امپریالیسم
1404-09-09

امپریالیسم

یان اتو اندرسون[1]

ترجمه به انگلیسی : الکساندر لوکاسیو[2]

 مائده میرزایی

فایل پی دی اف:امپریالیسم

اصطلاح “امپریالیسم” از کلمه لاتین imperium گرفته شده‌است که تغییر معنای آن از «فرمان»، «حکومت» یا «دستور» به «زور» یا «سلطه» موجب شد تا به سرزمین‌های تابع «امر» یک قدرت جهانی اطلاق شود. به دنباله‌وری از نمونه‌هایی از دوران باستان (امپراتوری روم)، روسیه‌ی تزاری، بریتانیا و یا فرانسه تحت ناپلئون سوم خود را «امپراتوری»  درنظر می‌گرفتند. در اواخر قرن نوزدهم، اصطلاح »امپریالیسم» در زمینه‌ی گسترش جهانی سرمایه‌داری ابداع شد. اگرچه مارکس از این اصطلاح به این منظور استفاده نکرد، هیچ واژه‌‌ی دیگری به اندازه امپریالیسم با توسعه مارکسیسم در قرن بیستم پیوند نزدیکی ندارد؛ از یک سو به دلیل ارتباط تنگاتنگ بین انباشت نامحدود سرمایه و امپریالیسم مدرن و از سوی دیگر به دلیل تأثیر لنین و لنینیسم. نخستین موج نظریه‌پردازی مارکسیستی در مورد ظهور، ماهیت و آینده امپریالیسم طی جنگ جهانی اول شکل گرفت. اصطلاح امپریالیسم ابتدا برای توضیح انگیزه‌های گسترش استعماری و رقابت بین قدرت‌های بزرگ ابداع شد، اما از دهه‌ی 1930 به بعد برای توضیح رابطه بین امپریالیسم و فاشیسم نیز به کارگرفته شد. پس از 1945 و با آغاز جنگ سرد، بحث‌های مربوط به روابط بینا-‌سرمایه‌دارانه به حاشیه رفت و تمرکز بیشتر بر روی تقابل ایدئولوژیک بین نظام‌های رقیب قرار گرفت؛ به‌طوری‌که»امپریالیسم» به اصطلاحی برای اشاره به سیستم و اردوگاهی تبدیل شد که در مقابل سوسیالیسم دولتی قرار داشت. جنگ ویتنام موج دوم نظریه‌پردازی‌ها را به همراه داشت، که در آن سلطه و استثمار کشورهای پیرامون‌ («جهان سوم») از سوی ایالات متحده و متحدانش، «جهان اول»، به‌عنوان تضادی میان کشورهای غنی و فقیر مورد بحث قرار گرفت. در ابتدای قرن بیست و یکم، موج سوم نظریات مارکسیستی در مورد امپریالیسم شکل گرفت که به بررسی سرمایه‌داری جهانی و»حاکمیت مطلق» آن در معنای کلاسیک کلمه  می‌پردازد.

به طرق مختلف، مطالعات غیرمارکسیستی سعی داشتند تا توضیحات مارکسیستی مبتنی بر نظریه‌های سرمایه‌داری را رد و در عوض امپریالیسم را به‌عنوان یک پدیده صرفاً سیاسی یا به‌عنوان بازگشتی به اشکال پیشاسرمایه‌داری توسعه تفسیر کنند. برای مثال، هانس جی. مورگنتاو[3] امپریالیسم را به‌مثابه‌ی «سیاستی طراحی‌شده برای سرنگونی وضعیت موجود» تعریف می‌کند (1948،34) . با چنین تفسیری  امکان تضعیف جنبش‌های آزادی‌بخش ملی با ‌عنوان «امپریالیستی» بودن فراهم می‌شد و این‌گونه می‌توان ادعا کرد که حفاظت از برتری آمریکا «ضد امپریالیستی» ست. نزد یوزف آ. شومپیتر[4] امپریالیسم  به مثابه‌ی بازگشتی غیرعقلانی به گذشته‌های دور و الگوهای رفتاری پیشاسرمایه‌داری بود: «سرمایه‌داری به‌طور طبیعی ضد امپریالیستی‌ست»[5]. برای ماکس وبر[6]، برعکس، «سرمایه‌داری امپریالیستی» «[…] همواره فرم طبیعی‌ بوده که در آن منافع سرمایه‌داری بر سیاست تأثیر گذاشته است»؛ «برای آینده‌ای معلوم، باید پیش‌بینی‌هایی به نفع آن صورت گیرد[7]. به این دلیل که «آن[سرمایه‌داری امپریالیستی] ، به‌طور قابل‌توجهی بزرگ‌ترین فرصت‌ها برای سود را ارائه داده. این فرصت‌ها به‌مراتب بیشتر از آنهایی بوده‌ که معمولاً برای بنگاه‌های صنعتی که برای صادرات فعالیت می‌کردند و خود را به تجارت صلح‌آمیز با دولت‌های دیگر معطوف می‌کردند، در دسترس بوده است(918)

 الف. تفاوت‌های چشمگیری بین نظریه‌پردازان با گرایش مارکسیستی در مورد تعریف امپریالیسم و ارزیابی رابطه‌ی آن با سرمایه‌داری وجود دارد. می‌توان از پنج موضع  قابل تفکیک سخن گفت : 1. امپریالیسم چونان «سلطه یک کشور بر کشور دیگر به‌منظور بهره‌برداری اقتصادی از کشور تحت سلطه[8]»  این تعریف تفاوت مشخصی میان امپریالیسم و سرمایه‌داری قائل می‌شود و رابطه ی  میان این دو را باز می‌گذارد. به عبارت دیگر، می‌توان گفت که سرمایه‌داری ناقص یا برخی از منافع خاص سرمایه‌داری ممکن است منجر به اقدامات امپریالیستی شوند. 2. امپریالیسم به‌عنوان گسترش تدریجی روابط سرمایه‌داری به‌صورت مرحله‌ای به بخش‌های پیشاسرمایه‌داری یا غیرسرمایه‌داری جهان: بنابراین، ظهور اقتصادهای ملی به‌دنبال خود مرحله استعمار را به همراه دارد و تشکیل حوزه‌های نفوذ آغاز می‌شود که سپس با یکپارچگی سرمایه‌داری جهانی در انتهای قرن بیستم دنبال می‌شود و به‌عنوان «جهانی‌شدن» شناخته می‌شود[9]. 3. دیدگاهی که از لنین نشأت گرفته ، امپریالیسم را به‌عنوان «مرحله نهایی» یا «بالا‌ترین» مرحله سرمایه‌داری می‌داند، بدون اینکه تفاوتی میان امپریالیسم مدرن و انحصارطلبی یا سرمایه‌داری متأخر قائل شود.4.نظریه وابستگی که در دهه 1970 برجسته شد و نیز رویکرد سیستم‌های جهانی، امپریالیسم را به‌عنوان یک سیستم (سرمایه‌داری) تعریف می‌کنند که با دوگانگی فضایی میان مرکز و پیرامون مشخص می‌شود. سرمایه‌داری به‌طور ذاتی به‌سمت امپریالیسم تمایل دارد، چرا که چندین کشور متروپولیتن همیشه کشورهای ضعیف‌تر و پیرامونی را تحت سلطه خود داشته‌اند  و آنها استثمار کرده‌اند؛ اشکال مختلف امپریالیسم تنها در طول زمان تغییر کرده‌اند. این مفهوم به‌ویژه در آثار هرب آدو[10] (1986) که امپریالیسم را چونان یک وضعیت دائمی در سرمایه‌داری معرفی می‌کند، به‌طور برجسته‌تری بیان شده‌است. 5.در نهایت، مشابه با توضیحات مارکس در مورد عوامل خارجی پیدایش و گسترش سرمایه‌داری و ظهور بازار جهانی در نقد اقتصاد سیاسی، امپریالیسم به‌عنوان پیشگام یا «دستیار» سرمایه‌داری عمل می‌کند.[11]

ب. مارکس تنها در عبارت «امپریالیسم مستتر» از این اصطلاح استفاده کرده‌است. اصطلاحی برای توصیف آرمان‌های «اپوزیسیون جمهوری‌خواه رسمی» که از بخش‌های بزرگی از بورژوازی و خرده بورژوازی تحت حکومت لوئی-فیلیپ بود و با «ناسیونالیسم فرانسوی» شناخته می‌شد[12]، اما با این حال نظریه‌های امپریالیسمی که پس از مرگ او توسعه یافتند، توانستند به آثار او ارجاع دهند. نکات اصلی ارجاع، تأکید مارکس بر نیروی گسترش‌دهنده سرمایه بود که تمامی روابط اجتماعی دیگر را تحت سلطه درمی‌آورد و همچنین تحلیل او از انباشت اولیه بود. «گسترش ناگهانی بازار جهانی، افزایش کالاهای در حال گردش، رقابت میان ملت‌های اروپایی برای تصرف محصولات آسیایی و غنائم آمریکایی، نظام استعماری، همه به‌طور بنیادینی به شکست موانع فئودالی در برابر تولید کمک کردند[13]». بنابراین، برای مارکس، گسترش بازار به یک بازار جهانی و توسعه نابرابر در مقیاس جهانی به‌طور جدایی‌ناپذیری – هم به‌عنوان علت و هم به‌عنوان معلول – با ظهور سرمایه‌داری در ارتباط بودند.

 مارکس عمدتاً به تحول سرمایه تجاری به سرمایه صنعتی علاقه‌مند بود. با استفاده از مثال هند[14]، او نشان داد که پیشرفت  سرمایه تجاری نه تنها کشور را استثمار می‌کند، بلکه شیوه‌های تولید سنتی را نیز نابود می‌سازد، بدون اینکه توسعه اجتماعی و اقتصادی بالاتری به همراه داشته باشد، در حالی که در سایر نقاط، ویرانی‌هایی که توسط سرمایه صنعتی، که به‌همان اندازه استثماری بود، به بار آمده بود، حداقل فضایی برای روابط جدید ایجاد کرده بود[15]. جفری کی[16] (1975) این مفهوم را در چارچوب نظریه توسعه‌نیافتگی گسترش داد. این امر همچنین نقطه آغاز نظریه‌پردازی بیل وارن[17] از امپریالیسم به‌عنوان «زمینه‌ساز سرمایه‌داری» است. طبق نظر وارن، تفسیر «پیشرو» مارکس از امپریالیسم بعدها «برای تطابق با الزامات پروپاگاندا‌ی ضد امپریالیستی بورژوازی و به‌طور غیرمستقیم، برای آنچه که به‌عنوان ضرورت‌های دفاعی دولت محاصره‌شده شوروی درنظرگرفته می‌شد» قربانی شد (1980،8). ویژگی مترقی سرمایه‌داری، همان‌طور که مارکس آن را درک کرده بود، باید طبق نظر وارن به‌عنوان مدلی برای تعیین عملکرد مترقی امپریالیسم به‌کار می‌رفت؛ او بر این باور است که نتیجه‌گیری در مورد ویژگی‌های ارتجاعی سرمایه‌داری از ویژگی‌های امپریالیسم اشتباه است.

 در یکی از آثار متأخر انگلس، او توسعه‌طلبی‌های امپریالیستی را  چونان تلاشی برای حل تضاد فزاینده میان تولید و مصرف در کشورهای صنعتی اروپایی از طریق فتح بازارهای جدید خارج از کشور توصیف می‌کند. اما این تنها بحران را به تأخیر می‌اندازد و باعث می‌شود که در زمانی دیرتر و با شدت بیشتری بروز کند:«در اینجا با یک ویژگی شگفت‌انگیز دیگر تاریخ روبه‌روئیم – چین تنها چیزی است که برای تولید سرمایه‌داری باقی‌مانده تا فتح کند، اما با همین اقدام، به‌خودِ تولید سرمایه‌داری در محل اصلی خود ضربه‌ای غیرقابل بازگشت وارد می‌شود[18]

پ. آثار هیلفردینگ[19]، کائوتسکی[20]، بوخارین[21] و لنین موج اول نظریه‌های امپریالیسم را شکل دادند. در کنار سهم برجسته‌ی آرای رزا لوکزامبورگ[22]  که امپریالیسم را در چارچوب نظریه انباشت مارکس تحلیل کرد. جایگزینی سرمایه‌داری رقابت آزاد با سرمایه‌داری انحصاری در مرکز مفهوم‌سازی «لنینی» قرار دارد؛ امپریالیسم به‌عنوان ایدئولوژی و عمل آن و همچنین مرحله‌ای ضروری از توسعه سرمایه‌داری درک می‌شود.
مهم‌ترین طلایه‌دار این رویکردها، جان آ. هابسون[23]، دموکرات رادیکال بریتانیایی بود. او در واکنش به جنگ بوئر[24] که آن را نفرت‌انگیز می‌دانست، تضادی میان سرمایه‌داری لیبرال و امپریالیستی ترسیم کرد. او دومی را تلاشی برای استفاده از گسترش بازارها و صدور سرمایه به‌منظور غلبه بر گرایش‌ها به سمت مصرف ناکافی می‌دانست و آنرا به افزایش قدرت انحصاری شرکت‌های بزرگ نسبت می‌داد. در ادامه، امپریالیسم به سیاستی از ملی‌گرایی تهاجمی، استعماری‌گری و نظامی‌گری اطلاق می‌شود که از سوی شرکت‌های بزرگ ترویج می‌شود. او می‌گوید: «این پیشرفت صنعتی نیست که نیاز به گشایش بازارها و مناطق جدید سرمایه‌گذاری دارد، بلکه توزیع ناعادلانه قدرت مصرف است که مانع از جذب کالاها و سرمایه‌ها در داخل کشور می‌شود.» تحلیل‌ها نشان می‌دهند که ریشه اقتصادی امپریالیسم، یعنی پس‌انداز اضافی از اجاره‌ها، سودهای انحصاری و سایر عناصری از درآمد که غیرقابل‌دسترس یا اضافی‌ اند، تشکیل می‌شود. (85, 1902). هابسون فرض می‌کرد که مصرف ناکافی می‌تواند با توزیع مجدد سودهای انحصاری به‌عنوان دستمزدها و مزایای رفاه اجتماعی برطرف شود. سرمایه‌داری “دموکراتیک و اجتماعی” منابع خود را برای تسلیحات و استعمار هدر نمی‌دهد. «امپریالیسم انتخابی منحط از حیات ملی ست که توسط منافع خودخواهانه‌ تحمیل می‌شود و متوسل به تمایلات زیاده‌خواهانه و تسلط قهری می‌شود که از سده‌های اولیه‌ی مبارزه حیوانی برای بقا در ملت‌ها به جا مانده «(1902،368).

اولین  نظریه‌ی واقعی مارکسیستی امپریالیسم  را می توان در اثر رودولف هیلفردینگ[25] با عنوان سرمایه مالی[26] (1981/1910) پیدا کرد. برای اولین بار، امپریالیسم به عنوان پیامدی ضروری از مرحله‌ای از توسعه سرمایه‌داری در نظر گرفته شد که در آن تشکیلاتی چون کارتل‌ها جای تجارت آزاد را می‌گیرد و سرمایه مالی به عنوان شکل غالب جایگزین سرمایه صنعتی می‌شود. هیل‌فردینگ ایدئولوژی و عمل سرمایه مالی را در «مقابل» لیبرالیسم می‌بیند، زیرا «سرمایه مالی  نه آزادی بلکه سلطه می‌خواهد، به استقلال سرمایه‌دار اعتنایی ندارد، بلکه خواهان وفاداری اوست. از آنارشی رقابت بیزار است و خواهان سازماندهی ست، هرچند تنها به این منظور که رقابت را در سطحی بالاتر از سر بگیرد»(1910/1981,33). به همین دلیل، نیازمند «دولتی قوی‌ ست که پاسداری از منافع سرمایه مالی در خارج از کشور را تضمین کند و از قدرت سیاسی خود برای اخذ قراردادهای تأمین و توافقات تجاری سودآور از کشورهای کوچک استفاده کند»، کشورهایی که باید قادر و آماده باشند تا «جهان را به حوزه‌ای برای سرمایه‌گذاری  سرمایه مالی خود تبدیل کنند» و «به اندازه‌ای کافی قدرتمند باشند تا سیاست گسترش‌طلبانه و الحاق مستعمرات جدید را دنبال کنند» (همان منبع).

کتاب امپریالیسم و اقتصاد جهانی[27]  بوخارین در سال 1915 نوشته شد، اما پس از انقلاب اکتبر منتشر شد. لنین مقدمه‌ای بر این کتاب نوشت و آن را تحسین کرد و مطالب آن را برای نظریه خود تحلیل نمود. بوخارین تمایلات متناقض گسترش بین‌المللی و ملی سرمایه را بررسی می‌کند که در کنار یکدیگر مرحله‌ی جدیدی از امپریالیسم را تشکیل می‌دهند. تجمع و متمرکزسازی به جایی رسیده که هر اقتصاد ملی به « تشکیلات اقتصادی ترکیبی تحت سرپرستی پادشاهان مالی و نظام سرمایه‌داری» تبدیل شده است (1915/1929,73). در همین حال، رقابت میان دولت‌های سرمایه‌داری جایگزین رقابت میان بنگاه‌های سرمایه‌داری شده است. شوونیسم ملی که از این رقابت‌ها برمی‌خیزد، بر طبقات کارگری کشورهای امپریالیستی تاثیرگذار است. با این حال، در بلندمدت، نیروهای تولید  بین‌المللی‌شده این امکان را به پرولتاریا می‌دهند که مرزهای ملی را پشت سر بگذارد (68–144).

اگرچه متن لنین نیز بر اساس مطالعه جامع اسناد و شواهد (cw39) استوار است، اما از تحلیل‌های هیلفردینگ و بوخارین متمایز است، زیرا هدف اصلی آن «آموزش» جنبش کارگری و اگاه کردن آنها از ویژگی‌های خاص دوران و عللی ست که  لنین به عنوان رفتار خیانت‌آمیز اکثر رهبران سوسیال دموکرات در آغاز جنگ جهانی اول می‌بیند. این متن در مارکسیسم-لنینیسم و جنبش‌های ضد استعماری آزادی‌بخش «خصلت یک مکاشفه» را داشت. در کشورهای جهان سوم، این متن به اهمیت نظری‌ای دست یافت که معادل با مانیفست کمونیستی در کشورهای توسعه‌یافته بود[28].

برای لنین سرمایه‌داری با امپریالیسم به مرحله‌ی جدیدی رسیده بود که با پنج ویژگی متمایز مشخص می‌شود: 1.تمرکز تولید و سرمایه منجر به تشکیل انحصارات می‌شود که به واسطه‌ی اندازه‌ی عظیم خود («اقتصاد کلان») و برتری تکنولوژیکی و سازمانی، نقش تعیین‌کننده‌ای در زندگی اقتصادی ایفا می‌کنند[29]. 2. ادغام سرمایه بانکی و سرمایه صنعتی در “سرمایه مالی” منجر به ظهور یک الیگارشی مالی می‌شود (226). 3. اهمیت صادرات سرمایه از صادرات کالاها پیشی می‌گیرد. در درون کشورهای پیشرفته،  با «نبود عرصه‌ای برای سرمایه‌گذاری “سودآور”» روبه رو ایم؛ بنابراین، افزایش سود تنها از طریق صادرات سرمایه به کشورهای کمتر توسعه‌یافته ممکن است (242).4.انحصارات بین‌المللی جهان را بین خود تقسیم می‌کنند. 5. این روند با “تقسیم کامل ارضی جهان” بین قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری همراه است (254)

برخلاف هابسون، برای لنین امپریالیسم به تصمیمات سیاسی مربوط نیست، بلکه به مرحله‌ای غیرقابل بازگشت در توسعه سرمایه‌داری اشاره دارد (۲۸۸). هر نوع «بازتوزیع سودهای انحصاری» منتفی  ست، چرا که این سودها نتیجه ضروری توسعه نیروهای تولید و فشار بر نرخ عمومی سود اند. با این حال، بخشی از سودهای انحصاری به گروه‌های خاصی از کارگران در قالب دستمزدهای بالاتر تعلق می‌گیرد که لنین آن را «رشوه» ای (۳۰۱) می‌داند که هدف آن ایجاد یک «آریستوکراسی کارگری» ملی‌-شوونیستی و شکستن حرکت کارگری ست. «امپریالیسم اجتماعی» که با بیسمارک[30] آغاز شد و در «اتحادیه اصلاح تعرفه[31]» به رهبری جوزف چمبرلین[32] به شکل کلاسیک خود رسید، تلاشی برای شست و شوی مغزی کارگران با میهن‌پرستی به منظور نابود کردن بین‌المللی‌گرایی پرولتری ست (۲۸۵). در دهه ۱۹۳۰، این مفهوم برای تحلیل فاشیسم اروپایی و در دهه ۱۹۶۰، در نقد مائوئیستی از اتحاد جماهیر شوروی به کار گرفته شد.

یکی از کسانی که لنین به او حمله کرد (ص 288 و به بعد) کارل کائوتسکی بود که امپریالیسم را به‌عنوان ضمیمه‌ی اراضی کشاورزی توسط کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری تفسیر می‌کرد و در نتیجه آن را چونان یک استراتژی سیاسی در نظر می‌گرفت که ممکن است دوباره کنار گذاشته شود. نزد کائوتسکی تشکیل یک «فرا-امپریالیسم » امکانی بود که در آن سیاست امپریالیستی نظامی «با یک سیاست جدید و فرا امپریالیستی» جایگزین می‌شود؛ که در آن «به جای رقابت و کشمکش بین سرمایه‌های مالی ملی با یکدیگر، استثمار مشترک جهان توسط سرمایه مالی متحد بین‌المللی برقرار می شود» (144، 1915). برای لنین، چنین ادعایی یک «انتزاع توخالی» بود که تنها برای منحرف کردن توجه از تضادهای ضد و نقیض موجود در نظام تولید سرمایه‌داری و میان دولت‌های سرمایه‌داری مناسب بود. با این حال، او اذعان می‌کند که در تاریخ نمونه‌هایی از چنین «فرا-امپریالیسم » ی وجود داشته ، مثل استثمار مشترک چین (295) اما به دلیل رقابت سرمایه‌داری، این‌ دست از اتحادها دائمی نیستند زیرا جهان قبلاً تقسیم شده است، بنابراین تنها چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد «بازتوزیع» یا تقسیم مجدد است، یعنی گسترش قلمرو هر کشور به هزینه دیگران (254). این امر منجر به «اشکال متناوب مبارزات مسالمت‌آمیز و غیرمسالمت‌آمیز بر مبنای همان روابط و  مناسبات امپریالیستی در اقتصاد و سیاست جهانی» می‌شود (295). رقابت توسعه «ناهمگون» را به همراه دارد؛ مرکز توسعه اقتصادی از انگلستان و فرانسه به آلمان و ژاپن منتقل می‌شود و در نهایت به ایالات متحده آمریکا.

برخلاف لنین، روزا لوکزامبورگ امپریالیسم را به‌عنوان یک جزء دائمی از سرمایه‌داری می‌بیند که بازتولید آن از همان ابتدا به استثمار روش‌های تولید غیرسرمایه‌داری وابسته است. برای بررسی شرایط لازم برای تحقق ارزش اضافی و انباشت سرمایه، او از مدل‌های بازتولید ساده و گسترده مارکس استفاده می‌کند. او در این مدل‌ها نقصی می‌بیند و معتقد است که این مدل‌ها تضاد عمیق و بنیادی میان ظرفیت مصرف و ظرفیت تولید در یک جامعه سرمایه‌داری را نادیده می‌گیرند؛ تضادی که نتیجه‌ مستقیم انباشت سرمایه است و به‌طور دوره‌ای در قالب بحران‌ها فوران کرده و سرمایه را به سمت گسترش مستمر بازار سوق می‌دهد (2003/1913، ص 327). رشد سرمایه‌داری در نهایت تنها در صورتی ممکن است که مقدار فزاینده‌ای از ارزش اضافی از طریق گسترش تقاضا خارج از سیستم محقق شود. «سرمایه‌داری نخستین نظام اقتصادی ست که از ابزار تبلیغات استفاده می‌کند؛ سیستمی که تمایل دارد تمام کره زمین را دربرگیرد و تمامی اقتصادهای دیگر را از بین ببرد و هیچ رقیبی را در کنار خود نمی‌پذیرد. اما در عین حال، این نخستین نظام اقتصادی ست که نمی‌تواند به‌تنهایی وجود داشته باشد و به سیستم‌های اقتصادی دیگر به‌عنوان محیط و بستر نیاز دارد.اگرچه سرمایه‌داری تلاش می‌کند که جهانی شود و به‌دلیل همین تمایلش، در نهایت باید فرو بپاشد – زیرا به‌طور ذاتی قادر به تبدیل‌شدن به یک فرم جهانی تولید نیست» (447). لوکزامبورگ برای اثبات نظریه اصلی خود مبنی بر اینکه سرمایه‌داری با تسخیر اقتصادهای غیرسرمایه‌داری به حرکت در می‌آید، به تغییرات تاریخی در جایگزینی شیوه‌های تولید سنتی و دستی جوامع روستایی با کالاهای مصرفی ارزان و همچنین تصرف خشونت‌آمیز زمین و منابع طبیعی در نقاط مختلف جهان اشاره می‌کند. در تحلیل  از این تسخیر شیوه‌های تولید غیرسرمایه‌داری به‌عنوان یک فرایند تخریب و فقیرسازی، لوکزامبورگ در واقع مفاهیم اصلی که  در موج دوم نظریه‌های مارکسیستی در مورد امپریالیسم در دهه‌های 1960 و 1970 به‌وجود خواهد آمد را پیش‌گویی می‌کند.

تفسیر لوکزامبورگ از مفهوم امپریالیسم بر اساس الگوهای بازتولید مارکس به‌طور مکرر مورد انتقاد قرار گرفته است. بوخارین می‌نویسد که او «توصیف درخشان و ماهرانه‌ای از استثمار استعماری» ارائه داده اما از «هسته نظری مسئله غافل می ماند»، چرا که « همه چیز را به فرمول ساده‌ی امکان تحقق ارزش اضافی از پیش تولید شده تقلیل می‌دهد» و این مشکل را از مسأله «سودهای بزرگ‌تر» جدا می‌کند، «و به این ترتیب از پرسش استثمار از اشکال اقتصادی غیرسرمایه‌داری» غافل می‌شود[33]. در سال 1913، اتو بائر[34] مشاهده کرد که کشورهای دارای «انباشتگی ناکافی مستمر، جذب سرمایه از خارج می‌کنند و نیروی کار خود را به خارج می‌فرستند»، در حالی که «بیش انباشت» به سرمایه‌گذاری خارجی نیاز دارد، که در بلندمدت به «تنظیمی» منتهی می‌شود که از طریق «بحران‌های بزرگ، با بیکاری، کاهش دستمزدها، و افزایش استثمار از یک سو، و بیکاری سرمایه، تخریب ارزش‌، و کاهش نرخ سود از سوی دیگر» صورت می‌گیرد[35] . همچنین گفته می‌شود که لوکزامبورگ پتانسیل‌های گسترش بازار داخلی را دست‌کم گرفته بود (چیزی که در دوره‌ی بعدی فوردیسم به مبنای اصلی یک مصالحه طبقاتی میان سرمایه و کار تبدیل می‌شود). با این حال، طبق نظر بائر، لوکزامبورگ به درستی مشاهده کرده بود که انباشت «در یک جامعه سرمایه‌داری ایزوله» «محدود به مرزهایی  ست. امپریالیسم در واقع گستره‌ی  این مرزها را باز می‌کند» (108). از سوی دیگر، سوئیزی معتقد است که «تفکیک بین مصرف‌کنندگان “سرمایه‌داری” و “غیرسرمایه‌داری”» «کاملاً بی‌ربط است»: «اگر این معضل واقعاً وجود داشت […] این مسئله نه نشان‌دهنده فروپاشی قریب‌الوقوع سرمایه‌داری، بلکه نشان‌دهنده غیرممکن بودن سرمایه‌داری است» (205، 1942). در مقابل، جوان رابینسون[36] از نظریه لوکزامبورگ دفاع می‌کند و با این استدلال که «سرمایه‌گذاری تنها زمانی می‌تواند در انباشت دائماً در حال افزایش سرمایه صورت گیرد که سرمایه‌داران از وجود بازاری در حال گسترش برای کالاهایی که سرمایه تولید خواهد کرد، اطمینان داشته باشند» (21، 1951). تا جایی که لوکزامبورگ بر بهره‌کشی از شیوه‌های تولید غیرسرمایه‌داری و «انباشت اولیه»  مداوم به‌عنوان عواملی که در برابر گرایش به کاهش نرخ سود مقابله می‌کنند تمرکز داشت، نظریه‌ی او درباره امپریالیسم از دیدگاه نظریه وابستگی و مواضع فمینیستی مقدم‌تر از نظریه لنین بود.

ت. انقلاب اکتبر، آشفتگی‌های اجتماعی-اقتصادی و سیاسی دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ و ظهور فاشیسم نیاز به گسترش نظریه‌های امپریالیسم را ایجاب کرد. این امر به‌ویژه از طریق مفهوم «بحران مداوم سرمایه‌داری» یوجین وارگا[37] (8، 1922) که با پیش‌بینی «پایان امپریالیسم» همراه بود، محقق شد. این پایان ناشی از تناقضات داخلی امپریالیسم و همچنین قدرت روزافزون نیروهای ضد امپریالیستی است. به گفته وارگا، امپریالیسم برای به تأخیر انداختن بحران نهایی خود دچار دگرگونی می‌شود؛ این دگرگونی شامل ترویج فاشیسم و سرمایه‌داری انحصاری دولتی است که هر دو با افزایش فعالیت‌های مداخله‌گرایانه دولت مشخص می‌شوند. امپریالیسم و فاشیسم از دو جنبه به یکدیگر مربوط‌اند: نخست، فاشیسم برای درهم‌شکستن مقاومت طبقه کارگر و ملی‌سازی سازمان‌های مستقل آن به نفع انحصارها عمل می‌کند. دوم، فاشیسم «ملت را، هم از لحاظ روحی از طریق پروپاگاندای شدید و هم از لحاظ عملی با آماده‌سازی‌های نظامی و تمرکز اقتدارگرایانه، برای یک کمپین بلندپروازانه گسترش سرزمینی سازمان‌دهی می‌کند»[38]

پس از جنگ جهانی دوم، وارگا بر این باور بود که برنامه‌ریزی سنجیده جایگزین آنارشی بازار خواهد شد و به این ترتیب، دولت از پایگاه اقتصادی استقلال پیدا می‌کند. او به دلیل در نظر گرفتن گرایش‌های سرمایه‌داری دولتی به‌عنوان مرحله‌ای جدید و بدون بحران از سرمایه‌داری مورد انتقاد قرار گرفت[39]. او از موضع خود عقب‌نشینی کرد و مفهومی از سه مرحله بحران عمومی سرمایه‌داری را توسعه داد که بعدها به‌طور قابل‌توجهی بر دیدگاه کمونیست‌ها درباره امپریالیسم تأثیر گذاشت. با این حال، با وجود فروپاشی نظام استعماری، نظریه او زمانی اعتبار خود را از دست داد که انباشت سرمایه‌دارانه در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ شتاب جدیدی پیدا کرد.

جان استراچی[40] با «تجدیدنظرطلبی جدید» خود تلاش کرد تا نظریه‌های قدیمی امپریالیسم را پشت سر بگذارد: با توجه به رشد قابل‌توجه دستمزدهای واقعی در متروپل‌های امپریالیستی، گفته می‌شد که خط‌مشی «هابسون-لنین» دیگر بی‌ربط شده است. قدرت‌های امپریالیستی قدیمی دیگر سود خود را از مستعمرات به دست نمی‌آوردند. از میان همه‌ی کشورهای دیگر، آلمان غربی که هیچ مستعمره‌ای فرامرزی برای اتکا نداشت، سریع‌ترین بازسازی را پس از جنگ تجربه کرد. برخلاف تصورات رایج، نقاط قوت و ضعف یک ملت به‌طور معکوس با دارایی‌های امپریالیستی آن متناسب بود (1959،194).  استراچی امپریالیسم را به‌عنوان «تحمیل قدرت یک ملت بر ملت دیگر، با قصد حکومت بر ملت تحت‌سلطه برای مدتی نامحدود» تعریف می‌کند (۲۹۲) و بر اساس این تعریف، امکان وجود امپریالیسم آمریکایی یا روسی را بررسی می‌کند. نخستین مورد (امپریالیسم آمریکا) به دلیل موقعیت‌ اتحاد جماهیر شوروی و چین در مقام قدرت‌های جهانی و همچنین به دلیل سنت ضد امپریالیستی ایالات متحده و «عدم بلوغ نسبی اقتصاد آمریکا برای قدرت مطلق بودن» ممکن نیست (۲۹۱). در مقابل، اتحاد جماهیر شوروی به‌وضوح به یک قدرت امپریالیستی تبدیل شده بود که مردم اروپای شرقی را سرکوب و استثمار می‌کرد، اما به دلیل سطح پایین توسعه اقتصادی برای نقش امپریالیستی مناسب نبود (304 ) به همین دلیل، «پایان عصر امپریالیستی، پیش‌شرط بقای ما» ست ( ۳۰۹).

ج. در اوج موج دوم نظریه‌های امپریالیسم، کتاب هندسه‌ی امپریالیسم[41] (۱۹۷۸) نوشته جووانی آریگی[42] منتشر شد. در حالی که هابسون و لنین، امپریالیسم را بر اساس همگرایی ناسیونالیسم، آنارشی میان دولت‌ها و سلطه سرمایه مالی مفهوم‌سازی کرده بودند، امپریالیسم دوره پس از جنگ باید به‌عنوان ترکیبی از بین‌المل‌گرایی و یک نظم سلسله‌مراتبی میان دولت‌ها و شرکت‌های فراملیتی درک شود. این نوع امپریالیسم با یک حکمرانی غیررسمی مبتنی بر تجارت آزاد و بنگاه‌های آزاد مشخص می‌شود، که درون «صلح آمریکایی[43]» و تحت هژمونی ایالات متحده آمریکا جای گرفته است.

نظریه‌های جدید به ظهور «چپ جدید» در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ گره می‌خورند. یکی از پیشگامان این جریان کتاب اقتصاد سیاسی رشد[44] (۱۹۵۷) نوشته پل باران[45] بود. به گفته او، تقسیم فعلی جهان به مراکز و پیرامون‌ها ریشه در کمپین‌های فتح اروپا در چند قرن گذشته دارد. شکل‌های مختلفی که ادغام ژاپن و هند در بازار جهانی به خود گرفت، نشان می‌دهد که توسعه‌نیافتگی نتیجه عقب‌ماندگی یا نبود تولید سرمایه‌داری نیست، بلکه نتیجه اقتصادی جهانی است که توسط قدرت امپریالیستی سازماندهی شده و وابستگی کشورهای کمتر توسعه‌یافته را تثبیت می‌کند. به باور باران، توسعه تنها از طریق انقلاب‌های سوسیالیستی که می‌توانند جدایی نسبی کشورهای پیرامونی از بازار جهانی را به وجود آورند، ممکن است. تحلیل باران الهام‌بخش جنبش‌های انقلابی جهان سوم شد که با انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹ آغاز شد. برای موج دوم نظریه‌های امپریالیسم، کتاب او نقشی مشابه کتاب هابسون برای موج اول ایفا کرد. با این حال، او نظریه مشخصی از امپریالیسم ارائه نداد  اما به‌طور ضمنی روشن شد که امپریالیسم عنصری ذاتی در سرمایه‌داری است که با تغییر شکل‌های توسعه سرمایه‌داری دگرگون می‌شود.

کتابی که پل باران به همراه پل سوییزی نوشت، سرمایه انحصاری[46] (۱۹۶۶)، بر نظامی‌گرایی آمریکایی و امپریالیسم تمرکز داشت. برای الیگارشی آمریکایی، داشتن یک ماشین نظامی بزرگ و در حال رشد از نظر وجودی ضروری ست تا بتواند سیستم جهانی سوسیالیستی رقیب را مهار، عقب براند و در نهایت نابود کند و همچنین از «متحدان» و سایر مشتریانی که مایل به تطبیق قوانین و سیاست‌های خود با نیازهای «کسب‌وکار بزرگ» آمریکایی هستند، حمایت کند (۱۹۶۶، ص ۱۹۱، ۲۰۱). ساختار نظامی بخش فزاینده‌ای از ارزش اضافی تولیدشده را جذب می‌کند، اما در حالی که هزینه‌های عظیم دولتی برای آموزش و رفاه ممکن است موقعیت الیگارشی را تضعیف کند، هزینه‌های نظامی عکس آن را انجام می‌دهند: «نظامی‌گری تمام نیروهای ارتجاعی و منطق‌گریز جامعه را تقویت می‌کند […] احترام کورکورانه به اقتدار را برمی‌انگیزد؛ نگرش‌های اطاعت‌پذیری و همرنگی آموزش داده و اعمال می‌شوند؛ مخالفت به‌عنوان اقدامی میهن ستیزانه یا حتی خیانت‌آمیز تلقی می‌شود. در چنین فضایی، الیگارشی احساس می‌کند که اقتدار اخلاقی و موقعیت مادی‌اش امن است» (۲۰۹).

در سال ۱۹۶۸، هری مگداف[47] یک تحلیل اقتصادی درباره «امپریالیسم جدید» منتشر کرد و ایالات متحده را به‌عنوان مثال اصلی خود مورد بررسی قرار داد. او نوشت: «امپریالیسم برای یک جامعه سرمایه‌داری یک انتخاب نیست؛ بلکه شیوه زندگی چنین جامعه‌ای است» (26، 1969). نیاز اساسی آن کنترل هرچه بیشتر منابع مواد خام است، «هر کجا که این منابع وجود داشته باشند» (۳۵). در نتیجه، ایالات متحده وابستگی شدیدی به واردات مواد خام، به‌ویژه مواد صنعتی استراتژیک، پیدا کرد و سرمایه‌گذاری مستقیم خود در کشورهای خارجی را افزایش داد و به هزینه‌های نظامی برای پیشبرد بنگاه‌های اقتصادی بزرگ اهمیت زیادی داد.

در مجموعه‌ای از مقالات از دهه ۱۹۷۰، استفان هایمر[48] (۱۹۷۹) ظهور شرکت‌های فراملیتی و بین‌المللی شدن سرمایه را بررسی کرد که به تغییر ساختار سلسله‌مراتبی و کنترل اقتصاد جهانی منجر شد. به گفته هایمر، در صورتی که افزایش رقابت یا  طبقه کارگر به  تهدیدی تبدیل شوند، شرکت‌های فراملیتی می‌توانستند به بازارهای دیگر عقب‌نشینی کرده و منافع خود را یکپارچه کنند. افزایش قدرت و تسلط آن‌ها در نظم اقتصادی جهانی نوظهور فرآیندهای تصمیم‌گیری متمرکز ایجاد کرد و تقسیم کاری بین ملت‌ها را به وجود آورد که با تقسیم کار در سلسله‌مراتب یک بنگاه اقتصادی تطابق داشت. هم‌زمان، کریستین پالیکس[49] (۱۹۷۵) یک مدل رسمی از انباشت در بازار جهانی را بسط داد. او به صورت تجربی بر اساس یک مطالعه تطبیقی از استراتژی‌های مختلفی که کشورهای اروپایی برای تقویت رشد برخی شاخه‌های صنعتی استفاده می‌کردند، تکیه کرد تا بتواند به آرایش جدید جهانی واکنش نشان دهد. مفهوم «تقسیم کار بین‌المللی جدید» و پیامدهای آن برای طبقه کارگر در کشورهای صنعتی و سه‌قاره‌ای از سوی فولکر فربل[50]، یورگن هاینریشز[51]، و اتو کری[52] (۱۹۷۷) بیشتر توسعه یافت. از دیدگاه «سه قاره‌ای[53]»، «امپریالیسم‌های جدید» تحت عنوان «نواستعمارگرایی» جمع‌بندی شدند – کتاب نواستعمارگرایی آخرین مرحله امپریالیسم[54] نوشته کوامه نکروما [55](۱۹۶۵) نمونه‌ای بارز از این مفهوم است. حال‌وهوای خوش‌بینانه‌ای که در آن زمان غالب بود، توسط جک وودیس[56] بیان شده. برای او، نواستعمارگرایی واکنشی به جنبش‌های آزادی‌بخش سه قاره‌ای بود. او نوشت: «این مرحله‌ای است که در آن امپریالیسم با ظهور یک اردوگاه سوسیالیستی قدرتمند، جنبش آزادی‌بخش ملی بی‌سابقه قدرتمند […] و یک طبقه کارگر قوی و جنبش دموکراتیک در کشورهای سرمایه‌داری صنعتی مواجه است» (50، 1967).

بر اساس ویژگی‌های امپریالیسم که لنین تعریف کرده بود، جیمز اوکانر[57] فهرستی به‌روز ارائه کرد: 1. یکپارچه‌سازی اقتصاد جهانی سرمایه‌داری توسط شرکت‌های فراملیتی که تحت سلطه ایالات متحده هستند و در چارچوب آن، انقلاب‌های تکنولوژیکی تسریع می‌شوند. 2. رویگردانی از بازار بین‌المللی «آزاد» و جایگزینی آن با تنظیم قیمت‌ها. 3. مشارکت سرمایه دولتی در سرمایه‌گذاری‌های بین‌المللی.4 . جایگزینی رقابت‌های ملی با تثبیت یک طبقه حاکم بین‌المللی. 5. تشدید تمامی این گرایش‌ها به دلیل تهدیدی که سوسیالیسم برای نظام جهانی سرمایه‌داری ایجاد می‌کند (121).

نظریه وابستگی و رویکرد نظام‌های جهانی از تأثیرگذارترین گونه‌های سیاسی موج دوم نظریه‌های امپریالیسم بودند؛ هر دو به‌طور نزدیکی با بررسی‌های مربوط به تبادل نابرابر[58] مرتبط بودند. با این حال، محور اصلی این نظریه‌ها و پیش‌بینی‌ها نظام جهانی سرمایه‌داری بود که چونان سیستمی نسبتاً پایدار از سلطه و بهره‌کشی توصیف می‌شد و از طریق رابطه‌ی متناقض مرکز-پیرامون حفظ می‌شد. « ارتباط بین امپریالیسم و سرمایه‌داری جهانی آن‌چنان نزدیک است که امپریالیسم بخش جدایی‌ناپذیری از سرمایه‌داری جهانی محسوب می‌شود، به‌طوری که سرمایه‌داری بدون امپریالیسم نمی‌تواند وجود داشته باشد. در واقع، ممکن است این دو پدیده را مترادف در نظر بگیریم. »[59]

آندره گوندر فرانک[60] بعدها ادعا کرد که تمایل به تقلیل سرمایه‌داری جهانی به یک سیستم ساختاری ثابت با یک دوگانگی مکانی و برابر دانستن آن با امپریالیسم بخشی از مشکل بود. به گفته او، مفاهیم مرکزی نظریه وابستگی مانند «توسعه/توسعه‌نیافتگی»، «سرمایه‌داری» یا «وابستگی»، همگی «تنها از خودبرتری اروپایی/غربی مشتق شده‌اند، که به‌عنوان جزئی جدایی‌ناپذیر از استعمار غربی و امپریالیسم فرهنگی در سراسر جهان ترویج یافته است » (۱۹۹۸، ص ۳۳۶).

ح. پایان قریب‌الوقوع رقابت بین نظام‌های اجتماعی، بازآرایی نئولیبرالی سرمایه‌داری جهانی و افول جنبش جهان سوم، لزوم بازاندیشی در امپریالیسم را ایجاب کرد. بر اساس مقایسه‌ای میان امپریالیسم آمریکایی و امپراتوری‌های پیشین هلندی و انگلیسی، جووانی آریگی (۱۹۹۴) تاریخ سرمایه‌داری جهانی را در چرخه‌های طولانی و سکولار توصیف می‌کند: مرحله‌ی گسترش، با امکانات متنوع سرمایه‌گذاری سودآور، به تدریج با مرحله رکود جایگزین می‌شود که در آن سرمایه‌داران تلاش می‌کنند سرمایه ثابت خود را به اشکال سیال‌تر دارایی منتقل کنند، امری که منجر به فرایند‌های بازی با سهام در سطح جهانی می‌شود. آنچه «چرخه‌های سیستماتیک انباشت» را از یکدیگر متمایز می‌کند، ماهیت سرمایه‌گذاری‌های محرک و مراکز هژمونیک است. پایگاه سرزمینی جناح‌های مسلط سرمایه به‌تدریج گسترش یافته است: از یک “شبکه” تقریباً غیرسرزمینی سرمایه، هژمونی ابتدا به هلند، سپس به بریتانیا و در نهایت به قدرت قاره‌ای ایالات متحده آمریکا منتقل شد. به این ترتیب، می‌توان رژیم‌های مختلف انباشت سرمایه‌داری را با یکدیگر مقایسه کرد و شکل‌گیری هژمونی آمریکایی را در آستانه‌ی هزاره‌ی جدید بازسازی نمود.

مطالعه آلفرد دبلیو. کراسبی[61] درباره امپریالیسم زیست‌محیطی[62] (۱۹۸۷) جنبه‌ای را روشن می‌کند که در بررسی‌های پیشین درباره گسترش اروپا کمتر مورد توجه قرار گرفته بود: اروپایی‌های استعمارگر، همراه با گیاهان و حیواناتی که با خود آوردند، یک شوک زیست‌محیطی در فرهنگ‌های محلی ایجاد کردند که آن‌ها را نسبت به بیماری‌ها و قحطی آسیب‌پذیرتر کرد. مایک دیویس[63] نشان می‌دهد که چگونه پدیده‌های آب‌وهوایی چرخه‌ای مانند ال‌نینیو[64]، از طریق گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری و نابودی شیوه‌های زندگی قدیمی و نسبتاً سازگارشده در هند، چین، برزیل و اتیوپی، به فاجعه‌های “طبیعی” تبدیل شدند. به این ترتیب، توسعه‌نیافتگی بسیار قبل‌تر، در اواخر قرن هجدهم، شکل  گرفته و «جهان سوم» ایجاد شد بود. به گفته دیویس: « میلیون‌ها نفر نه در خارج از “نظام جهانی مدرن”، بلکه در همان فرآیند ادغام اجباری در ساختارهای اقتصادی و سیاسی آن جان باختند. آنان در عصر طلایی سرمایه‌داری لیبرال جان خود را از دست دادند؛ در واقع، بسیاری از آنان به‌طور سیستماتیک کشته شدند […] به واسطه‌ی کاربست الهیاتی اصول مقدس اسمیت،  بنتام و میل » (9، 2001).

مطالعه پرابات پتنایک[65] باعنوان انباشت و ثبات در سرمایه‌داری[66] (۱۹۹۷) نظریه‌های پساکینزی رشد و توزیع را با نظریه‌های توسعه نابرابر پیوند می‌دهد تا عملکرد و انعطاف‌پذیری نظام سرمایه‌داری را بهتر درک کند. پیرامون به‌عنوان یک حائل عمل می‌کند که به مرکز سرمایه‌داری امکان می‌دهد بدون بحران و تورم قابل‌توجه به رشد خود ادامه دهد. سرمایه‌داری می‌تواند خود را تثبیت کند زیرا دستمزد نیروی کار برون‌سپاری‌شده، به‌ویژه تولیدکنندگان در صنایع اصلی، به دلیل ارتش ذخیره‌ی کار در مناطق پیرامونی، قابل کاهش و فشرده‌سازی است. (9، 1997 بر اساس دیدگاه پاتنایک، این نظام پیچیده با دوگانگی فضایی و یک واحد اقتصادی کارکردی همان چیزی است که امپریالیسم معاصر را شکل می‌دهد. این ساختار به امپریالیسم اجازه می‌دهد که تقریباً به‌طور خودکار مشروعیت یابد. از آنجا که این سیستم در مرکز “به‌خوبی عمل می‌کند”، این موفقیت به عنوان ویژگی ذاتی خود نظام جلوه می‌کند، در حالی که فقر، بیکاری و ناآرامی‌های اجتماعی در مناطق پیرامونی به این صورت تعبیر می‌شود که سرمایه‌داری هنوز به اندازه‌ی کافی در آنجا توسعه نیافته است. “پیروزی ایدئولوژیک” سرمایه‌داری در توهمی نهفته است که ایجاد می‌کند، حتی در میان قربانیانش، مبنی بر اینکه موفقیت آن در مرکز، قابل تکرار در همه‌جا است. (182، 1997).

مراکز سرمایه‌داری نه تنها به منابع غیرقابل تجدید پیرامون علاقه‌مند اند، بلکه همواره به واردات محصولات کشاورزی نیز وابسته‌اند. چارلز اِی. اس. هال[67] و همکاران (۲۰۰۰) با استفاده از مثال کاستاریکا نشان می‌دهند که کشت صنعتی و متمرکز تک‌محصولی برای صادرات منجر به فرسایش خاک، کاهش تنوع زیستی، افزایش آسیب‌پذیری در برابر بیماری‌ها و کاهش توانایی بسیاری از کشورها برای تأمین غذای جمعیت خود می‌شود. امپریالیسم زیست‌محیطی به وضعیتی اشاره دارد که در آن هزینه‌های زیست‌محیطی استاندارد زندگی کشورهای «شمال» عمدتاً بر کشورهای صادرکننده در «جنوب» تحمیل می‌شود. علی‌رغم سهم نامتناسب مراکز در استفاده از منابع طبیعی جهان، آن‌ها توانسته‌اند «سرمایه زیست‌محیطی» خود را به بهای دیگران حفظ کنند. این مراکز توهمی را ایجاد می‌کنند که رشد بیشتر راه‌حل مشکلات زیست‌محیطی است و کشورهای فقیر را به عدم حفاظت از منابع طبیعی خود (مانند جنگل‌های بارانی برزیل) متهم می‌کنند[68]). توافقات دوجانبه و چندجانبه و مقررات ثبت اختراعات، تلاش‌هایی‌ست از سوی صنایع کشاورزی و داروسازی برای تضمین سیاسی و نهادی تملک خصوصی و ارزش‌گذاری منابع ژنتیکی[69] .

تعدادی از بررسی‌های مارکسیستی بر استقرار نظم جهانی نئولیبرالی متمرکز اند که تحت سلطه ایالات متحده قرار دارد. والدن بلو[70] (۱۹۹۴) نشان می‌دهد که ایالات متحده مجموعه‌ای از اقدامات برای برچیدن موانع تجاری، باز کردن مرزها برای سرمایه‌گذاری، خصوصی‌سازی گسترده بخش‌های دولتی، حذف حقوق رفاه اجتماعی، کاهش دستمزدها و کاهش ارزش پول ملی پیش برده است، که این اقدامات پیامدهای فاجعه‌باری برای فقیران جهان داشته است. پیتر گووان[71] (۱۹۹۹) به تفصیل توضیح می‌دهد که چگونه ایالات متحده «نظام دلار-وال استریت» را ایجاد کرد و از طریق همکاری بازیگران مالی بین‌المللی  خصوصی با سیاست‌های دلاری دولت آمریکا، منافع ملی خود را بر بازار جهانی تحمیل کرد. با  لغو یک‌جانبه توافق برتون وودز [72]در سال ۱۹۷۱، استراتژی‌های متفاوتی برای اعمال اصلاحات اقتصادی و سیاسی داخلی بر کشورهایی که از مدل سرمایه‌داری لیبرال آنگلو-آمریکایی پیروی نمی‌کردند، توسعه یافت. در این زمینه، استفن گیل[73] از «قانون‌گرایی جدید»  نئولیبرالیسم انضباطی سخن می‌گوید که از طریق انضباط اقتصادی کلان و خرد، قدرت سرمایه را در درون دولت و جامعه مدنی تثبیت می‌کند (4، 2000). کیس ون در پیل[74] (۱۹۹۷) شکل‌گیری یک «طبقه حاکم فراملی آتلانتیک» را بررسی می‌کند. لئو پنتیچ[75] خاطرنشان می‌کند که نیکوس پولانتزاس[76] در سال ۱۹۷۳ سه مرحله امپریالیستی را توصیف کرده بود: مرحله انتقالی از سرمایه‌داری رقابتی به امپریالیسم، مرحله تثبیت، و در نهایت، پس از جنگ جهانی دوم، «عصر جدیدی از سلطه جهانی آمریکا که نوعی جدید از امپریالیسم غیرسرزمینی را شامل می‌شود، نه از طریق حکومت مستقیم متروپل، و نه حتی از طریق سلطه سیاسی به سبک نواستعماری، بلکه از طریق بازتولید القایی شکل قدرت امپریالیستی غالب در هر ساختار ملی و دولتی آن»[77] .

سوزان استرینج[78] اشاره می‌کند که یک «قدرت ساختاری» (24، 1988) شکل گرفته است که از برخی جهات بیشتر یادآور امپراتوری روم است تا دولت‌های ملی قدرتمند. درباره ایالات متحده، او از «امپراتوری غیرسرزمینی با پایتخت امپریالیستی آن در واشنگتن، دی.سی.» سخن می‌گوید (167، 1989). مایکل هارت[79] و آنتونیو نگری[80] ادعا می‌کنند که با مفهوم امپراتوری از اصطلاح امپریالیسم فراتر می‌روند. آن‌ها امپریالیسم را بقایای متعلق به جهانی قدیمی می‌دانند که به دولت-ملت‌ها تقسیم شده بود. «امپریالیسم به پایان رسیده است. دیگر هیچ کشوری مانند ملت‌های اروپایی در دوران مدرن، رهبر جهان نخواهد بود.»(۲۰۰۱، , xiv). امپراتوری بر کل جهان «متمدن» بدون مرزهای سرزمینی حکمرانی می‌کند. اینکه آیا یک امپراتوری همه‌جانبه دوره جدیدی را رقم خواهد زد یا رقابت‌های امپریالیستی دوباره خود را تحمیل خواهند کرد، پرسشی‌ست که هم برای آینده بشریت تعیین‌کننده و هم همچنان پرسشی باز است. بسیاری از جنبه‌های وضعیت در آغاز قرن بیست و یکم شباهت‌هایی به دینامیک‌های سیستم بین‌المللی در پایان قرن نوزدهم دارد. به گفته پیتر گووان، عناصر کلیدی تحلیل در هر دو مورد یکسان هستند: یعنی دولت‌های غالب (ایالات متحده/بریتانیا)، رقبای اصلی آن‌ها (اتحادیه اروپا/آلمان و ژاپن)، مراکز رشد جدید (آسیای شرقی) و مناطق وابسته. با این حال، تفاوت‌های بزرگی وجود دارد. به‌عنوان مثال، بین‌المللی شدن در قرن نوزدهم در چارچوب ثبات فوق‌العاده سیستم مالی و طلای بین‌المللی رخ داد، نه در «آشوب نظام دلار-وال استریت» (72، 1999).

کتاب‌شناسی

Addo, Imperialism: the Permanent Stage of Capitalism, Tokyo 1986

J.O. Andersson, M. Lindroth, ‘Ecologically Unsustainable Trade’, Ecological Economist,vol. 37, 2001, no. 1, 113–22

Arrighi, The Long Twentieth Century, London 1994

Baran, The Political Economy of Growth, New York 1957

Baran, P. Sweezy, Monopoly Capital, New York 1966

Bauer, ‘Die Akkumulation von Kapital’, nz, vol. 31, 1913, 831–38

Bello, Dark Victory, London 1994

Brand, Chr.Görg, ‘Patentierter Kapitalismus: Zur Politischen Ökonomie genetischer Ressourcen’, Das Argument 242, vol. 43, 2001, no. 4/5, 466–80

Brewer, Marxist Theories of Imperialism, London 1980

Bukharin, Imperialism and World Economy (1915), London 1929

Bukharin, Imperialism and the Accumulation of Capital (1926), New York 1972

A.W. Crosby, Ecological Imperialism: The Biological Expansion of Europe 900–1900, Cambridge 1987

Davis, Late Victorian Holocausts, London 2001

Dobb, Political Economy and Capitalism (1937), 2nd edn., London 1940

Emmanuel, L’échange inégal, Paris 1969

A.G. Frank, ReORIENT: The Global Economy in the Asian Age, Los Angeles 1998

Fröbel, J. Heinrichs, O. Kreye, Die neue internationale Arbeitsteilung, Reinbek 1977

Gill, ‘The Constitution of Global Capitalism’ (2000), http://stephengill.com/news/wp‑content/uploads/Gill‑2000‑Constitution‑of‑Global‑Capitalism.pdf

Gowan, The Global Gamble, London 1999

C.A.S. Hall (ed.), Quantifying Sustainable Development, San Diego 2000

Hardt, A. Negri, Empire, Cambridge (MA) 2001

Hilferding, Finance Capital, London 1981

J.A. Hobson, Imperialism, New York 2005

M.C. Howard, J.E. King, History of Marxian Economics, 2 vols., Princeton1989/1992

Hymer, The Multinational Corporation, Cambridge 1979

Kautsky, ‘Der Imperialismus’, nz, vol. 32, 1915, no. 2, 919–22

Kay, Development and Underdevelopment, London 1975

Kemp, Theories of Imperialism, London 1967

MacEwan, ‘Capitalist Expansion, Ideology, and Intervention’, Review of Radical Political Economy, 1972, no. 1, 36–58

Magdoff, The Age of Imperialism, New York 1969

H.J. Morgenthau, Politics among Nations, New York 1960

Muradian, J. Martínez-Alier, ‘Trade and Environment: From a “Southern” Perspective’, Ecological Economist, 2.2.2001, 281–97

Nkrumah, Neo-Colonialism, the Last Stage of Imperialism, London 1965

O’Connor, The Meaning of Economic Imperialism, Detroit 1970

Ch.Palloix, L’internalisation du capital, Paris 1975

Panitch, ‘The New Imperial State’, nlr, vol. 1 (New Series), 2000, 5–20

Patnaik, Accumulation and Stability under Capitalism, Oxford 1997

van der Pijl, The Making of an Atlantic Ruling Class, London 1997

Poulantzas, Political Power and Social Classes, London 1975

Poulantzas, ‘The Internationalization of Capitalist Relations and the Nation-State’(1973), The Poulantzas Reader, London 2008

Robinson, Introduction to The Accumulation of Capital by Rosa Luxemburg, London1951

J.A. Schumpeter, Imperialism and Social Classes, Cleveland 1951

Strachey, The End of Empire, London 1959

Strange, States and Markets, Oxford 1988

Strange, ‘Towards a Theory of Transnational Empire’, E.O. Czempiel, J.N. Rosenau(eds.), Global Changes and Theoretical Challenges, Lexington 1989, 161–76

Sweezy, The Theory of Capitalist Development, New York 1942/1970

Szymanski, The Logic of Imperialism, New York 1981

Varga, Die Niedergangsperiode des Kapitalismus, Hamburg 1922

Warren, Imperialism: Pioneer of Capitalism, London 1980

Woddis, Introduction to Neo-Colonialism, London 1967.

[1] Jan Otto Andersson

[2] Alexander Locascio

[3] Hans J. Morgenthau

[4] Joseph A. Schumpeter

[5] (1919\1951,73)

[6] Max Weber

[7] (E&S,919)

[8] (Szymanski 1981, 5)

[9] (MacEwan 1972)

[10] Herb Addo

[11] (Warren 1980)

[12] (mecw 11/112 et sq. [8/124]),

[13] (Marx 1981, 450 [25/345])

[14] (mecw 12/125–33 [9/127– 33])

[15] (see Brewer 1980, 59)

[16] Geoffrey Kay

[17] Bill Warren

[18] (Letter to Kautsky, September 23, 1894, mecw 50/350 [39/301]).

[19] Hilferding

[20] Kautsky

[21] Bukharin

[22] Rosa Luxemburg

[23] John A. Hobson

[24] جنگ‌های بوئر (۱۸۸۰–۱۸۸۱ و ۱۸۹۹–۱۹۰۲) درگیری‌هایی بین امپراتوری بریتانیا و بوئرهای هلندی‌تبار در آفریقای جنوبی بر سر زمین و منابع بودند. بریتانیا پیروز شد و سرزمین‌های بوئر را به امپراتوری خود ضمیمه کرد.

[25] Rudolf Hilferding

[26] Finance Capital

[27] Imperialism and World Economy

[28] (Kemp 1967, 67).

[29] (cw 22, 210 et sqq.)

[30] Bismarck

[31]  اتحادیه اصلاح تعرفه‌ها یک سازمان سیاسی بریتانیایی بود که در سال ۱۹۰۳ تأسیس شد و نقش مهمی در ترویج سیاست‌های تجاری حمایت‌گرایانه ایفا کرد، به ویژه وضع تعرفه بر کالاهای وارداتی برای حمایت از صنایع بریتانیا. این اتحادیه در زمینه نگرانی‌های اقتصادی فزاینده در مورد رقابت از واردات خارجی، به‌ویژه از کشورهایی مانند آلمان و ایالات متحده، و کاهش سلطه صنعتی بریتانیا تشکیل شد.م

[32] Joseph Chamberlain

[33] (1926/1972, 246; see Howard/King 1989, 114)

[34] Otto Bauer

[35] (1913/1986,106 et sq.)

[36] Joan Robinson

[37] EugenVarga

[38] (Dobb 1937, 259)

[39] (Howard/King 1992, 77)

[40] John Strachey

[41] The Geometry of Imperialism

[42] Giovanni Arrighi

[43] Pax Americana پکس آمریکانا یک اصطلاح لاتین است که به  “صلح آمریکایی” ترجمه می‌شود. این اصطلاح به دوره‌ای از ثبات نسبی و صلح در سطح جهانی اشاره دارد که به سلطه ایالات متحده در امور بین‌المللی، به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم، نسبت داده می‌شود. این واژه بر اساس مدل پکس رومانا (صلح رومی) ساخته شده است، که به ثباتی اشاره داشت که امپراتوری روم به همراه داشت.

[44] Political Economy of Growth

[45] Paul Baran

[46] Monopoly Capital

[47] Harry Magdoff

[48] StephenHymer

[49] Christian Palliox

[50] Folker Fröbe

[51] Jürgen Heinrichs

[52] Otto Kreye

[53] اصطلاح “سه قاره‌ای” در این زمینه احتمالاً به جنبش سه‌قاره‌ای اشاره دارد که از کنفرانس سه‌قاره‌ای که در سال ۱۹۶۶ در هاوانا، کوبا برگزار شد، شکل گرفت. این جنبش مبارزات انقلابی و ضد استعماری را در سه قاره آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین متحد کرد.

[54] Neo-Colonialism – the Last Stage of Imperialism

[55] Kwame Nkrumah

[56] JackWoddis

[57] JamesO’Connor

[58] (Emmanuel 1969)

[59] (Addo 1986, 14(

[60] André Gunder Frank

[61] Alfred W. Crosby

[62] Ecological Imperialism

[63] Mike Davis

[64] El Niño

[65] Prabath Patnaik

[66] Accumulation and Stability under Capitalism

[67] Charles A.S. Hall

[68] (Muradian/Martínez-Alier 2001; Andersson/Lindroth 2001).

[69] (see Brand/ Görg 2001).

[70] Walden Bello

[71] Peter Gowan

[72] Bretton Woods Agreement توافق برتون وودز  (1944) یک سیستم نرخ ارز ثابت ایجاد کرد که ارزها را به دلار آمریکا ( با پشتوانه‌ی طلا) متصل می‌کرد. همچنین صندوق بین‌المللی پول (IMF) و بانک جهانی را تأسیس کرد. در ۱۹۷۱، نیکسون استاندارد طلا را لغو کرد، که منجر به نرخ‌های ارز شناور و ارزهای فیات مدرن شد.

[73] Stephen Gill

[74] Kees Van der Pijl

[75] Leo Panitch

[76] Nicos Poulantzas

[77] (Panitch 2000, 9; see Poulantzas 1973, 25 et sqq.)

[78] Susan Strange

[79] Michael Hardt

[80] Antonio Negri

:کلیدواژه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 40 = 44

امپریالیسم · حلقه‌ی تجریش | حلقه‌ تجریش