و‌آشغال‌های مونتاژیِ درب‌داغان ندارند. همان حکمرانی‌ای که برای‌اش هدر رفت اقل‌کم ۳۲ درصدی انشعابات آب (بهرامی، ۱۴۰۳)، هوای سرب‌آلود (بستان جوادی،140۱) و بازدهی حدود ۲۵ درصدی نیروگاه‌های حرارتی (روزنامه توسعه ایرانی، ۱۴۰۳). خُرده‌مسئله است، و فقط چپ و راست لوایح دوفوریتی برایِ پاکیدنِ «نام»ها می‌چاپد (عصر ایران، 1404). این‌جور جاها، آن‌قدر شیوه‌یِ گفتمان‌سازی‌شان ناشیانه است که حتّی پیش از پا گرفتنش در جامعه، کن لم یکن یا از رده خارج تلقی می‌شود، تا حدّی که لازم نیست پای مربع ایدئولوژیک وندایک هم به ماجرا باز شود. نه! بحث‌ِ فلان شخص و بهمان مدیر و ولی امرهای مشعشع‌شان نیست، حرفِ مجمع‌الجزایر نهادهای بی‌خاصیّتی‌ست که با تعارض منافع بیشینه‌شان در برابر خیر عمومی، از سویی محض شیره مالیدن بر سر ما، جان زمین را می‌کشند و می‌ریزند تو گلوگاهِ سوراخ‌سوراخ زیرساخت‌های فرسوده‌یِ انرژی و آبی (شما بخوانید جیب‌های سوراخ‌سوراخ) که برای خودشان مزارع تولید زر و تِتِر دست و پا کنند و از سویی دیگر جوری پاره‌-رخدادهای جعلی را به خورد واقعیّت می‌دهند که وقتی بر سر اوین بمب‌ می‌ریزند به‌جای این‌که حواس‌مان را برای زندانیان در بند خرج بکنیم، نگرانِ سنگ و تیرآهن بنای مهوعش بشویم، نه انسان‌هایی که به‌صرف پرسیدن از قدرت در اسارت‌اند (فرناز فصیحی و همکاران، 2025)؛ بنابراین آن‌چه که از ظواهر هم‌چو کنش‌ورزی‌هایی به چشم می‌آید، اعمالی‌ست نه از سر حماقت‌ بلکه از روی غرض و ولع شخصی‌ (و گروهی‌شان ایضاً)‌ که بنایِ خشکاندنِ عصاره‌یِ زندگی چندده‌هزارساله‌یِ فلات ایران را به کام اَبَرسیاه‌چاله‌های مکنده‌یِ آب و انرژی دارند! خودمانیم برای ته‌تغاری‌های حضرات معظم که در «فراغ» عشق رولکسیجات‌ و وانِ لبالب پر از شیر بادام‌ می‌سوزند، زندگی و حیات تمدنی سیری چند؟! همه‌چیزمان فدای تارِ مویِ پلاسیده‌شان!

رقصِ جنگ

نمایشی‌سازی نبرد هوایی و ملبّس کردن جَنگ به جُنگ، فقط از عهده‌یِ ترامپ و ایضاً اسمش را نبر برمی‌آمد. چنان‌که با چارتا دانه توییت (یورونیوز فارسی، ۲۰۲۵)، آمدند کلی دم و دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی- نظامی مملکت را‌ــ‌ که تا پاسی از شب‌ سرگرم سرک کشیدن به زندگی فلان روزنامه‌نگار و به بند کشیدن بهمان دانشجو و کارگر صنفی بودند ــ‌‌سر کار گذاشتند که هم با بمب‌باران غافلگیرانه، سر ما را گرم بکنند و هم از آن‌ور ماجرا، برای همیشه قال قضیه‌ی چندصد میلیارد دلاریِ هسته‌ای آقایان را بِکنند. ته ماجرا را هم که مشاهده فرمودید با دوتا دانه توییت اضافی، بساط سور و سات آتش‌بس به‌راه شد (Ali, 2025) و برای اختتامیه نمایش هم لابد تشنگی‌شان را با شامپاین گو-دو-دیَ‌امُن فرونشاندند. بله می‌دانم قضیه به این سادگی نیست، چون حتّي از این‌هم ساده‌تر است، وقتی مسابقه‌یِ برتری‌جویی و تسلط بر منابع با روان‌نژندی حاکمان گره می‌خورد، بوی تعفن سیاست‌ورزی سودجویانه همه‌جا را بر می‌دارد. پیچیدگی کار بیش‌ از این‌که ترسیم شیوه‌یِ اجرای این نمایش باشد، به ترسیم تبعات اجتماعی-سیاسی‌اش بر طبقه‌یِ من و شما برمی‌گردد که اگر کمرمان را تا الانه له نکرده باشد، در آینده‌ای نه چندان دور له خواهد کرد. القصه‌که برپایی نمایش «رقص مرگ» نیاز به قبول زحمت‌ نقش‌های اجتماعی زیادی داشت. مثلاً بعضی‌ها را که پشت لب‌شان سبز هم نشده بود با قبضه‌ای کلاشینکف، مامور شکار جاسوس‌ها کرده بودند و از آن‌ور هم عده‌ای مجهز به عینک‌ِ فرّ ایزدی‌یابِ هوشمندی شده بودند تا ناجشی‌شان را تویِ پهپادها و جنگنده‌های اسرائیلی ببینند. سمت ما هم هیچ‌خبری نبود به‌جز صدای آتش‌باره‌های کور، ملخِ طیاره‌های بی‌سرنشین و برخوردهای هوا به زمین پراکنده‌‌ي بامدادی که نه می‌گذاشت بخوابیم و نه کار کنیم. حتّی وقتی می‌گویم «کار» خنده‌ام می‌گیرد. تصوّر کنید که برای دو ماه حقوق‌تان را نداده باشند و بعد پای‌تان به جنگی باز شود که اقل‌کم اگر هر دقیقه‌اش اضطرار نباشد، هر ساعتش که پرماجراست. تو مانده‌ای و وضعیّتِ معلقی که هیچ‌جوره برای‌اش آماده نیستی، نه مالی و نه روانی! و تو این معرکه، هم پروژه‌های پاره‌وقتِ بدون بیمه‌ات مالیده و هم کارفرمای کلاه‌بردارت از ترسِ سود کم‌تر، فلنگ را بسته و به‌انتظار نشسته که اگر اوضاع بهتر شد شاید از سودِ سودش بخشی از حقوق معوقت را بدهد! مانده‌ای که چطور باید اجاره‌خانه‌ را جور کنی و زنده بمانی و مدام هم از چپ و راست می‌بارد. بعله! باید قرض بگیری، از رفیق و مادر و پدر و لابد آینده‌ات امّا شرایط آن‌ها هم بدتر از تو نباشد بهتر نیست! پس باید ته‌مانده‌یِ آینده‌ات را گرو بگذاری تا امثال اسنپ، دیجی‌کالا و وی‌پادی‌جات‌ها صندوق اعتبارت را چاق کنند؛ تا بلکه دوسه‌روزی کژدار و مریز پیش بروی و ببینی کجای کاری امّا کم‌کم کارگروه پیچیده‌سازی امور ساده شیرازه اینترنت را از هم می‌پاشاند، و از آن‌ور هم مهاجمین مترصّد هک سیستم بانکی و اختلال در امور مالی‌اند؛ وضعیتی که به زبان کوچه و بازار به‌اش می‌گویند، خر تو خر. از طرفی توی اخبار می‌چرخی و می‌بینی لقلقه‌یِ رسانه‌های رسمی در توجیه قطعی اینترنت، پروازِ پهپادهای دشمن است و برای قطعی موقعیت‌یاب موسوم به جی‌پی‌اس هم موشک‌های هدایت‌شونده‌یِ همان دشمن، و از طرفی هم می‌دانی اگر مردم ندانند اقل‌کم خبرسازها می‌دانند که اسرائیلی‌ها جی‌پی‌اس‌های نظامی اختصاصی دارند و به‌نظر ابلهانه می‌آید که بخواهند با اینترنت داخلی ایران پهپادهای‌شان را بپرانند. با این اوصاف، شست آدم خبردار می‌شود که چشم‌انداز سیاه‌تری در راه است.

اختتامیه‌ای بر آن‌چه که فراموشانده‌اند…
برای‌ واقعیت‌زُدایان توفیری نمی‌کند که از کدام قماش و نحله و جنسیّت و گرایش جنسی و نژاد و دین و ملیّتی باشی، هم‌کیش که نباشی جرثومه‌یِ نفاقی! مجرمی! عین‌هو کرمی که کشتنش مباح است و اگر از سر رأفت نکشتندت، خیال برت ندارد که جَستی،‌ آب و هوایت را می‌خشکاننت تا خودت آرزوی مرگ کنی، و جلوِ پای‌شان زانو بزنی و بگویی: محض رضای خدایت خلاصم کن، دار و ندارم برای تو! آن‌موقع لبخندشان کش می‌آید، آن‌قدر کِش می‌آید که می‌توانند ببلعندت. ببین‌شان! از خوار شدن‌مان، از ستاندنِ کرامت زندگی‌مان عیش می‌کنند. امّا لزوماً بنا نیست که در همین نقطه دخل‌مان را بیاورند؛ آسیاب به نوبت. مگر نشنیده‌اید؛ فقط کافی‌ست نامت تو لیست‌ بیاید!

تهران، ۱۴۰۴ خورشیدی

بن‌مایه‌ها

  • اقتصاد آنلاین. (۱۴۰۴، ۰۸ مهر). موافقت مجمع تشخیص مصلحت با لایحه امنیتی. اقتصاد آنلاین؛ پایگاه خبری اقتصاد آنلاین. https://www.eghtesadonline.com/008lju. کد خبر: ۲۰۹۰۱۳۸.
  • بهرامی, محمدمهدی. (۱۴۰۳، ۱۸ فروردین). هدر رفت سالیانه ۳۲ میلیارد مترمکعب آب تصفیه شده از طریق نشت شبکه توزیع .ir; خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران. .https://irna.ir/xjQcHz کد خبر: 85436427.
  • عصر ایران. (1404, ۷ مردادماه). متن کامل لایحه “مقابله با انتشار محتوای خبری خلاف واقع در فضای مجازی.” عصر ایران; وبگاه خبری تحلیلی عصر ایران. https://asriran.com/004XBC. کد خبر ۱۰۸۰۸۵۸.
  • روزنامه توسعه ایرانی. (۱۴۰۳، ۲۹ مردادماه). راندمان نیروگاه‌های حرارتی کشور 20 تا 25 درصد است! روزنامه توسعه ایرانی؛ خبرگزاری ایلنا. https://www.toseeirani.ir/fa/tiny/news-68316. شماره خبر: ۶۸۳۱۶.
  • بستان جوادی, مطهره. (140۱, ۸ مردادماه). تغییر چهره آلودگی هوای تهران طی نیم قرن؛ از سرب تا ذرات معلق (عاطفه کربلایی, Ed.). ایسنا; خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا). https://isna.ir/xdM6Z9. کد خبر: 1401050705506.
  • فرناز فصیحی, پارین بهروز, و لیلی نیک‌روزفر .(2025, July 9). حمله مرگبار اسرائیل به زندان اوین موجب خشم گسترده، از جمله میان مخالفان حکومت، شده است. .The New York Times. https://www.nytimes.com/fa/2025/07/09/world/middleeast/09int-iran-evin-fa.html
  • یورونیوز فارسی. (2025، ۲۴ جون). “دو هفته فریب”: پشت‌پرده تصمیم ترامپ برای حمله به ایران به روایت نیویورک تایمز. یورونیوز؛ com. https://parsi.euronews.com/2025/06/24/shifting-views-and-misdirection-how-trump-decided-to-strike-iran
  • Ali, M. (2025, June 25). 12 posts from “12 day war”: How Trump live-posted Israel-Iran conflict. Al Jazeera. ttps://www.aljazeera.com/news/2025/6/25/12-posts-from-12-day-war-how-trump-live-posted-israel-iran-conflict
  • Clark, A. (2013). Whatever next? Predictive brains, situated agents, and the future of cognitive science. Behavioral and Brain Sciences, 36(3), 181–204. doi:10.1017/S0140525X12000477
  • Friston K. (2010). The free-energy principle: a unified brain theory?. Nature reviews. Neuroscience, 11(2), 127–138. https://doi.org/10.1038/nrn2787
  • Kardashev, N. S. (1964). Transmission of information by extraterrestrial civilizations. Soviet Astronomy, 8, 217.
  • Lakoff, G., & Johnson, M. (2003). Metaphors we live by (pp. 14–18). University Of Chicago Press. (Original work published 1980)
  • Peltier, E., Farnaz Fassihi, Yaqoob Akbary, & Huylebroek, J. (2025, July 23). اخراج یک میلیون افغان از ایران: “نمیدانیم کجا برویم!” The New York Times. https://www.nytimes.com/fa/2025/07/23/world/middleeast/18int-afghanistan-deports-FR.html
  • Searle, J. R. (1995). The Construction of Social Reality. Free Press.
:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 50 = 54

 در جست و جوی از یادرفتگان... · حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش